گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حیات القلوب
جلد دوم
باب بیستم در بیان سایر قصص حضرت داود علیه السّلام است و مشتمل بر چند فصل است




فصل اول در بیان فضایل و کمالات و معجزات و وجه تسمیه و کیفیت حکم و قضا و مدت عمر و وفات آن حضرت است
و گذشت که از جمله چهار پیغمبر ،«1» پیش گذشت که آن حضرت از جمله پیغمبرانی است که ختنه کرده متولد شده اند
و خواهد آمد که آن حضرت را براي این داود ،«2» است که حق تعالی ایشان را براي جهاد کردن به شمشیر اختیار کرده است
نامیدند که جراحت دل خود را که از ترك اولی به هم رسیده بود به مودّت الهی مداوا کرد.
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی بعد از نوح علیه السّلام پیغمبري که پادشاه باشد مبعوث
نگردانید مگر ذو القرنین و داود و سلیمان و یوسف علیهم السّلام، و پادشاهی داود علیه السّلام از بلاد شام بود تا بلاد اصطخر
.«3» فارس
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام مروي است که: داود علیه
حق تعالی فرموده است ،«4» السّلام در روز شنبه به مرگ فجأه از دنیا رفت، پس مرغان هوا به بالهاي خود بر او سایه افکندند
مسخّر » : یعنی «5» که وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ وَ کُنَّا فاعِلِینَ
ص: 900
گردانیدیم با داود کوهها را که تسبیح می گفتند با او و مرغان را نیز که با او تسبیح می گفتند و بودیم ما کنندگان، امثال اینها
.« را و اینها از قدرت ما بعید نیست
بعضی گفته اند که: به اعجاز آن حضرت چون شروع به ذکر الهی و تسبیح او می کرد کوهها و مرغان با او به صدا می آمدند
.«1» و با او همراهی می کردند
.«2» بعضی گفته اند: کوهها و مرغان با او راه می رفتند
و آموختیم او را ساختن پوشیدنی از براي شما- یعنی » «3» وَ عَلَّمْناهُ صَ نْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِ نَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ
.«؟ زره- تا نگاه دارد شما را از تأثیر حربه و سلاح در وقت جنگ، پس آیا هستید شکر کنندگان خدا را بر این نعمت
و گفته اند: اول کسی که زره ساخت داود علیه السّلام بود و پیشتر صفیحه هاي آهن را بر خود می بستند و از گرانی آن
جنگ نمی توانستند کرد، پس حق تعالی آهن را نرم کرد در دست او مانند خمیر که به دست خود زره می ساخت که با
.«4» سبکی محافظت کند از تأثیر حربه و سلاح در بدن
بتحقیق که عطا کردیم داود را از جانب خود فضلی و » «5» باز فرموده است وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْ لًا یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ
زیادتی بر سایر مردم به اینکه گفتیم: اي کوهها و اي مرغان! هرگاه که
.« او رجوع کند به تسبیح و ناله و گریه و استغفار شما نیز با او موافقت کنید
گفته اند که: حق تعالی صدائی در کوهها و مرغان خلق می کرد در وقت ذکر کردن آن حضرت؛ بعضی گفته اند که خدا
ایشان را در آن وقت شعور و زبان می داد که با آن حضرت ذکر می کردند؛ بعضی گفته اند که با آن حضرت حرکت می
کردند؛ و بعضی گفته اند که:
ص: 901
مسخّر آن حضرت بودند هر اراده که در کوه کند از بیرون آوردن معدنها و کندن چاهها و غیر آن به آسانی میسّر شود، هر
.«1» حکم که مرغان را بفرماید اطاعت کنند
و نرم گردانیدیم از براي او آهن » «2» وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِ یرٌ
را و امر کردیم او را که: بعمل آور زره هاي گشاده و حلقه هاي آنها را اندازه کن و مناسب یکدیگر ساز- به روایت علی بن
ابراهیم:
.« و بکنید عملهاي شایسته بدرستی که من به آنچه می کنید بینایم -«3» میخهاي حلقه ها را به اندازه حلقه ها بساز
و» «4» در جاي دیگر فرموده است وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلی کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ
بتحقیق که عطا کردیم داود و سلیمان را علمی بزرگ و گفتند: سپاس خداوندي را سزاست که فضیلت و زیادتی داد ما را بر
.« بسیاري از بندگان مؤمن خود
علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: حق تعالی عطا کرد داود و سلیمان را آنچه عطا نکرده بود احدي از پیغمبران
خود را از آیات و معجزات و تعلیم کرد ایشان را
زبان مرغان و نرم کرد از براي ایشان آهن و ارزیزه را بدون آتش، و کوهها با داود علیه السّلام تسبیح می گفتند و زبور را بر
او فرستاد که در آن توحید و تمجید الهی و دعا و مناجات بود، و در زبور اخبار حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم
و امیر المؤمنین و ائمه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین بود، و اخبار رجعت ائمه و مؤمنان در آن بود و اخبار ظاهر شدن
حضرت صاحب الأمر علیه السّلام در آن مذکور بود چنانچه حق تعالی در قرآن فرموده است که وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ
بتحقیق که » : یعنی «5» الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ
ص: 902
که مراد ائمه « نوشتیم در زبور بعد از یاد کردن پیغمبر آخر الزمان که زمین به میراث خواهد رسید به بندگان شایسته ما
.«1» « معصومین علیهم السّلام اند
موافق احادیث بسیار بازهم علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون داود در صحراها زبور تلاوت می نمود، کوهها و
مرغان هوا و وحشیان صحرا با او تسبیح می گفتند، و آهن مانند موم در دست او نرم بود که هر چه می خواست بی تعب و بی
.«2» آتش از آن می ساخت
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: هر که کارها بر او دشوار شود پس در روز سه شنبه آنها را طلب
.«3» کند، که آن روزي است که خدا آهن را در آن روز براي داود علیه السّلام نرم کرد
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حق تعالی وحی فرستاد بسوي داود علیه السّلام که: تو نیکو بنده اي بودي اگر نه
این بود که کسب نمی کنی و از بیت المال می خوري.
چون این وحی به داود رسید بسیار گریست، پس خدا وحی کرد بسوي آهن که: نرم شو براي بنده من داود، پس هر روز یک
زره به دست خود می ساخت و به هزار درهم می فروخت تا آنکه سیصد و شصت زره ساخت و به سیصد و شصت هزار درهم
.«4» فروخت و از بیت المال مستغنی شد
حضرت امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه در بعضی از خطب خود فرموده است: اگر خواهی تأسّی کن به داود صاحب مزامیر که
زبور را به آواز خوش می خواند و قاري اهل بهشت خواهد بود، بدرستی که زنبیلها از برگ خرما به دست خود می بافت و به
همنشینان خود می گفت: کدامیک از شما می برد که این را بفروشد، و از قیمت آن نان جو می خرید
ص: 903
.«1» و می خورد
مؤلف گوید: شاید زنبیل بافتن پیش از نرم شدن آهن باشد.
و نقل کرده اند که: حسن صوت آن حضرت به مرتبه اي بود که چون مشغول خواندن زبور می شد در محراب عبادت خود،
مرغان هوا بر سر او هجوم می آوردند و وحشیان صحرا که صداي او را می شنیدند بی تابانه از پی آواز او به میان مردم می
.«2» آمدند که به دست آنها را می توانست گرفت
.«3» در احادیث معتبر منقول است که: آن حضرت یک روز روزه می داشت و یک روز افطار می کرد
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که روزي داود علیه السّلام گفت که: امروز خدا را عبادتی بکنم و
زبور را تلاوتی بکنم که هرگز مثل آن نکرده باشم. پس به محراب خود رفت و آنچه شرط سعی
در بندگی بود بعمل آورد، چون از نماز فارغ شد ناگاه وزغی در محراب پیدا شد به امر الهی به سخن آمد و گفت: اي داود!
آیا تو را خوش آمد این عبادت و قرائتی که امروز کردي؟
داود گفت: بلی.
وزغ گفت: خوش نیاید تو را این عبادتها و تلاوتها، بدرستی که من خدا را در هر شبی هزار تسبیح می گویم که با هر تسبیحی
از براي من سه هزار حمد الهی منشعب می شود و من در قعر آب می باشم و صداي مرغی را در هوا می شنوم گمان می کنم
.«4» که آن گرسنه است پس به روي آب می آیم که مرا بخورد بی آنکه گناهی کرده باشم
در حدیث معتبر دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت داود علیه السّلام روزي در محراب عبادت خود
بود، ناگاه کرم سرخ ریزه اي از جانب محرابش حرکت نمود تا به
ص: 904
موضع سجودش رسید، چون نظر داود علیه السّلام بر آن کرم افتاد در خاطرش خطور کرد که آیا از براي چه حق تعالی این
کرم را خلق کرده است؟
پس حق تعالی براي تنبیه و تأدیب آن حضرت به آن کرم وحی نمود که: با داود سخن بگو. پس کرم به امر الهی به سخن آمد
و گفت: اي داود! آیا صداي مرا شنیدي یا بر روي سنگ سخت اثر پاي مرا دیدي؟
داود گفت: نه.
کرم گفت: بدرستی که خداوند عالمیان صداي پا و نفس و آواز مرا می شنود و اثر رفتار مرا بر روي سنگ سخت می بیند،
.«1» پس صداي خود را پست کن، این قدر فریاد در درگاه او مکن
در حدیث معتبر از حضرت
صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت داود علیه السّلام چون به حج آمد و به عرفات حاضر شد و کثرت مردم را در
عرفات مشاهده نمود به بالاي کوه رفت و تنها مشغول دعا شد، چون از مناسک حج فارغ شد جبرئیل علیه السّلام به نزد آن
حضرت آمد و گفت: اي داود! پروردگار تو می فرماید که: چرا به کوه بالا رفتی؟ آیا گمان کردي که صداي تو به سبب
صداي دیگران بر من مخفی می باشد؟
پس جبرئیل داود علیه السّلام را برد بسوي جدّه، و از آنجا او را به دریا فرو برد به قدر چهل روز راه که در صحرا راه روند تا
به سنگی رسید، پس سنگ را شکافت ناگاه در میان آن سنگ کرمی ظاهر شد، پس گفت: اي داود! پروردگار تو می فرماید
که: من صداي این کرم را در میان این سنگ در قعر این دریا می شنوم و از آن غافل نیستم پس گمان کردي که اختلاط
.«2» آوازها مرا مانع شنیدن آواز تو می شود
مؤلف گوید: معلوم است که بر حضرت داود علیه السّلام این معنی پوشیده نبود که علم الهی به همه چیز محیط است و لیکن
خواست که در دعا ممتاز باشد از دیگران، و چون این کار
ص: 905
مظنّه چنین گمان بود حق تعالی آن حضرت را تنبیه فرمود که: چون امري از من پوشیده نیست پس با داعیان دیگر مخلوط
بودن بهتر است از آنکه از ایشان کناره کنی، یا آنکه شاید به سبب فعل آن حضرت دیگران این توهّم کرده باشند، حق تعالی
براي تأدیب آن حضرت و تعلیم دیگران این امر را
بر آن حضرت ظاهر فرموده باشد که نقل کند به آن جماعت تا آن توهّم از خاطر ایشان بیرون رود، و اللّه تعالی یعلم.
و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت داود علیه السّلام از حق تعالی سؤال نمود در هر
مرافعه که به نزد او بیاورند حق تعالی آنچه حکم واقع است که در علم کامل او هست به او وحی نماید که به آن نحو میان
ایشان حکم نماید، پس حق تعالی وحی فرمود که: اي داود! مردم تاب این نمی آورند و من حکم خواهم کرد از براي تو.
پس شخصی آمد تظلّم کرد نزد داود علیه السّلام و بر دیگري دعوي نمود که او بر من ستم کرده است، حق تعالی وحی فرمود
که: حکم واقع آن است که بگوئی مدّعی علیه را که گردن آن کسی را بزند که بر او دعوي کرده است و مالهاي او را به
مدّعی علیه بدهی؛ چون چنین کرد بنی اسرائیل به فغان آمدند و گفتند: مردي آمد اظهار کرد که: بر من ستم شده است، تو
حکم کردي که ظالم گردن مظلوم را بزند و مالهاي او را بگیرد؟!
پس حضرت داود علیه السّلام دعا کرد که: پروردگارا! مرا از این بلیّه نجات ده.
حق تعالی وحی فرمود به داود که: تو از من سؤال کردي من حکم واقع را به تو الهام کنم، و آن که پیش تو به دعوي آمده
بود پدر مدّعی علیه را کشته بود و مالهاي او را گرفته بود و من حکم کردم به قصاص پدر خود او را بکشد و مالهاي پدر خود
را از
او بگیرد، پدرش در فلان باغ در زیر فلان درخت مدفون است برو به آنجا و او را به نام صدا کن تا تو را جواب گوید و از او
بپرس که کی او را کشته است. پس داود علیه السّلام بسیار شاد شد، به بنی اسرائیل گفت: خدا مرا در این قضیه فرج کرامت
فرمود.
و ایشان را با خود برد به زیر آن درخت و ندا کرد پدر آن مرد را به نامش، پس صدا از زیر آن درخت آمد: لبّیک اي پیغمبر
خدا.
ص: 906
فرمود: کی تو را کشته است؟
گفت: فلان مرد مرا کشت و مالهاي مرا متصرّف شد!
پس بنی اسرائیل راضی شدند.
داود علیه السّلام استدعا کرد که حق تعالی تکلیف حکم واقع را از او بردارد، پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي او که:
بندگان من در دنیا تاب نمی آورند حکم واقع را، پس از مدّعی گواه بطلب و مدّعی علیه را سوگند بده و حکم واقع را به من
.«1» گذار که در روز قیامت میان ایشان حکم خواهم کرد
به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت داود علیه السّلام از پروردگار خود سؤال کرد که یک
قضیه از قضایاي آخرت را که در میان بندگان خود خواهد کرد به او بنماید. پس حق تعالی به او وحی فرمود: آنچه از من
سؤال کردي احدي از خلق خود را من بر آن مطّلع نکرده ام، سزاوار نیست که بغیر از من کسی به آن نحو حکم کند.
پس بار دیگر داود علیه السّلام این استدعا نمود، پس جبرئیل آمد و گفت: از پروردگارت چیزي سؤال کردي
که پیش از تو هیچ پیغمبري این را سؤال نکرده است، حق تعالی دعاي تو را مستجاب فرمود، در اول قضیه اي که فردا بر تو
وارد می شود حکم آخرت را بر تو ظاهر خواهد نمود.
چون صبح شد داود علیه السّلام در مجلس قضا نشست، مرد پیري آمد به جوانی چسبیده بود، در دست آن جوان خوشه
انگوري بود، آن مرد پیر گفت: اي پیغمبر خدا! این جوان داخل باغ من شده است و درختهاي تاك مرا خراب کرده است و
بی رخصت من انگور مرا خورده است.
آن حضرت به آن جوان گفت: چه می گوئی؟
آن جوان اقرار کرد که: آنچه او دعوي می کند، کرده ام.
پس حق تعالی وحی نمود که: اگر به حکم آخرت میان ایشان حکم کنی، دل تو
ص: 907
برنمی تابد و بنی اسرائیل قبول نخواهند کرد؛ اي داود! این باغ از پدر این جوان بود، این مرد پیر به باغ او رفت و او را کشت و
چهل هزار درهم مال او را غصب کرد و در کنار باغ دفن کرده است، پس شمشیري به دست آن جوان بده تا گردن آن مرد
پیر را بزند به قصاص پدر خود، و باغ را تسلیم آن جوان کن و بگو که: جوان فلان موضع از باغ را بکند و مال خود را بیرون
.«1» آورد. پس داود علیه السّلام بترسید و این حکم را موافق فرموده خدا جاري کرد
در روایت دیگر منقول است که: دو شخص مخاصمه کردند بسوي داود علیه السّلام در گاوي و هر دو بر ملکیت خود گواه
گذرانیدند! پس آن حضرت به نزد محراب رفت و گفت:
خداوندا! مرا مانده کرد حکم
کردن در میان این دو مرد، تو حکم فرما در میان ایشان. پس حق تعالی وحی فرستاد: بیرون رو و بگیر گاو را از آن که در
دست اوست و به دیگري بده و گردن او را بزن!
چون چنین کرد بنی اسرائیل به فریاد آمدند و گفتند: هر دو گواه گذرانیدند و آن که در دستش بود احق بود که گاو با او
باشد و داود از او گرفت و گردن او را بزد.
پس حضرت داود برگشت بسوي محراب و گفت: پروردگارا! بنی اسرائیل به فریاد آمدند از حکمی که فرمودي.
حق تعالی وحی فرستاد که: آن که گاو در دستش بود پدر آن شخص دیگر را کشته بود و گاو را از پدر او گرفته بود، پس
هرگاه بعد از این چنین امور تو را پیش آید به ظاهر شرع میان ایشان حکم کن و از من سؤال مکن که میان ایشان حکم کنم و
.«2» حکم مرا بگذار به روز قیامت
در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که در عهد داود علیه السّلام زنجیري از آسمان آویخته بود که
مردم محاکمه را به نزد آن زنجیر می بردند، هر که محق بود دستش به زنجیر می رسید و هر که مبطل بود دستش نمی رسید،
در آن زمان شخصی گوهري به
ص: 908
دیگري سپرد و او انکار کرد و گوهر را در میان عصاي خود پنهان کرده بود. پس صاحب مال به نزد او آمد و گفت: بیا به نزد
زنجیر رویم تا حق ظاهر شود؛ چون به نزد زنجیر رفتند صاحب مال که دست دراز کرد دستش به زنجیر رسید، چون
نوبت امانت دار شد به صاحب مال گفت: این عصاي مرا نگاهدار تا من نیز دست برسانم! پس دست او نیز رسید (چون گوهر
در میان عصا بود و عصا را به صاحب مال داده بود).
چون این حیله از ایشان صادر شد حق تعالی زنجیر را به آسمان برد و وحی نمود به داود که: به گواه و قسم در میان ایشان
.«1» حکم کن
در احادیث معتبر بسیار منقول است که: چون قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر شود، به حکم داود علیه السّلام
.«2» حکم خواهد کرد. فرمود: به علم خود و به حکم واقع و گواه نخواهد طلبید
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام داخل مسجد شد، پس
دید که جوانی از برابر آن حضرت می آید و می گرید، جمعی بر دور او هستند او را تسلّی می دهند، پس حضرت از او
پرسید: چرا می گریی؟
عرض کرد: یا امیر المؤمنین! شریح قاضی حکمی بر من کرده است که نمی دانم چون است، این جماعت پدر مرا با خود به
سفر بردند اکنون برگشته اند و پدرم با ایشان نیست، چون احوال پدر خود را از ایشان پرسیدم گفتند: مرد! پرسیدم: مال او چه
شد؟ گفتند:
مالی نگذاشت! پس ایشان را به نزد شریح بردم، شریح به ایشان سوگند فرمود، من می دانم یا امیر المؤمنین که پدرم مال
بسیاري با خود به سفر برده بود.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: برگردید به نزد شریح.
چون به نزد شریح آمدند حضرت فرمود: اي شریح! چگونه میان این گروه حکم کردي؟
ص: 909
گفت:
این جوان دعوي کرد بر این جماعت که پدرم با ایشان به سفر رفت و برنگشت، از آنها پرسیدم، گفتند: مرد، پرسیدم: مالش
چه شد؟ گفتند: مالی نگذاشت، جوان را گفتم: گواه داري؟ گفت: نه، پس ایشان را قسم دادم.
حضرت فرمود: هیهات! در چنین واقعه به این نحو حکم می کنی؟ و اللّه که در این واقعه حکمی بکنم که کسی پیش از من
نکرده باشد مگر داود پیغمبر علیه السّلام. پس فرمود: اي قنبر! پهلوانان لشکر را بطلب، چون حاضر شدند بر هر یک از آن
جماعت یکی از آنها را موکّل گردانید، پس نظر فرمود بسوي آن جماعت و گفت: چه می گوئید؟ گمان می کنید که من
نمی دانم که شما با پدر این جوان چه کردید؟ اگر این را ندانم مرد نادانی خواهم بود.
پس فرمود: اینها را پراکنده کنید و هر یک را در پشت ستونی از ستونهاي مسجد بازدارید و سرهاي ایشان را به جامه هاي
خود بپوشانید که یکدیگر را نبینند.
پس عبید اللّه بن ابی رافع کاتب خود را طلبید و فرمود: نامه اي و دواتی حاضر کن. و در مجلس قضا متمکن گردید، مردم بر
بگوئید. « اللّه اکبر » بگویم شما نیز همه « اللّه اکبر » دور آن حضرت جمع شدند پس فرمود: هرگاه من
پس یکی از ایشان را تنها طلبید در پیش روي مبارك خود نشانید، رویش را گشود و فرمود: اي عبید اللّه! آنچه می گوید
بنویس.
پس شروع فرمود به سؤال کردن از او و فرمود: چه روز از خانه هاي خود بیرون رفتید و پدر این جوان با شما بود؟
گفت: در فلان روز.
فرمود: در چه ماه بود؟
گفت: در فلان ماه.
فرمود: به کدام منزل که رسیدید
او مرد؟
گفت: در فلان منزل.
فرمود: در خانه کی او مرد؟
گفت: در خانه فلان شخص.
ص: 910
فرمود: چه مرض داشت؟
گفت: فلان مرض.
فرمود: چند روز بیمار بود؟
گفت: فلان عدد از روز.
پس آن حضرت احوال او را همگی سؤال نمود که چه روز مرد و کی او را غسل داد و کی او را کفن نمود و کفن او از چه
بود و کی بر او نماز کرد و کی او را به قبر برد. چون حضرت همه را از او سؤال نمود و او جواب گفت، اللّه اکبر فرمود، مردم
همه صدا به تکبیر بلند کردند، پس رفقاي او جزم کردند که او اقرار کرده است بر خود و بر ایشان به کشتن آن مرد که مردم
صدا به تکبیر بلند کردند.
پس فرمود سر و روي این مرد را بستند و به جاي خود بردند و دیگري را طلبید و نزد خود نشانید و رویش را گشود فرمود:
گمان می کردي من نمی دانم که شما چه کرده اید؟
او گفت: یا امیر المؤمنین! من یکی از آنها بودم و راضی به کشتن او نبودم. اقرار نمود، پس هر یک را طلبید اقرار کرد تا همه
اقرار کردند.
مردي را که اول طلبیده بود حاضر کردند او نیز اقرار کرد که: ما پدر این جوان را کشتیم و مال او را برداشتیم!
پس حکم فرمود به مال و خون بر ایشان از براي آن جوان.
پس شریح گفت: یا امیر المؤمنین! بیان فرما که حکم داود علیه السّلام چگونه بود؟
فرمود: حضرت داود علیه السّلام روزي گذشت بر جمعی از اطفال که بازي می کردند، در میان خود طفلی را آواز می کردند:
« مات الدّین »
پس داود علیه السّلام آن کودك را طلبید فرمود: چه نام داري؟ !« مرد دین » یعنی
گفت: مات الدّین!
فرمود: کی تو را به این نام مسمّی گردانیده است؟
گفت: مادر من.
پس داود علیه السّلام آن کودك را با خود آورد به نزد مادر او و فرمود: اي زن! کی فرزند تو را
ص: 911
به این نام مسمّی گردانیده است؟
عرض کرد: پدرش.
فرمود: چگونه بوده است؟
آن زن گفت: پدر این طفل با جماعتی به سفر رفت و این طفل در شکم من بود، پس آن جماعت برگشتند و شوهر من
برنگشت، چون احوال او را از ایشان سؤال کردم گفتند:
مرد! گفتم: مالش چه شد؟ گفتند: مالی نگذاشت! پرسیدم: آیا وصیتی کرد؟ گفتند: بلی گفت زن من آبستن است به او
نام کند، پس من به آن سبب این طفل را به این نام نامیدم. « مات الدین » بگویید خواه پسر بزاید و خواه دختر او را
حضرت داود علیه السّلام فرمود: آیا می شناسی آن گروه را که با شوهر تو به سفر رفتند؟
گفت: بلی.
فرمود: زنده اند یا مرده اند؟
گفت: زنده اند.
فرمود: پس بیا با من ایشان را به من نشان ده.
پس حضرت آن جماعت را از خانه هاي ایشان بیرون آورد و به این نحو میان ایشان حکم کرد تا اقرار کردند و مال و خون را
بر ایشان ثابت گردانید، بعد از آن به آن زن فرمود:
.«1» « زنده شد دین » : یعنی « عاش الدّین » اکنون نام کن فرزند خود را
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: عمر شریف
حضرت داود علیه السّلام صد سال بود، و از آن جمله چهل
.«2» سال مدت پادشاهی آن حضرت بود
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی گروهی از ملائکه را بر آدم علیه السّلام فرستاد
در وادي روحا که میان طایف و مکه معظمه واقع است، پس
ص: 912
ندا کرد حق تعالی ذرّیّت او را در عالم ارواح که مانند مورچگان بودند، پس همه بیرون آمدند از پشت آدم علیه السّلام و
مانند مگس عسل در کنار وادي جمع شدند، پس حق تعالی وحی نمود به آدم که: نظر کن چه می بینی؟
عرض کرد: مورچه ریزه بسیاري در کنار وادي می بینم.
حق تعالی فرمود: اینها فرزندان تواند که از پشت تو بیرون آوردم که پیمان بگیرم براي خود به پروردگاري و از براي محمد
صلّی اللّه علیه و آله و سلم به پیغمبري چنانچه در آسمان از ایشان پیمان گرفتم.
آدم علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا! چگونه اینها همه را پشت من گنجایش دارد؟
فرمود: اي آدم! به صنع لطیف و قدرت نافذ خود همه را در پشت تو جا داده ام.
آدم عرض کرد: خداوندا! چه می خواهی از ایشان در پیمان گرفتن؟
فرمود: آن را می خواهم که در معبودیت و خداوندي هیچ چیز را با من شریک نگردانند و همتا ندانند.
آدم عرض کرد: خداوندا! پس کسی که تو را اطاعت کند پاداش او چه خواهد بود؟
فرمود: او را در بهشت خود ساکن می گردانم.
آدم گفت: پس هر که از ایشان تو را معصیت کند جزاي او چه خواهد بود؟
فرمود: او را در جهنم ساکن می گردانم.
آدم عرض کرد: خداوندا! عدالت کرده اي در باب ایشان، و اگر ایشان را نگاه نداري و توفیق ندهی اکثر ایشان معصیت
تو خواهند کرد.
پس حق تعالی عرض کرد بر آدم نامهاي پیغمبران و عمرهاي ایشان را.
چون آدم علیه السّلام به نام داود علیه السّلام گذشت و عمر او را چهل سال دید گفت: خداوندا! چه بسیار کم است عمر داود
و بسیار است عمر من، پروردگارا! اگر من از عمر خود سی سال بر عمر او زیاد کنم آیا جاري خواهی نمود؟
فرمود: بلی اي آدم.
عرض کرد: پروردگارا! پس من از عمر خود سی سال بر عمر او افزودم، از عمر من
ص: 913
بینداز و بر عمر او اضافه فرما.
محو می کند خدا آنچه را می خواهد و اثبات می » : پس حق تعالی چنین کرد، چنانکه حق تعالی در قرآن مجید می فرماید که
یعنی: کتابی که مادر همه کتابها است و کتابهاي دیگر از روي آن نوشته «1» « نماید آنچه را می خواهد و نزد اوست امّ الکتاب
می شود.
پس چون مدت عمر آدم علیه السّلام منتهی شد، ملک الموت نازل شد که قبض روحش بکند، پس آدم علیه السّلام گفت:
اي ملک الموت! سی سال از عمر من مانده است.
در هنگامی که « روحا » ملک الموت گفت: آن سی سال را از عمر خود کم کردي و بر عمر داود علیه السّلام افزودي در وادي
حق تعالی نامهاي پیغمبران ذرّیّت تو را بر تو عرض می کرد.
آدم علیه السّلام گفت: اي ملک الموت! به خاطرم نمی آید.
ملک الموت گفت: اي آدم! آیا تو خود سؤال نکردي که حق تعالی براي داود بنویسد و از عمر تو محو نماید؟ پس حق تعالی
براي داود در زبور ثبت کرد و از عمر تو در ذکر محو فرمود.
آدم علیه السّلام فرمود که: اگر نوشته اي در
این باب هست حاضر نما تا من بدانم؛ و در واقع از خاطر آدم علیه السّلام محو شده بود.
پس از آن روز حق تعالی امر فرمود بندگان خود را که در قرضها و معاملات خود قباله و نامه بنویسند تا از خاطرشان محو
.«2» نشود و انکار نکنند
و در روایت دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: پنجاه سال اضافه بر عمر داود علیه السّلام نمود، چون انکار
.«3» کرد جبرئیل و میکائیل فرود آمدند و گواهی دادند نزد او، پس راضی شد و ملک الموت قبض روح آن حضرت نمود
در روایت دیگر چنان است که: عمر داود چهل سال بود و آدم علیه السّلام شصت سال بر آن
ص: 914
.«1» افزود
احادیث در این معنی در باب قصه آدم علیه السّلام گذشت و اشکالی چند که بر اینها وارد می آید در آنجا مذکور شد.
علی بن ابراهیم ذکر کرده است که: میان زمان موسی و زمان داود علیهما السّلام پانصد سال فاصله بود، و میان داود و عیسی
.«2» علیهما السّلام هزار و صد سال فاصله بود
ص: 915
فصل دوم در بیان ترك اولاي حضرت داود علیه السّلام است
و یاد کن بنده ما داود را که صاحب قوّت و » حق تعالی در قرآن مجید فرموده است که وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ
.« توانائی بود در بندگی خدا، بدرستی که او بسیار رجوع کننده بود بسوي خدا
بدرستی که ما تسخیر کردیم کوهها را که با او تسبیح می گفتند در وقت » إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَ بِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ
و مسخّر گردانیده بودیم مرغان را که جمع » وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ ،« پسین و چاشت یا برآمدن آفتاب
می شدند بسوي او هر یک از کوهها و مرغان براي او رجوع کننده بودند به تسبیح، هرگاه که او تسبیح می کرد آنها با او
.« تسبیح می کردند
و محکم گردانیدیم پادشاهی او را و عطا کردیم به او حکمت را- یعنی » وَ شَ دَدْنا مُلْکَ هُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْ لَ الْخِطابِ
آیا » وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ ،« پیغمبري را، یا کمال علم و عمل را- و خطاب جدا کننده میان حق و باطل را
آمده است بسوي تو خبر آنها که با یکدیگر مخاصمه و منازعه کردند نزد او در وقتی که به دیوار محراب- یا غرفه داود- بالا
قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی ،« چون داخل شدند بر داود پس ترسید از ایشان » إِذْ دَخَلُوا عَلی داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ ،«؟ رفتند
گفتند: مترس ما دو خصمیم بعضی از ما بر بعضی ستم و » بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ
زیادتی کرده اند پس حکم کن میان ما به حق و راستی، و جور مکن در
ص: 916
إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِ دَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی ،« حکم، و راهنمائی نما ما را به راه راست
بدرستی که این برادر من است او را نود و نه میش هست و مرا یک میش هست پس می گوید که آن یک میش را » الْخِطابِ
داود گفت: بتحقیق که » قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ ،« به من بده و بر من زیادتی می کند در مخاطبه و مخاصمه
ظلم کرده است بر تو که سؤال کرده است میش تو را که با میشهاي خود ضم
بدرستی که بسیاري از » وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُ هُمْ عَلی بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ ،« کند
وَ ،« شرکا ستم می کنند بعضی از ایشان بر بعضی مگر آنها که ایمان آورده اند و اعمال شایسته کرده اند و بسیار کم اند ایشان
و گمان کرد داود که ما او را امتحان کردیم به این حکومت پس طلب » ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ
.« آمرزش کرد از پروردگار خود و به سجده در افتاد و انابه و توبه و برگشت کرد بسوي خدا
یعنی به یقین دانست که خدا او را ،«1» از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: مراد از گمان در اینجا علم است
امتحان کرد.
پس آمرزیدیم از براي او این را بدرستی که هست او را نزد ما قرب و منزلت » فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی وَ حُسْنَ مَآبٍ
« اي داود! بدرستی که گردانیدیم ما تو را جانشین خود در زمین » یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ « و بازگشت نیکو
و پیروي مکن » وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَیُضِ لَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ،« پس حکم کن در میان مردم به راستی » فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ
إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ ،« خواهش نفس خود را پس گمراه کند تو را از راه خدا
.« بدرستی که آنها که گمراه می شوند از راه خدا ایشان را است عذابی سخت به فراموش کردن ایشان روز حساب را » «2»
ص: 917
علی بن ابراهیم به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:
چون جناب مقدس ایزدي تعالی شأنه حضرت داود علیه السّلام را خلیفه خود گردانید در زمین و زبور را بر او نازل گردانید،
وحی فرمود بسوي کوهها و مرغان که با او تسبیح بگویند، و سببش آن بود که چون آن حضرت از نماز فارغ می شد وزیر آن
حضرت برمی خاست حمد و تسبیح و تهلیل و تکبیر الهی می کرد و مدح می کرد یک یک از پیغمبران گذشته را و فضائل و
افعال پسندیده ایشان را یاد می کرد و شکر و عبادت و صبر کردن ایشان را بر بلاها مذکور می ساخت، و حضرت داود علیه
السّلام را یاد نمی کرد.
پس آن حضرت مناجات کرد که: پروردگارا! بر پیغمبران ثنا فرموده اي به آنچه کرده اي و بر من ثنا نکرده اي؟
حق تعالی وحی فرستاد بسوي او که: ایشان بنده اي چندند که ایشان را امتحان کرده ام و مبتلا گردانیده ام و صبر و شکیبائی
کردند، به این سبب ثنا و مدح ایشان کرده ام.
داود علیه السّلام گفت: خداوندا! مرا نیز مبتلا گردان و امتحان فرما تا صبر کنم و به درجه ایشان برسم.
حق تعالی فرمود: اي داود! اختیار نمودي بلا را بر عافیت، آنها را امتحان کردم و خبر نکردم و تو را خبر می کنم و امتحان می
کنم، ابتلاي من در فلان روز از فلان ماه از فلان سال بر تو وارد خواهد شد.
عادت حضرت داود چنان بود که یک روز در مجلس دیوان می نشست و حکم می فرمود در میان مردم و یک روز خود را
فارغ می گردانید براي عبادت خدا و با پروردگار خود خلوت می کرد، چون آن روزي شد که حق تعالی او را وعده ابتلا
فرموده بود عبادت خود را
شدیدتر نمود و در محراب خود خلوت گزید و منع فرمود مردم را که کسی به نزد او نرود، ناگاه مرغی را دید که در پیش او
فرود آمد که بالهاي آن مرغ از زمرّد سبز بود و پاهاي آن از یاقوت سرخ و سر و منقارش از مروارید و زبرجد!
پس آن مرغ بسیار خوش آمد او را و فراموش کرد حال خود را و برخاست که آن را بگیرد، پس آن مرغ پرواز نمود و بر
دیواري نشست که در میان خانه داود علیه السّلام و خانه اوریا
ص: 918
پسر حنان بود، و داود اوریا را به جنگی فرستاده بود، چون داود علیه السّلام بر دیوار بالا رفت که مرغ را بگیرد، ناگاه نظرش بر
زن اوریا افتاد که نشسته بود و غسل می کرد، چون سایه داود را دید موهاي سرش را بر بدن خود افشاند و بدنش را به موي
خود پوشانید.
آن حضرت فریفته محبت زن اوریا گردیده به محراب خود برگشت و از حال خود که داشت افتاد! نوشت به سپهسالار خود: به
فلان موضع بروید به جنگ و تابوت را میان لشکر خود و لشکر دشمن بگذارید؛ و نوشت که: اوریا را پیش تابوت بدار که
جنگ کند.
پس سپهسالار داود، اوریا را پیش تابوت فرستاد و او کشته شد!
پس در آن وقت دو ملک از سقف خانه به نزد داود علیه السّلام آمدند به صورت دو مرد به مرافعه و در پیش روي او نشستند!
آن حضرت ترسید از ایشان، گفتند: مترس ما مرافعه داریم، این برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم می خواهد
یک میش مرا بگیرد و به گوسفندان خود ضم کند، بر من ظلم می کند و به قهر و جبر می خواهد آن را از من بگیرد.
در آن وقت آن حضرت نود و نه زن در خانه داشت، از زن نکاحی و کنیزان، پس داود فرمود: ظلم بر تو کرده است که
خواسته است گوسفند تو را بگیرد و با گوسفندانش ضم کند.
پس آن ملک دیگر که مدّعی علیه بود خندید و گفت: خود بر خود حکم کرد.
داود گفت: معصیت خدا کرده اي و می خندي؟ دهانت را می باید شکست.
چون ایشان به آسمان رفتند، آن حضرت یافت که حق تعالی ایشان را براي تنبیه او فرستاده بود.
پس چهل روز به سجده افتاد و می گریست و بجز وقت نماز سر از سجده برنمی داشت تا آنکه پیشانی نورانیش مجروح شد و
خون از دیده هاي مبارکش جاري شد!
بعد از چهل روز حق تعالی او را ندا کرد: اي داود! چیست تو را که این قدر گریه می کنی؟ آیا گرسنه اي که تو را طعام
دهم؟ یا تشنه اي که تو را آب دهم؟ یا عریانی که تو را جامه بپوشانم؟ یا ترسانی که تو را ایمن گردانم؟
ص: 919
عرض کرد: خداوندا! چگونه ترسان نباشم، کرده ام آنچه می دانی و می دانم که تو عادلی، و ستم ستمکاري از تو نمی گذرد.
حق تعالی وحی فرمود به او: اي داود! توبه کن.
عرض کرد: خداوندا! چگونه توبه من قبول می شود و صاحب حق زنده نیست که از او برائت ذمّت خود را بطلبم.
حق تعالی فرمود: برو به نزد قبر اوریا تا او را براي تو زنده کنم و سؤال کن از او که ببخشد بر تو تا من
تو را بیامرزم.
عرض کرد: پروردگارا! اگر نبخشد چه کنم؟
فرمود: من سؤال می کنم که تو را ببخشد.
پس آن حضرت روانه شد به جانب قبر اوریا و می گریست و تلاوت زبور می کرد، و چون آن حضرت تلاوت زبور می نمود
هیچ سنگ و درخت و کوه و مرغ و درنده نمی ماند مگر آنکه با او هم آواز می شدند، پس بر این حال رفت تا به کوهی
می گفتند، چون حزقیل صداي کوهها و « حزقیل » رسید که در آن کوه غاري بود و در آنجا پیغمبر عابدي بود که او را
جانوران را شنید دانست که داود علیه السّلام می آید گفت: این پیغمبر گناهکار است.
چون داود به نزد آن غار رسید گفت: اي حزقیل! مرا رخصت می دهی که به نزد تو بالا آیم؟
گفت: نه، زیرا که تو گناهکاري.
پس گریه آن حضرت زیاده شد، حق تعالی وحی فرستاد بسوي حزقیل علیه السّلام که:
اي حزقیل! سرزنش مکن داود را به خطاي او و از من عافیت بطلب که اگر تو را به خود بگذارم تو نیز گناه خواهی کرد.
پس حزقیل برخاست دست آن حضرت را گرفت و بسوي خود برد، پس داود علیه السّلام گفت: اي حزقیل! هرگز قصد گناه
کرده اي؟
گفت: نه.
پرسید: هرگز تو را عجبی حاصل شده است از عبادتی که می کنی؟
ص: 920
گفت نه.
پرسید: هرگز میل به دنیا کرده اي که خواسته باشی از شهوات و لذّات دنیا چیزي اختیار کنی؟
گفت: بلی، گاه هست که چنین امري در دل من می افتد.
داود علیه السّلام گفت: هرگاه تو را چنین امري عارض شود به چه چیز علاج او می کنی؟
حزقیل علیه السّلام گفت: داخل رخنه این کوه می شوم و از آنچه در
آنجا هست عبرت می گیرم.
پس آن حضرت داخل آن رخنه شد ناگاه دید تختی از آهن گذاشته است و بر روي آن تخت کلّه کهنه شده و استخوانهاي
هزار سال پادشاهی کردم و هزار «1» پوسیده ریخته است، و در آنجا لوحی دید که در آن لوح نوشته بود: منم آروي پسر شلم
شهر بنا کردم و هزار دختر را بکارت بردم، آخر کار من این شد که خاك فرش من شد و سنگ بالش زیر سر من گردید و
مارها و کرمها همسایگان و مصاحبان من شدند! پس هر که مرا بر این حال ببیند فریب دنیا نخورد.
پس داود علیه السّلام از آنجا گذشت و رفت به نزد قبر اوریا، او را صدا زد، جواب نداد؛ بار دیگر او را ندا کرد، جواب نداد؛
در مرتبه سوم اوریا گفت: اي پیغمبر خدا! چه کار داري که مرا از شادي و سروري که داشتم بازآوردي؟
گفت: اي اوریا! مرا بیامرز و گناهانم را ببخش.
پس حق تعالی وحی فرستاد به آن حضرت که: اي داود! ظاهر کن بر او که چه کرده اي و بعد طلب آمرزش از او بطلب.
باز سه مرتبه او را ندا کرد تا جواب گفت، پس آن حضرت گفت: اي اوریا! من چنین کاري کرده ام.
اوریا گفت: آیا پیغمبران چنین کاري می کنند؟
و چون بار دیگر او را ندا کرد، جواب نشنید، پس آن حضرت بر زمین افتاد به گریه و
ص: 921
زاري، پس حق تعالی وحی فرمود به خزانه دار فردوس که اعلاي مراتب بهشت است تا پرده بردارد و اوریا فردوس را ببیند،
چون پرده برداشته شد و اوریا فردوس را دید پرسید:
این بهشت
از براي کیست؟
حق تعالی فرمود که: این بهشت براي کسی است که گناه داود را ببخشد.
اوریا گفت: پروردگارا! گناه او را بخشیدم.
پس داود علیه السّلام بسوي بنی اسرائیل برگشت.
بعد از آن هرگاه از نماز فارغ می شد وزیر او برمی خاست حمد و ثناي خدا می گفت و بر پیغمبران ثنا می کرد و بعد از آن
می گفت که: داود قبل از گناه چنین و چنین فضیلتهائی داشت؛ پس داود غمگین شد، و حق تعالی به او وحی فرمود: اي داود!
گناه تو را بخشیدم و ننگ گناه تو را بر بنی اسرائیل لازم گردانیدم.
داود گفت: خداوندا! تو عادلی و جور نمی کنی، چگونه ننگ گناه مرا بر بنی اسرائیل لازم می گردانی؟
فرمود: براي آنکه چون اراده آن عمل کردي بر تو انکار نکردند.
.«1» پس بعد از آن، زن اوریا را به امر الهی خواست و حضرت سلیمان علیه السّلام از او بهم رسید
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: اوریا کشته نشد، و بعد از توبه داود فرستاد و اوریا را طلبید، و
.«2» بعد از آمدن هشت روز زنده بود، بعد از آن فوت شد و بعد از فوت او، داود علیه السّلام زن او را خواست
مؤلف گوید: این قصه نیز از جمله قصه هائی است که متمسک به آنها شده اند جمعی که تجویز گناه نسبت به پیغمبران می
کنند از اهل سنّت، و ایشان این قصه را به این نحو نقل کرده اند که در این روایت مذکور شد، بعضی از این شنیع تر نیز نقل
کرده اند؛ چون سابقا
ص: 922
دانستی که ضروري دین شیعه است عصمت پیغمبران از گناهان پس باید که بعضی از اجزاي
این روایت محمول بر تقیه باشد.
چنانچه به سند معتبر از ابو بصیر منقول است که گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: چه می فرمائید در آنچه
مردم در باب داود علیه السّلام و زن اوریا می گویند؟
.«1» فرمود: آنها را عامه افترا کرده اند بر آن حضرت
در حدیث موثق دیگر منقول است که آن حضرت فرمود: اگر دست بیابم بر کسی که گوید داود علیه السّلام دست بر زن
.«2» اوریا گذاشت، هرآینه او را دو حد خواهم زد: یکی براي فحش گفتن و یکی براي ناسزا گفتن به پیغمبر خدا
.«3» و همین مضمون را عامه نیز از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند
و بنابر مذهب شیعه و بعضی از مخالفان که تجویز گناه نسبت به پیغمبران نمی کنند خلاف است که استغفار حضرت داود
براي چه بود و افتتان و امتحان خدا نسبت به او چه بود؟
در این مقام چند وجه گفته اند:
اول آنکه: استغفار براي گناه نبود بلکه براي تذلّل و خشوع و شکستگی نزد حق تعالی بود.
دوم آنکه: اوریا زنی را خواستگاري کرده بود و آن حضرت بعد از او، او را خواستگاري کرد و اوریا زن نداشت و داود نود و
نه زن داشت، و اولی آن بود که آن زن را براي اوریا بگذارد، چون چنین نکرد حق تعالی او را به این مکروه معاتبه فرمود.
سوم آنکه: داود علیه السّلام اوریا را به جنگ فرستاده بود، چون خبر شهادت او رسید بسیار متأثر نشد به اعتبار آنکه دانست
که زن مقبوله اي دارد و او را خواهد خواست، این نیز مکروهی بود که مناسب شأن آن حضرت نبود امّا موجب گناه نبود،
پس
خدا دو ملک را
ص: 923
براي تنبیه آن حضرت فرستاد.
چهارم آنکه: آن دو شخص ملک نبودند بلکه دزدان بودند و براي ضرر رسانیدن به آن حضرت آمده بودند، چون دست
نیافتند، این مرافعه را به عذر خود القا کردند و آن حضرت به ایشان گمان برد که دزدند و خواست ایشان را آزار کند پس از
گمان خود که ترك اولی بود استغفار کرد و متعرّض ایشان نشد.
پنجم آنکه: معاتبه الهی نسبت به او براي آن بود که چون مدّعی دعواي خود را گفت قبل از آنکه از مدّعی علیه سؤال نماید،
فرمود: بر تو ستم کرده است، و غرض آن حضرت آن بود که اگر راست می گوئی بر تو ستم کرده است، اولی آن بوده که
.«1» پیش از آنکه از خصم او جواب دعوي را بشنود این را نگوید، و براي این ترك اولی استغفار نمود
چنانچه به سند معتبر منقول است که: علی بن الجهم در مجلس مأمون از حضرت امام رضا علیه السّلام از این آیات سؤال
نمود؟
حضرت فرمود: علماي شما در این باب چه می گویند؟
علی بن الجهم گفت: می گویند روزي داود علیه السّلام در محراب خود نماز می کرد، ناگاه شیطان نزد او به صورت
نیکوترین مرغی از مرغان ظاهر شد، پس داود نمازش را قطع کرد برخاست که مرغ را بگیرد، پس مرغ به میان خانه رفت، او
نیز دنبال آن رفت، پس مرغ پرواز کرد بر بام خانه نشست، آن حضرت نیز بر بام بالا رفت.
پس مرغ به خانه اوریا پسر حنان رفت، داود علیه السّلام مشرف شد بر خانه اوریا، ناگاه نظرش بر زن اوریا افتاد که
غسل می کرد و برهنه بود، همین که دید او را، از محبت او بی قرار شد و اوریا را به بعضی از جنگها فرستاده بود، پس نوشت
به سرکرده آن لشکر که مقدّم دارد اوریا را پیش روي لشکر خود، چون او را مقدّم داشتند فتح کرد و بر کافران غالب شد.
چون این خبر به داود رسید غمگین شد، بار دیگر نوشت: او را بر تابوت مقدّم بدار در
ص: 924
جنگ، چون چنین کردند اوریا شهید شد، پس داود زن اوریا را نکاح کرد!
چون حضرت امام رضا علیه السّلام این قصه را به این وجه شنیع از علی بن الجهم استماع نمود دست مبارك را بر پیشانی خود
زد و گفت: انّا للّه و انّا الیه راجعون! شما نسبت می دهید پیغمبري از پیغمبران خدا را به آنکه نماز خود را سبک شمرد و براي
مرغی آن را قطع کرد، و به آنکه عاشق زن مردم شد و به این سبب شوهر او را کشت؟!
پس علی بن الجهم گفت: یا بن رسول اللّه! پس گناه او چه بود؟
حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود: داود علیه السّلام گمان کرد که حق تعالی خلقی از او داناتر نیافریده است، پس دو ملک
را خدا فرستاد که از دیوار غرفه او بالا رفتند، و چون به نزد او رفتند مدّعی دعواي خود را نقل کرد چنانچه حق تعالی یاد
فرموده است، حضرت داود مبادرت نمود قبل از آنکه از دیگري بپرسد که آنچه او در حقّ تو می گوید راست است یا نه،
پیش از آنکه از مدّعی گواه بر دعواي او بطلبد فرمود: بر تو ظلم کرده است
که گوسفند تو را خواسته است که با گوسفندان خود ضم کند، پس این خطا ترك اولائی بود که در حکم کردن از آن
اي داود! ما تو را خلیفه » : حضرت صادر شد، نه آنچه شما می گوئید، آیا نمی شنوي که حق تعالی بعد از آن می فرماید
؟« گردانیدیم در زمین پس حکم کن در میان مردم به حق
پس علی بن الجهم گفت: یا بن رسول اللّه! پس قصه او با اوریا چه بود؟
فرمود که: در زمان داود علیه السّلام مقرّر چنین بود زنی که شوهرش می مرد یا در جنگ کشته می شد دیگر شوهر نمی کرد
هرگز، و اول کسی را که حق تعالی براي او حلال گردانید زنی را که شوهرش کشته شده باشد بخواهد، داود علیه السّلام بود.
چون اوریا کشته شد و عدّه زن او منقضی شد آن حضرت زن او را خواست، این معنی بر روح اوریا گران آمد که داود علیه
.«1» السّلام اول مرتبه این حکم را درباره زوجه او جاري گردانید
مؤلف گوید: منسوخ شدن حکمی در زمان غیر پیغمبران اولو العزم خلاف مشهور
ص: 925
است، و ممکن است حضرت موسی علیه السّلام خبر داده باشد که این حکم تا زمان داود خواهد بود و بعد از آن حکم دیگر
خواهد بود، یا آنکه نسخ کلّی مخصوص زمان پیغمبران اولو العزم است، و استبعادي ندارد که بعضی از احکام جزئیه در زمان
پیغمبر مرسل دیگر منسوخ تواند شد.
بدان که این بعضی از وجوهی است که در این قصه گفته اند، و وجه آخر که موافق حدیث است بهترین وجوه است، و سایر
،«1» بیان کرده ام « بحار الانوار » وجوه را در کتاب
و مجملا باید دانست که از پیغمبران گناه صادر نمی شود و لیکن چون نهایت مرتبه کمال انسانی اقرار به عجز و ناتوانی و
تذلّل و شکستگی و انکسار است و این معنی بدون صدور فی الجمله مخالفتی حاصل نمی شود، لهذا حق تعالی گاهی انبیا و
دوستان خود را به خود می گذارد که مکروهی یا ترك اولائی از ایشان صادر گردد تا به عین الیقین بدانند که امتیاز ایشان از
سایر خلق به عصمت به تأیید ربّانی است و درجات کمال ایشان به سبب هدایت سبحانی است، و به سبب صدور این معنی در
مقام توبه و انابه و تذلّل و تضرع و انکسار درآیند، و این معنی موجب مزید محبت و قرب و کمالات و علوّ درجات ایشان
گردد، و مرتبه ایشان به اضعاف مضاعفه زیاده از پیش از صدور این معنی از ایشان گردد.
بدرستی که بندگان مرا تو بر ایشان سلطنتی نداري مگر آنها که متابعت تو می » : و لهذا حق تعالی به شیطان خطاب فرمود
زیرا که اگر گاهی شیطان ایشان را اندك لغزشی بفرماید، بزودي الطاف سبحانی شامل حال ایشان ،«2» « نمایند از گمراهان
گردیده و به رغم انف شیطان درجات ایشان رفیع تر و مراتب قرب و محبت ایشان افزونتر می شود.
آدم نافرمانی کرد و گمراه شد، پس خدا او را برگزید و توبه او را قبول کرد » : چنانچه در قصه آدم علیه السّلام می فرماید که
او را » : در این قصه بعد از صدور آن امر از داود می فرماید که ،«3» « و به درجات معرفت و قرب خویش هدایت نمود
آمرزیدیم و او را نزد ما قرب و
ص: 926
منزلت بزرگ هست
و بعد از آن او را خطاب خلافت و جانشینی خود در زمین فرمود، و اگر در این معنی ،«1» « و بازگشت نیکو بسوي ما دارد
اندك تفکّر نمائی به عقل مستقیم حکمتها براي وجود شیطان و تزیین شهوات در نفس انسان بر تو ظاهر می شود، و بسی
ظاهر هست که ارتکاب ترك اولائی که موجب سیصد سال تضرع و زاري کردن شود در درگاه خدا عین صلاح اوست، و
اگر به ظاهر او را از بهشت جسمانی بیرون کردند امّا به توبه و انابه و تضرع او را در بهشتهاي قرب و محبت و معرفت سبحانی
داخل کردند، و به هر قطره اي که از دیده مبارك او ریخته شد در باغهاي محبت و قرب او میوه ها به بار آمد و در بساتین
معرفت او انواع ریاحین و الوان گلها شاداب گردید، و هر آهی که کشید خرمن سوز گناه صد هزار عاصی و مجرم گردید، و
به هر ناله چندین هزار لبّیک از درگاه عزت و جلال ربانی شنید، به هر اندوهی سرمایه شادي ابدي براي خود و گروهی مهیّا
گردانید، و هر مروارید اشکی که از دیده دریا نشان بارید درّ شاهوار تاج عزتش گردید، و هر سرشک خونین که بر چهره
محبت گزین او روانه گردید مانند لعل آبدار اکلیل رفعتش را زیبائی بخشید، و یک جهت تفضیل انسان بر ملک این است، و
کمال مرتبه محبت و معرفت غالبا بدون این میسّر نمی شود، اگر ترك اولی نباشد نیز مقرّبان را در هر تغییر حالی یا منتقل
شدن از درجه قرب و مؤانست و متوجه شدن به امور ضروریه هدایت خلق و معاشرت
با ایشان یا ارتکاب بعضی از لذّات حلال چون به مرتبه اولی عود می فرمایند در درگاه عالم الاسرار به قدم عجز و انکسار
ایستاده زبان افتقار و اعتذار می گشایند و نسبت گناهان بزرگ و جرمهاي عظیم به سبب یک لحظه حرمان هجران به خود می
دهند، چنانچه در مناجاتهاي انبیاء و مرسلین و ائمه طاهرین خصوصا حضرت سیّد الساجدین صلوات اللّه علیه ظاهر است.
و در این مقام سخن بسیار است و مجال حرف تنگ است و معنی نازك است و عقلها قاصر است، هر که از این دریا قطره اي
چشیده است یا از رحیق مختوم محبت بهره اي به
ص: 927
کام جانش رسیده است و از نشئه قرب مناجات لذّتی یافته است و از ساحل دریاي محبت دامنی تر کرده و از مرتبه زاهدان
خشک اندکی برتر نشسته است، یا اندکی حلاوت آب شور گریه محبت را یافته است یا چاشنی آب دیده توبه کاران را
شناخته است، قدر این تحقیق را می داند و نشئه این رحیق را می یابد، و می داند که تأثیر نغمه داود نه از نوا و سرود است
بلکه از ناله شورانگیز هجران رحیم ودود است، و می فهمد که دلربائی و زیبائی دود آه مجرمان از امیدواري آمرزش خداوند
معبود و قبول کننده هر خطاکار مردود است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت مبیّن الحقائق و مربّی الخلایق جعفر بن محمد الصادق علیهما السّلام منقول است که: هیچ کس
گریه نکرد مثل سه کس: آدم و یوسف و حضرت داود علیهما السّلام، امّا آدم چون او را از بهشت بیرون کردند آن قدر بلند
بود که سرش در دري از درهاي آسمان بود و آن
قدر گریست که اهل آسمان از گریه او متأذي شدند و به حق تعالی شکایت کردند پس خدا قامت او را کوتاه گردانید، امّا
داود علیه السّلام پس آن قدر گریست که گیاه از آب دیده اش روئید و ناله اي چند آتشین می کشید که آن گیاهها که از
آب دیده اش روئیده بود به آه آتش بار او می سوخت، امّا یوسف علیه السّلام پس آن قدر بر مفارقت حضرت یعقوب
.«1» گریست که اهل زندان از گریه او متأذي شدند پس با ایشان صلح کرد که یک روز گریه کند و یک روز ساکت باشد
فصل سوم در بیان وحیهائی است که بر آن حضرت نازل شده و حکمتهائی است که از آن جناب به ظهور رسیده و بعضی از نوادر احوال
آن حضرت است
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: زبور در شب هیجدهم ماه مبارك رمضان بر حضرت داود علیه
.«1» السّلام نازل گردید
.«2» از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: زبور یکجا نوشته بر آن حضرت نازل شد
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی نمود به حضرت داود علیه السّلام که: اي داود!
چرا تو را چنین تنها می بینم؟
گفت: از براي رضاي تو از مردم دوري کردم و ایشان نیز از من دوري کردند.
فرمود: چرا تو را چنین ساکت می بینم؟
گفت: ترس تو مرا ساکت گردانیده است.
فرمود: چرا در تعب و مشقّت می بینم؟
گفت: محبت تو مرا در بندگی تو به تعب افکنده است.
فرمود: چرا تو را فقیر می بینم و حال آنکه مال بسیار به تو داده ام؟
ص: 929
گفت: قیام به حقّ نعمت تو مرا فقیر گردانیده است.
فرمود: چرا تو را چنین در تذلّل و شکستگی می بینم؟
گفت: آن عظمت و جلال تو که به وصف در
نمی آید مرا نزد تو ذلیل گردانیده است و سزاوار است شکستگی نزد تو اي سیّد و آقاي من.
حق تعالی فرمود: پس مژده باد تو را به فضل و زیادتی از جانب من، چون به نزد من آیی از براي تو مهیّا است آنچه خواهی، با
مردم مخلوط باش و به طریقه ایشان با ایشان سلوك نما امّا از اعمال بد ایشان اجتناب کن تا بیابی آنچه می خواهی از من در
روز قیامت.
در حدیث معتبر دیگر فرمود که حق تعالی به داود علیه السّلام وحی نمود: اي داود! به من شاد باش و بس، و به یاد من لذت
بیاب، و به راز گفتن با من تنعّم کن که بزودي خالی می کنم خانه دنیا را از فاسقان و لعنت خود را مقرر می گردانم بر
.«1» ستمکاران
در حدیث معتبر دیگر فرمود که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که: خداوند عالمیان وحی نمود بسوي داود
علیه السّلام که: اي داود! چنانچه آفتاب تنگ نیست بر هر که در پرتو آن بنشیند، همچنین رحمت من تنگ نیست بر هر که
داخل رحمت من شود، و همچنان که طیره و فال بد ضرر نمی رساند کسی را که از آن پروا نکند همچنین نجات نمی یابند از
فتنه و بلیّه آنها که تطیّر به فال بد می کنند، و چنانکه نزدیکترین مردم بسوي من در روز قیامت تواضع کنندگانند همچنین
.«2» دورترین مردم از من در روز قیامت متکبّرانند
در چند حدیث حسن و معتبر از آن حضرت منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام: بدرستی که بنده اي
از بندگان من حسنه اي بسوي من می آورد و
بهشت خود را بر او مباح می گردانم.
داود علیه السّلام گفت: پروردگارا! آن حسنه کدام است.
ص: 930
فرمود: آن است که بنده مؤمن مرا شاد گرداند اگر چه به یک دانه خرما باشد.
.«1» پس داود علیه السّلام گفت: سزاوار است کسی را که تو را بشناسد آنکه امید خود را از تو قطع نکند
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت داود علیه السّلام به حضرت سلیمان گفت: اي
فرزند! زنهار که بسیار خنده مکن که بسیاري خنده بنده را در روز قیامت فقیر و تنگدست می گرداند.
اي فرزند! بر تو باد به بسیاري خاموشی مگر از چیزي که دانی که خیر تو در گفتن آن است، بدرستی که یک پشیمانی که بر
خاموشی می باشد بهتر است از پشیمانیهاي بسیار که در بسیار سخن گفتن می باشد.
.«2» اي فرزند! اگر سخن گفتن از نقره باشد، سزاوار است که خاموشی از طلا باشد
در حدیث معتبر دیگر فرمود: در حکمت آل داود نوشته است که: اي فرزند آدم! چگونه به هدایت دیگران سخن می گوئی و
خود از خواب غفلت بیدار نشده اي؟! اي فرزند آدم! دل تو صبح کرده است با قساوت و فراموش کاري عظمت پروردگار
خود، اگر عالم بودي به عظمت و جلال پروردگار خود هرآینه پیوسته از عذاب او ترسان و از براي وعده هاي او امیدوار می
؟«3» بودي، واي بر تو چگونه یاد نمی کنی لحد خود را و تنهائی خود را در آن مکان وحشت نشان
به سند معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام
که: اي داود! بدرستی که بنده اي حسنه اي به نزد من می آورد در روز قیامت و من او را به سبب آن حسنه حاکم می گردانم
هر جاي بهشت را که خواهد به او بدهند.
داود علیه السّلام گفت: پروردگارا! آن کدام بنده است؟
فرمود: آن بنده مؤمنی است که سعی کند در حاجت برادر مسلمان خود و خواهد که آن
ص: 931
.«1» حاجت برآورده شود، خواه بشود و خواه نشود
«2» در روایات معتبره منقول است: در تفسیر قول خدا وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ
بتحقیق که ما نوشتیم در زبور بعد از آنکه در سایر کتابهاي پیغمبران دیگر نوشته بودیم که زمین به میراث » : مراد آن است که
که قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اصحاب آن حضرتند؛ و فرمود: در زبور « خواهد رسید به بندگان شایسته ما
.«3» خبرهاي وقایع آینده هست و مشتمل است بر تحمید و تمجید و ذکر خدا و دعا
و در حدیث صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام که: به قوم
خود برسان که هر بنده اي که من او را به امري مأمور گردانم و او اطاعت من بکند البته بر من لازم است که او را یاري کنم بر
طاعت خود، و اگر از من حاجتی بطلبد به او عطا کنم، اگر مرا بخواند او را اجابت کنم، اگر از من طلب نگهداري بکند او را
نگاهدارم، اگر از من بطلبد کفایت از شرّ دشمن خود را او را کفایت کنم، اگر بر من توکل کند
.«4» او را حفظ کنم، اگر جمیع خلق با او در مقام کید و مکر باشند ردّ کید همه از او بکنم
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: حق تعالی وحی فرستاد بسوي داود علیه السّلام: بدرستی که بندگان من با یکدیگر دوستی می
کنند به زبانها و دشمنی می کنند به دلها، و ظاهر می گردانند عمل نیکو را براي دنیا و پنهان می کنند در دلهاي خود فریب و
.«5» دغل را
در حدیث دیگر منقول است که خدا وحی نمود بسوي حضرت داود که: مرا یاد کن در ایام شادي و نعمت تا مستجاب
.«6» گردانم دعاي تو را در ایام بلا و شدّت
ص: 932
فرمود که: اي داود! مرا دوست دار و محبوب گردان مرا بسوي خلق من.
داود علیه السّلام گفت: پروردگارا! من تو را دوست می دارم چگونه تو را دوست گردانم نزد خلق تو؟
.«1» فرمود: یاد کن نعمتهاي مرا نزد ایشان تا مرا دوست دارند
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که در حکمت آل داود نوشته است که: بر عاقل لازم است که
عارف باشد به زمان خود و اهل زمان خود را بشناسد، و پیوسته متوجه اصلاح نفس خود باشد، زبان خود را از لغو و بی فایده
.«2» نگاهدارد
در حدیث معتبر دیگر فرمود که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام که: اي داود! بشارت ده گناهکاران را و بترسان
صدّیقان را.
آن حضرت گفت: پروردگارا! چگونه گناهکاران را با بدي ایشان بشارت دهم و صدّیقان را با فرمانبرداري ایشان بترسانم؟
فرمود: اي داود! بشارت ده گناهکاران را که من توبه را قبول می کنم و از گناهان به رحمت خود
عفو می کنم، و بترسان صدّیقان را که عجب ننمایند به کرده هاي خود، هر بنده اي که من در مقام حساب بدارم البته هلاك
.«3» شود
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي حضرت داود علیه السّلام نشسته بود و جوانی نزد آن
حضرت نشسته بود در نهایت پریشانی با جامه هاي کهنه و پیوسته به خدمت آن حضرت می آمد و می نشست و سخن نمی
گفت.
پس در این روز ملک الموت به نزد آن حضرت آمد و سلام کرد به آن حضرت و نظر تندي بسوي آن جوان کرد. پس آن
حضرت از سبب این نظر کردن از ملک الموت سؤال کرد.
ملک الموت گفت: من مأمور شده ام که بعد از هفت روز قبض روح او بکنم در همین
ص: 933
موضع.
پس داود علیه السّلام بر او رحم کرد، پرسید: اي جوان! آیا زن داري؟
گفت: نه، هرگز زنی تزویج نکرده ام.
آن حضرت گفت: برو به نزد فلان مرد- و مرد عظیم القدري از بنی اسرائیل را نام برد- بگو به او که: داود تو را امر می کند
که دختر خود را به عقد من درآوري و امشب زفاف کنی؛ و آنچه از خرجی می خواهی بردار و نزد زن خود باش تا هفت روز
و روز هشتم به نزد من بیا به همین موضع.
پس چون آن جوان رسالت آن حضرت را به آن مرد رساند، آن مرد اطاعت کرد و دختر خود را به عقد او درآورد، و هفت
روز نزد آن زن ماند، روز هشتم به خدمت آن حضرت آمد، حضرت از او پرسید: چون یافتی خود را در این هفت روز؟
گفت: هرگز مرا نعمت
و شادي زیاده از این حاصل نشده بود.
داود علیه السّلام گفت: بنشین و منتظر آمدن ملک الموت باش که بیاید و قبض روح تو بکند؛ چون دیر شد و ملک الموت
نیامد به آن جوان گفت: برو به خانه خود و با اهل خود باش، روز هشتم باز به نزد ما بیا.
پس آن جوان رفت باز روز هشتم به خدمت آن حضرت آمد، چون ملک الموت نیامد باز او را مرخّص فرمود گفت: روز
هشتم بیا.
در این مرتبه که آن جوان آمد، ملک الموت نیز آمد، حضرت داود به او گفت: تو نگفتی که مأمور شده ام به قبض روح این
جوان تا هفت روز دیگر؟
گفت: بلی.
آن حضرت گفت: سه هشت روز گذشت و او زنده است.
.«1» ملک الموت گفت: اي داود! حق تعالی رحم کرد بر او به رحم کردن تو بر او و اجل او را سی سال پس انداخت
ص: 934
به سند موثق معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام که: خلاده دختر
اوس را بشارت بده به بهشت و اعلام نما او را که او قرین تو خواهد بود در بهشت.
پس داود علیه السّلام به در خانه او رفت و در زد، زن بیرون آمد و گفت: آیا در باب من چیزي نازل شده است؟
فرمود: بلی.
گفت: چه چیز نازل شده است؟
آن حضرت رسالت خدا را به او نقل کرد.
زن گفت: آیا کسی دیگر هست که مثل نام من نامی داشته باشد؟
داود علیه السّلام گفت: نه، خدا تو را به خصوص فرموده است.
گفت: اي پیغمبر خدا! من تو را تکذیب نمی کنم،
بخدا سوگند که در خود نمی یابم چیزي که سبب آن تواند بود که تو می فرمائی.
آن حضرت گفت: مرا خبر ده از احوال پنهان خود.
گفت: هرگز دردي یا پریشانی یا گرسنگی به من نرسید مگر آنکه بر آن صبر کردم و از خدا نطلبیدم که مرا به حالت دیگر
بگرداند و به آن حال راضی بودم و شکر کردم خدا را بر آن حال و حمد گفتم.
آن حضرت گفت: به همین خصلت به این مرتبه رسیده اي، این دین و طریقه اي است که حق تعالی براي شایستگان بندگان
.«1» خود پسندیده است
و در آنجا مکتوب بود که: اي داود؟ ،«2» در بعضی از روایات منقول است که: زبور داود علیه السّلام صد و پنجاه سوره بود
بشنو از من آنچه می گویم و آنچه می گویم حقّ است، هر که نزد من آید و مرا دوست دارد او را داخل بهشت گردانم. اي
داود! از من بشنو آنچه می گویم
ص: 935
و آنچه می گویم حقّ است، هر که به نزد من آید و شرمنده باشد از گناهانی که کرده است گناهان او را بیامرزم و از خاطر
.«1» حافظان اعمال او محو می کنم
در روایت دیگر وارد است که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام که: اي داود! حذر نما از دلهائی که چسبیده اند به
شهوتهاي دنیا که عقلهاي آنها محجوبند از من و فیض من به آنها نمی رسد.
اي داود! هر که محبوبی را دوست دارد تصدیق قول او می نماید، هر که انس به حبیب خود دارد گفته او را قبول می کند و
کردار او را می پسندد، هر که وثوق و اعتماد به حبیب خود دارد کارهاي
خود را به او می گذارد، هر که بسوي حبیب خود مشتاق است اهتمام می کند در رفتار بسوي او که زود خود را به او برساند.
اي داود! یاد کردن من براي یادکنندگان من است، و بهشت من براي اطاعت کنندگان من است، و زیارت من براي مشتاقان
.«2» من است، خود به تنهائی براي مطیعان خود هستم
منقول است که حق تعالی به آن حضرت وحی نمود که: بگو به فلان پادشاه جبار که من تو را پادشاهی نداده ام که دنیا را بر
روي دنیا جمع کنی و لیکن تو را استیلا داده ام که دعاي مظلومان را از من رد کنی و ایشان را یاري کنی، بدرستی که من
سوگند به ذات مقدس خود خورده ام که مظلوم را یاري کنم و انتقام می کشم از براي او از آن کسی که در حضور او بر او
.«3» ستم کردند و یاري او نکرد
منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام که: اي داود! مرا شکر کن چنانچه سزاوار شکر من است.
داود گفت: خداوندا! چگونه تو را شکر کنم چنانچه حقّ شکر توست و حال آنکه شکر کردن من تو را نعمتی است از جانب
تو.
پس خدا وحی نمود که: چون اقرار کردي که حقّ شکر مرا بجا نمی توانی آورد، شکر
ص: 936
.«1» کردي مرا چنانچه حقّ شکر من است
در روایت دیگر وارد شده است که: داود علیه السّلام روزي تنها به صحرا رفت، پس حق تعالی وحی نمود بسوي او که: اي
داود! چرا تو را چنین تنها می بینم؟
داود گفت: خداوندا! شوق لقاي تو و مناجات تو بر من غالب شد و حایل
گردید میان من و خلق تو.
پس خدا وحی نمود به او که: برگرد بسوي خلق من که اگر یک بنده گریخته مرا به درگاه من بیاوري تو را در لوح حمد
.«2» کرده شده می نویسم
در روایت دیگر وارد است که در حکمت آل داود نوشته است که: لازم است بر عاقل که غافل نگردد از چهار ساعت: ساعتی
که با پروردگار خود مناجات بکند، و ساعتی که محاسبه نفس خود بکند، و ساعتی که صحبت بدارد با برادران مؤمنی که
عیبهاي او را به او راست می گویند، و ساعتی که مشغول لذّت نفس خود گردد در چیزي که حلال و پسندیده باشد، و این
.«3» ساعت یاور اوست بر ساعتهاي دیگر
به سند صحیح منقول است که: زنی بود در زمان حضرت داود علیه السّلام و مردي می آمد او را اکراه می کرد بر زنا، پس
خدا روزي در دل آن زن انداخت که به آن مرد گفت: هرگاه تو نزد من می آئی که زنا کنی، دیگري به نزد زن تو می رود و
با او زنا می کند.
پس آن مرد در همان ساعت به خانه خود برگشت دید که مردي با زن او زنا می کند.
پس آن مرد را برداشت و به نزد داود علیه السّلام آورد و گفت: اي پیغمبر خدا! بلائی بر سر من آمده است که بر سر کسی
نیامده است.
داود گفت: آن بلا چیست؟
گفت: این مرد را نزد زن خود یافتم.
ص: 937
.«1» پس خدا وحی کرد به داود علیه السّلام که: به او بگو: به آنچه می کنی جزا می یابی
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی
فرستاد بسوي داود علیه السّلام که: هر بنده اي که پناه بسوي من آورد در نگاه داشتن از بلاها و جلب نعمتها و بر من توکل
کند نه بر دیگران، و دانم از نیّت او که در این دعوي صادق است، اگر آسمانها و زمین و هر که در آنها است با او در مقام
کید و ضرر درآیند البته براي او به در شدي از میان آنها قرار دهم و او را از شرّ آنها نجات دهم، و هر بنده اي که از نیّت او
دانم که اعتماد بر غیر من می کند و پناه بغیر من می برد البته قطع کنم اسباب آسمانها را از دست او و زمین را در زیر او سخت
.«2» گردانم و پروا نکنم در هر وادي که او هلاك شود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که حق تعالی وحی نمود به داود علیه السّلام که: بگو به جباران و ستمکاران که مرا یاد نکنند با
آن حالی که دارند، که هر بنده اي که مرا یاد می کند من او را یاد می کنم، و چون ایشان را یاد کنم با آن حال بر ایشان
.«3» لعنت می فرستم
به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: در بنی اسرائیل عابدي بود که حضرت داود علیه السّلام را
عبادت او بسیار خوش می آمد، پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي داود علیه السّلام که: هیچ کار او تو را خوش نیاید که او
مرائی است و عبادت مرا براي مردم می کند.
پس چون آن شخص فوت شد، به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: فلان عابد مرد، آن حضرت گفت: او را دفن کنید؛
و به جنازه او حاضر نشد. پس بنی اسرائیل بر داود علیه السّلام انکار کردند و کار او را نپسندیدند و تعجب کردند که چرا به
جنازه او حاضر نشد، و چون او را غسل دادند پنجاه کس برخاستند و گفتند: به خدا شهادت می دهیم که بغیر از نیکی از او
چیزي نمی دانیم و در نماز او نیز پنجاه نفر اینچنین شهادت دادند.
پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي داود علیه السّلام که: چرا به جنازه فلان مرد حاضر نشدي؟
ص: 938
آن حضرت گفت: براي آنچه خود خبر دادي مرا از حال او.
حق تعالی فرمود: بلی چنین بود او، و لیکن جمعی از احبار و رهبانان در جنازه او حاضر شدند و نزد من شهادت دادند که از او
.«1» نمی دانند مگر نیکی، پس شهادت ایشان را قبول کردم و آنچه خود می دانستم از او آمرزیدم
و در حدیث معتبر منقول است که: حضرت امام رضا علیه السّلام در مجلس مأمون به رأس الجالوت که اعلم علماي یهود بود
فرمود که: داود علیه السّلام در زبور خود فرمود:
خداوندا! مبعوث گردان برپا دارنده سنّت را بعد از فترت، یعنی بعد از آنکه مدتها پیغمبر بر مردم مبعوث نگردیده باشد.
پس حضرت فرمود: آیا می شناسی پیغمبري را که سنّت را بعد از فترت برپا داشته باشد بغیر از محمد صلّی اللّه علیه و آله و
؟«2» سلم
و سیّد ابن طاووس رضی اللّه عنه ذکر کرده است که: در زبور داود علیه السّلام دیدم در سوره دوم که: اي داود! تو را
گردانیدم خلیفه خود در زمین و گردانیدم تو را تنزیه کننده خود و پیغمبر خود، و بزودي
عیسی را جمعی خدا خواهند دانست بغیر از من به سبب قوّتی که من به او خواهم داد که مرده را به اذن من زنده خواهد کرد.
اي داود! مرا وصف کن براي خلق من به کرم و رحمت و به آنکه بر همه چیز قادرم.
اي داود! کی از خلق گسیخته شد و به من پیوست که من او را ناامید کردم؟ و کی بازگشت به درگاه من کرد که من او را از
درگاه انابت خود راندم؟ چرا خدا را به قدس و پاکی یاد نمی کنید، او صورت دهنده و آفریدگار شما است به رنگهاي
مختلف؟ چرا حفظ نمی کنید طاعت خدا را در ساعتهاي شب و روز؟ و چرا دفع نمی کنید یاد معصیت مرا از دلهاي خود؟
گویا هرگز نخواهید مرد و گویا دنیاي شما باقی خواهد بود و هرگز از شما زایل نخواهد شد و حال آنکه از براي شما در
بهشت نعمت من گشاده تر و فراوان تر است از
ص: 939
دنیا اگر تعقّل و تفکّر نمائید، بزودي خواهید دانست در هنگامی که به نزد من می آئید که من بینا و مطّلعم بر کرده هاي
خلایق، منزّه است خداوندي که خلق کننده نور است.
و در سوره دهم نوشته است که: اي گروه مردمان! غافل مشوید از آخرت و فریب ندهد شما را این زندگانی براي حسن و
طراوت دنیا.
اي بنی اسرائیل! اگر تفکر نمائید در بازگشت خود بسوي آخرت و یاد آورید قیامت را و آنچه در آن مهیّا گردانیده ام براي
عاصیان، هرآینه کم خواهد بود خنده شما و بسیار خواهد شد گریه شما و لیکن غافل گردیده اید از مرگ و عهد مرا پس
پشت انداخته اید و حقّ مرا سبک شمرده اید، گویا گناهکار نیستید و گویا حساب شما را نخواهند کرد، چند بگوئید و نکنید،
و چند وعده کنید و خلف آن کنید، و چند عهد کنید و بشکنید، اگر فکر کنید در درشتی خاك و تنهائی و تاریکی قبر
هرآینه کم سخن خواهید گفت و یاد من بسیار خواهید کرد و مشغول به طاعت من بسیار خواهید گردید، بدرستی که کمال
حقیقی کمال آخرت است و کمال دنیا متغیّر و زایل است، آیا فکر نمی کنید در خلق آسمانها و زمین و آنچه مهیّا گردانیده ام
در آنها از آیات و تخویفات و مرغ را در میان هوا نگاه داشته ام که مرا تسبیح می گوید و در طلب روزي من می پوید و منم
بخشنده و مهربان، و منزّه است خداوند خلق کننده نور.
و در سوره هفتم نوشته است: اي داود! بشنو آنچه می گویم و امر کن سلیمان را که بگوید بعد از تو که زمین را به میراث
خواهم داد به محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و امّت او و ایشان بر خلاف شما خواهند بود و نماز ایشان با طنبور و ساز و نوا
نخواهد بود. پس زیاده کن تقدیس مرا، و چون نغمه به تقدیس من بلند کنی در هر ساعت گریه بسیار بکن.
اي داود! بگو بنی اسرائیل را که جمع نکنند مال از حرام که من نماز ایشان را قبول نخواهم کرد، و از پدر خود دوري کن به
سبب معصیت، و از برادر خود کناره کن به سبب حرام، و بخوان بر بنی اسرائیل خبر دو مرد را که در عهد ادریس بودند و
از براي هر دو تجارتی آمد در وقت نماز واجبی، پس یکی از ایشان گفت: من ابتدا به امر خدا می کنم، و دیگري گفت: من
ابتدا به تجارت خود می کنم و بعد از آن به امر الهی می پردازم. پس
ص: 940
یکی متوجه تجارت شد و دیگري متوجه نماز شد. پس وحی کردم بسوي ابر که با باد و برق و صاعقه او را فرو گرفت و
مشغول شد به ابر و ظلمت، و تجارت و نماز هر دو از دست او رفت و در در خانه اش نوشته شد: نظر کنید که دنیا و زیاده
طلبی آن چه می کند با صاحبش.
اي داود! هرگاه ببینی ظالمی را که دنیا او را برداشته است، آرزوي حال او مکن که البته یکی از دو چیز از براي او خواهد بود:
یا مسلّط می گردانم بر او ظالمی را که از او ظالم تر باشد که از او انتقام بکشد، یا بر او لازم می گردانم در روز قیامت که
حقوق مردم را به صاحبش رد کند.
اي داود! اگر ببینی آنها را که حقهاي مردم بر ذمّت ایشان مانده است در قیامت، هرآینه خواهی دید در گردن ایشان طوقی از
آتش خواهد بود، پس حساب کنید نفسهاي خود را و در مقام انصاف باشید با مردم و ترك کنید دنیا و زینتهاي آن را.
اي بسیار غافل! چه می کنی دنیائی را که در آن آدمی صبح صحیح از خانه بیرون می رود و شام بیمار برمی گردد؟ و با ناز و
نعمت بیرون می رود و با غلها و زنجیرها برمی گردد؟ و صحیح بیرون می رود و کشته برش می گردانند؟ واي بر شما اگر
ببینید بهشت
را و آنچه در آن مهیّا کرده ام براي دوستان خود از نعمتها هرآینه هیچ چیز دنیا را به لذت نچشید و در قیامت ندا خواهم کرد
دوستان خود را که: کجایند آنها که در دنیا مشتاق بودند به طعام و شراب لذیذ و از براي رضاي من ترك کردند؟ کجایند
آنها که با خنده گریه را مخلوط کردند؟ کجایند آنها که در زمستان و تابستان به مسجدهاي من هجوم می آوردند؟ نظر کنید
امروز ببینید که چه نعمتها براي شما مهیّا کرده ام، بسیار بیدار بودید در هنگامی که مردم در خواب بودند، پس امروز از هر چه
می خواهید لذّت بیابید که از شما راضی شدم، و بدرستی که عملهاي پاکیزه شما دفع می کرد غضب مرا از اهل دنیا. اي
رضوان! ایشان را آب ده، چون آب بخورند نضارت و حسن روهاي ایشان زیاده گردد، پس رضوان گوید که: براي این حق
تعالی این نعمتها را به شما عطا کرد که فرجهاي شما به فرج حرام نرسید و آرزوي حال پادشاهان و توانگران نکردید.
ص: 941
پس گویم: اي رضوان! ظاهر گردان آنچه من براي بندگان خود مهیّا کرده ام هشت هزار برابر.
اي داود! هر که با من تجارت کند، سودمندترین تجارت کنندگان است، هر که دل به دنیا بندد و دنیا او را به زمین افکند
زیانکارترین زیانکاران است، واي بر تو اي فرزند آدم! چه بسیار سنگین است دل تو، پدر و مادرت می میرند و از احوال
ایشان عبرت نمی گیري؟!
اي فرزند آدم! آیا نمی بینی که حیوانی می میرد و باد می کند و مردار گندیده می شود و آن حیوانی است و گناهی ندارد، و
اگر گناههاي تو
را بر کوهها بگذارند کوهها را در هم می شکند؟!
اي داود! بعزت خود سوگند می خورم که هیچ چیز ضررش بر شما مانند مالها و فرزندان شما نیست، و هیچ چیز فتنه آن در
دل شما مانند اینها نیست، و عمل شایسته شما نزد من بلند می شود و علم من به همه چیز محیط است، منزّه پروردگاري که
آفریدگار نور است.
و در سوره بیست و سوم نوشته است که: اي فرزندان خاك و آب گندیده! و فرزندان غفلت و مغرور شده! بسیار ملتفت
مشوید بسوي آنچه بر شما حرام کرده ام، زیرا که اگر بدانید که حرام شما را به کجا می برد هرآینه آن را بسیار بد خواهید
شمرد، و اگر ببینید زنان خوش بوي بهشت را که عافیت یافته اند از هیجان طبایع بشریت، پس ایشان همیشه راضیند و هرگز به
خشم نمی آیند و همیشه باقیند و هرگز نمی میرند، و هر چند شوهر ایشان بکارت ایشان را می برد باز باکره می شوند و از
کره نرم تر و از عسل شیرین ترند و در پیش تخت ایشان نهرهاي شراب و عسل موج می زند. واي بر تو! پادشاهی بزرگ و
نعیم ابدي و زندگانی بی تعب و شادي دائم و نعیم باقی نزد من است، و منزّه خداوندي که خالق نور است.
و در سوره سی ام نوشته است: اي فرزندان که در گرو مرگید! کاري کنید براي آخرت خود، بخرید آن را به دنیا و مباشید
مانند گروهی که دنیا را به غفلت و بازي گذرانیدند، و بدانید که هر که به من قرض می دهد سرمایه او با سود بسیار به او می
رسد و هر که به شیطان
ص: 942
قرض می دهد در جهنم
با او قرین خواهد بود، چیست شما را که به دنیا رغبت می نمائید و از حق رو می گردانید؟ آیا حسبهاي شما فریب داده است
شما را؟ چه باشد حسب کسی که از خاك خلق شده باشد؟ حسب نزد من به پرهیزکاري است.
اي فرزندان آدم! بدرستی که شما و آنچه می پرستید بغیر از خدا در آتش جهنم خواهید بود و شما از من بیزارید و من از شما
بیزارم و مرا حاجتی نیست به عبادت شما تا اسلام بیاورید، اسلامی با اخلاص، و منم عزیز حکیم، منزّه است خالق نور.
و در سوره چهل و ششم نوشته است که: اي فرزندان آدم! سبک مشمارید حقّ مرا که من سبک شمارم شما را، در جهنم
خورندگان ربا و سود روده ها و جگرهاي ایشان پاره پاره خواهد شد، و چون تصدّق دهید آن را به آب یقین بشوئید که اول
به دست من می آید پیش از آنکه به دست سایل درآید، اگر از مال حرام است می زنم آن را بر روي آن که تصدّق کرده
است، و اگر از حلال است می گویم بنا کنید از براي او قصرها در بهشت و ریاست، ریاست پادشاهی دنیا نیست؛ ریاست،
ریاست آخرت است، منزّه است خالق نور.
در سوره چهل و هفتم نوشته است که: اي داود! می دانی چرا بنی اسرائیل را مسخ کردم به میمون و خوك؟ زیرا که چون غنی
و مالدار گناه بزرگی می کرد سهل می شمردند و می گذرانیدند، و چون مسکین گناهی از آن پست تر می کرد از او انتقام
می کشیدند، پس واجب و لازم شده است لعنت من بر هر که در زمین تسلّطی بهم رساند و مالدار و پریشان
را به یک نحو حکم بر ایشان جاري نگرداند، و شما متابعت خواهشهاي نفسانی می کنید، در دنیا از من کجا خواهید گریخت
در وقتی که خلوت کنم با شما؟ چه بسیار نهی کردم شما را که متعرض حرمتهاي مؤمنان مشوید، زبانهاي خود را دراز کرده
اید در عرضهاي مردم، منزّه است خالق نور.
در سوره شصت و پنجم مکتوب است که: اي داود! بخوان بر بنی اسرائیل خبر مردي را که مطیع او شدند تمام اطراف زمین تا
آنکه چون مستقل شد سعی کرد در زمین به فساد و حق را خاموش کرد و باطل را ظاهر گردانید و دنیا را عمارت کرد و قلعه
ها ساخت و مالها
ص: 943
جمع کرد، پس ناگاه در عین عیش و نعمت او وحی کردم به زنبوري که بر او داخل شود و روي او را بگزد، پس زنبور داخل
شد در وقتی که وزرا و اعوان و دربانان او همه حاضر بودند و نیشی بر پهلوي روي او زد که در همان ساعت ورم کرد، و
چشمه هاي خون و چرك از رویش جاري شد و گوشت رویش را همه فاسد کرد که کسی از تعفّن و گند او نزدیک او نمی
توانست نشست تا آنکه چون مرد، جثه او را بی سر دفن کردند، اگر آدمیان را عبرتی می بود این قصه ایشان را از نافرمانی من
بازمی داشت و لیکن مشغول گردیده اند به لهو و لعب دنیا، پس بگذار ایشان را در لهو و لعب خود تا امر من به ایشان برسد و
.«1» من ضایع نمی گردانم مزد نیکوکاران را، سبحان خالق النور
باب بیست و یکم در بیان قصه اصحاب سبت است
حق تعالی فرموده است که وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ
بتحقیق که دانستید حال آن جماعتی را که تجاوز از حد » : یعنی «1» الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ
و نافرمانی کردند از شما در حکم روز شنبه که شکار ماهی در شنبه کردند، پس گفتیم مر ایشان را که بوده باشید میمونی
.« چند دور مانده از رحمت خدا یا ذلیل و بی مقدار
.«2» حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام فرمود: یعنی دور گردانیده شده از هر خیري
پس گردانیدیم مسخ کردن ایشان را عقوبتی و زجر کننده اي مر » «3» فَجَعَلْناها نَکالًا لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ
.« آنچه را پیش روي آنها بود و آنچه پشت سر ایشان بود پندي و موعظه اي براي پرهیزکاران
بعضی گفته اند: یعنی مسخ شدن ایشان عبرت گردید براي شهرها که در پیش روي شهر ایشان بود و شهرهائی که در عقب
شهر ایشان بود.
و بعضی گفته اند: عقوبتی بود بر کارهائی که پیش از شکار ماهی و بعد از آنها که کردند.
از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که: یعنی عبرتی گردید براي آنها که در زمان ایشان بودند و
.«4» آنها که بعد از ایشان آمدند و قصه ایشان را شنیدند همچنانچه ما از قصه ایشان پند می گیریم
در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: یعنی این مسخی که ما ایشان را به
ص: 948
آن خوار و ذلیل گردانیدیم و دور از رحمت خود ساختیم، عقوبتی و بازدارنده اي بود ایشان را از آنچه پیش از مسخ مرتکب
بودند از گناهان هلاك کننده و منع کننده بود گروهی را که ایشان را بر این حال مشاهده کردند از آنکه
مرتکب مثل اعمال قبیحه ایشان بشوند، و پند دهنده و موعظه فرماینده بود پرهیزکارانی را که پند گیرند به عقوبت ایشان و
ترك محرّمات نمایند و مردم مرا پند دهند و از گناهانی که سبب عقوبتها است حذر فرمایند.
پس فرمود که: حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: این جماعت گروهی بودند که در کنار دریائی ساکن بودند، حق
تعالی و پیغمبران او نهی کرده بودند ایشان را از شکار کردن ماهی در روز شنبه، پس متمسّک شدند به حیله که بر خود حلال
کنند آنچه خدا بر ایشان حرام گردانیده است، پس نقبها و جدولها کندند بسوي حوضها که ماهی از آن راهها داخل حوضها
تواند شد و بر نتواند گشت، چون روز شنبه می شد ماهیها به امان الهی می آمدند، از راه نقبها و جدولها داخل حوضها و
غدیرهاي ایشان می شدند، چون آخر روز می شد می خواستند برگردند به دریا که از شرّ شکارکنندگان ایمن گردند نمی
توانستند برگشت، و شب در آن حوضها محصور می ماندند که به دست آنها را می توانست گرفت بی شکارکردنی، چون
روز یکشنبه می شد آنها را می گرفتند و می گفتند: ما در شنبه شکار نکردیم و در یکشنبه شکار کردیم، و دروغ می گفتند
آن دشمنان خدا بلکه به همان حیله ها و رخنه ها که در روز شنبه کرده بودند شکار کردند، و بر این حال ماندند تا مال ایشان
بسیار شد و به سبب گشادگی دست و ثروت در اموال زنان بسیار گرفتند و به انواع نعمتها متنعّم شدند، ایشان زیاده از هشتاد
هزار نفر بودند و هفتاد هزار کس از ایشان مرتکب این عمل شدند، باقی بر ایشان انکار کردند، چنانچه حق تعالی
سؤال کن یا محمد از ایشان از حال آن » : در جاي دیگر فرموده است که وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتِی کانَتْ حاضِ رَهَ الْبَحْرِ یعنی
إِذْ ،« در وقتی که از حکم خدا بیرون می رفتند در شکار کردن روز شنبه » إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ ،« شهري که نزدیک دریا بود
در وقتی که می آمدند بسوي ایشان ماهیهاي ایشان در روز شنبه » تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ
ص: 949
کَ ذلِکَ ،« ایشان بر روي آب، یا پیاپی و بسیار، یا سرها از آب بیرون کرده و روزي که شنبه نبود نمی آمدند بسوي ایشان
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ « چنین امتحان می کردیم ایشان را به فسق ایشان » «1» نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ
و یادآور وقتی را که گفتند گروهی از ایشان که: چرا پند می دهید گروهی را که خدا هلاك » «2» أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً
.« کننده ایشان خواهد بود در دنیا یا عذاب کننده ایشان خواهد بود به عذابی سخت در آخرت
حضرت امام علیه السّلام فرمود که: مراد از هلاك کردن، عذاب استیصال است؛ و مراد از عذاب، عذابها و بلاهاي دیگر است.
.«3» و فرمود که: این سخن را گناهکاران و شکارکنندگان در جواب واعظان گفتند
و مشهور آن است که ایشان سه طایفه بودند: یک طایفه شکار می کردند، و یک طایفه ایشان را نهی و منع می کردند، و یک
این سخن را این طایفه اخیر گفتند، قالُوا مَعْذِرَهً إِلی رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ ،«4» طایفه نه شکار می کردند و نه نهی آنها می کردند
گفتند پنددهندگان که: ما ایشان را موعظه می کنیم تا معذور باشیم نزد پروردگار شما » «5» یَتَّقُونَ
فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَ ذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا ،« شاید ایشان پرهیزکار شوند و ترك گناه بکنند
پس چون فراموش کردند و ترك نمودند آنچه را به یاد ایشان آوردند و از موعظه ایشان » «6» بِعَذابٍ بَئِیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ
پندپذیر نشدند، نجات دادیم آنها را که نهی می کردند از گناه و بدي و گرفتیم آنها را که ستم بر خود می کردند به عذابی
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً ،« سخت به سبب فسق و نافرمانی ایشان
ص: 950
پس چون طغیان کردند و ترك نکردند آنچه ایشان را از آن نهی کردند گفتیم به ایشان که: باشید بوزینگان و از » «1» خاسِئِینَ
.« رحمت الهی دور افتادگان
پس حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: چون آن ده هزار و کسري که مطیعان و واعظان بودند دیدند که آن هفتاد
هزار کس پند ایشان را قبول نمی کنند و از نزول عقوبت خدا پروا نمی کنند، از ایشان کناره کردند و از میان ایشان بیرون
رفتند و در شهري دیگر که نزدیک شهر ایشان بود قرار گرفتند که مبادا عذاب بر آنها نازل شود و ایشان را نیز فروگیرد. پس
در همان شب عذاب الهی بر ایشان نازل شد و همه میمون شدند و دروازه شهر ایشان بسته ماند که از ایشان کسی بیرون نمی
آمد و کسی از بیرون به شهر ایشان نمی رفت، چون اهل شهرهاي دیگر شنیدند این حال را آمدند و از دیوارهاي شهر بالا
رفتند و دیدند مردان و زنان ایشان همه میمون شده اند و می گردند.
پس به شهر ایشان درآمدند و آنها که ایشان را
نصیحت می کردند به نزد خویشان و یاران و دوستان خود می آمدند و می پرسیدند که: تو فلانی؟ او آب از دیده اش می
ریخت و به سر اشاره می کرد: بلی؛ سه روز بر این حال ماندند، پس حق تعالی بادي و بارانی فرستاد که ایشان را به دریا
انداخت و هلاك کرد، هیچ مسخ شده اي بعد از سه روز باقی نماند و اینها که می بینید، شبیه آنهایند، نه آنهایند و نه از نسل
آنهایند.
پس حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: این جماعت براي شکار ماهی چنین شدند، پس چگونه خواهد بود نزد خدا
حال جمعی که فرزندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم را کشتند و هتک حرمت آن حضرت کردند؟ حق تعالی اگر چه
ایشان را در دنیا مسخ نکرد امّا عذابی که در آخرت براي ایشان مهیّا گردانیده است اضعاف اضعاف مسخ است.
پس فرمود: اگر آن جماعت که تعدّي در حکم شنبه کردند متوسل به انوار مقدسه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و آل
طیّبین او علیهم السّلام می شدند، به آن معصیت مبتلا نمی شدند، و اگر آنها که ایشان را پند می دادند از خدا سؤال می
کردند به جاه محمد و آل طیّبین او که ایشان را از آن
ص: 951
.«1» گناه بازدارد هرآینه دعاي ایشان مستجاب می شد و لیکن نکردند تا آنچه خدا در لوح نوشته بود بر ایشان جاري شد
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی امر کرد یهود را که ترك کار دنیا در روز جمعه بکنند،
ایشان قبول نکردند و روز شنبه را اختیار کردند، پس به این سبب شکار
.«2» روز شنبه را بر ایشان حرام گردانید
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: حق تعالی طایفه اي از بنی اسرائیل را مسخ نمود، پس آنچه به دریا رفتند جرّي و مارماهی و
سایر حیوانات مسخ شده دریا شدند، و آنچه به صحرا رفتند خوك و میمون و راسو و سوسمار و سایر حیوانات صحرا شدند
.«3»
علی بن ابراهیم رحمه اللّه علیه روایت کرده است که: اصحاب سبت را حق تعالی مهلت داد آن قدر که بسیار شدند و اموال
بیشمار اندوختند و گفتند: شکار شنبه بر ما حلال است و بر پیشینیان حرام بوده است، زیرا که تا ما شکار ماهی کنیم در روز
شنبه در نعمت و رفاهیتیم و مال ما بسیار شد و بدنهاي ما صحیح است. پس در شبی که غافل بودند حق تعالی ایشان را به
.«4» ناگاه گرفت
ایضا روایت کرده است که: ایشان از بنی اسرائیل بودند و در شهري بودند که نزدیک به دریا بود. در مدّ و جزر، آب دریا
داخل نهرها و زراعتهاي ایشان می شد و ماهی در روز شنبه می آمد تا آخر زراعتهاي ایشان و در روز یکشنبه ماهی نمی آمد
به نهرها و زراعتهاي ایشان، پس ایشان در روز شنبه دامها نصب می کردند در پیش نهرهاي خود که چون آب دریا پست می
شد ماهی در میان دامها و نهرهاي ایشان می ماند و در روز یکشنبه آنها را می گرفتند! پس علماي ایشان نهی کردند ایشان را
از این عمل، فایده نبخشید تا مسخ شدند به خوك و میمون. و سبب حرام شدن شکار ماهی بر ایشان آن بود
ص: 952
که عید جمیع مسلمانان و غیر ایشان روز
جمعه بود، پس یهود مخالفت کردند و گفتند:
.«1» عید ما شنبه است! پس خداي تعالی شکار شنبه را بر ایشان حرام کرد و مسخ شدند به میمون و خوك
و به سند حسن روایت کرده است و غیر او به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام که فرمود: در کتاب امیر
از قوم ثمود بودند و حق تعالی به جهت امتحان ایشان در «2» المؤمنین علیه السّلام نوشته است که: جمعی از اهل بلده بصره
روز شنبه ماهی بسیار بسوي ایشان می فرستاد که به در خانه هاي ایشان می آمدند و در جمیع حوضها و نهرهاي ایشان داخل
می شدند و روزهاي دیگر نمی آمدند، پس جمعی از سفیهان ایشان شروع کردند به شکار ماهی در شنبه و مدتی این کار می
کردند، علما و عبّاد ایشان منعشان نمی کردند، تا آنکه شیطان به نزد طایفه اي از ایشان آمد گفت: خدا شما را نهی فرموده
است از خوردن ماهی در روز شنبه و نهی نکرده است شما را از شکار کردن ماهی در روز روز شنبه، پس در شنبه شکار کنید
و در روزهاي دیگر بخورید!
پس ایشان سه طایفه شدند: یک طایفه گفتند: ما شکار ماهی می کنیم در شنبه که بر ما حلال است؛ و یک طایفه به جانب
راست رفتند و گفتند: ما شما را نهی می کنیم از آنکه خلاف امر الهی بکنید؛ و یک طایفه به جانب چپ رفتند و شکار نمی
کردند و ایشان را هم نصیحت نمی کردند و می گفتند به جماعت نصیحت کنندگان که: چرا موعظه می کنید گروهی را که
خدا ایشان را هلاك خواهد کرد یا عذاب خواهد کرد عذابی سخت؟
پس آن طایفه اي که ایشان
را پند می دادند گفتند: و اللّه ما امشب با شما نمی مانیم در این شهري که معصیت خدا در آن کرده اید که مبادا بلا بر شما
نازل شود و ما را هم فروگیرد.
پس از آن شهر بیرون رفتند در صحرائی نزدیک آن شهر و در زیر آسمان خوابیدند،
ص: 953
چون صبح شد آمدند که حال اهل معصیت را مشاهده کنند، چون به در شهر رسیدند دیدند که دروازه شهر بسته است، هر
چند در زدند جواب و صداي آدمی نشنیدند بلکه صدائی چند مانند صداي حیوانات به گوششان می رسید، پس نردبانی بر
دیوار شهر گذاشتند و شخصی را به بالا فرستادند، چون آن مرد بر آن شهر مشرف شد دید که همه به صورت میمون شده اند
و دمها بهم رسانیده اند و به صداي میمون فریاد می کنند، پس در را شکستند و داخل شهر شدند پس آن میمونها خویشان
خود را شناختند و به نزد ایشان می آمدند، و اینها که به شکل انسان بودند آنها را نمی شناختند، پس گفتند به آنها: آیا شما را
؟«1» نهی نکردیم از مخالفت حق تعالی
و در روایت دیگر وارد شده است: آنها که شکار می کردند، میمون شدند؛ و آنها که شکار نمی کردند و انکار هم نمی
.«2» کردند، به شکل مورچه شدند چون حکم حق تعالی را حقیر شمردند
در حدیث دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: شهري در کنار دریا بود گفتند اهل آن شهر به پیغمبر
کند و آن نوعی است از ماهیهاي بی فلس! چون شب شد « جرّیث » خود که: اگر راست می گوئی دعا کن پروردگار تو ما را
آن شهر به دریا فرو رفت
.«3» و اهلش همه جرّیثهاي بزرگ شدند که سواره با اسب در میان دهان ایشان می توانست رفت
و در روایت دیگر منقول است که: روزي جمعی از اهل کوفه به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آمدند و گفتند: یا
امیر المؤمنین! این مارماهی و جرّیث را در بازارهاي ما می فروشند.
آن حضرت تبسّم نمود و فرمود: برخیزید و با من بیائید تا امر عجیبی به شما بنمایم و در حقّ وصیّ پیغمبر خود مگوئید مگر
سخن نیک.
ص: 954
پس آورد ایشان را به کنار فرات و آب دهان مبارك خود را در فرات انداخت و به دعائی چند تکلّم فرمود، ناگاه جرّیثی سر
از آب بدر آورد و دهان خود را گشود.
حضرت فرمود: تو کیستی؟ واي بر تو و بر قوم تو.
گفت: ما از اهل آن شهریم که در کنار دریا بود که خدا قصه ما را در قرآن یاد کرده است، پس خدا بر ما عرض کرد ولایت
تو را و ما قبول نکردیم، و خدا ما را مسخ کرد، پس بعضی از ما در دریا می باشند و بعضی در صحرا، امّا آنها که در دریا می
باشند انواع ما است یعنی مارماهی و جرّیث، و آنها که در صحرا می باشند سوسمار و موش دشتی است.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: شنیدید؟
گفتند: بلی.
فرمود: بحقّ خداوندي که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم را به پیغمبري فرستاده است که حائض می شوند مانند زنان شما
.«1»
بدان که ظاهر احادیث و مشهور میان مفسران آن است که ایشان اهل بصره بودند؛ و بعضی گفته اند که اهل مدین بودند؛
و ظاهر احادیث معتبره آن است که ایشان در زمان حضرت داود علیه السّلام بودند، و .«2» و بعضی گفته اند اهل طبریه بودند
و بعضی گفته اند که: جوانان ایشان ؛«3» از بعضی احادیث ظاهر می شود که بعضی خوك شدند و بعضی میمون گردیدند
و اللّه اعلم. ،«4» میمون شدند و پیران ایشان خوك شدند
باب بیست و دوم در بیان قصص حضرت سلیمان بن داود علیهما السّلام و مشتمل است بر چند فصل
فصل اول در بیان فضایل و کمالات و معجزات و مجملات حالات آن حضرت
حق تعالی در کلام مجید می فرماید که وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِ فَهً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْ ءٍ
مسخّر گردانیدیم براي سلیمان باد را در حالتی که بسیار تند و سخت بود و جاري می شد به امر او بسوي » : یعنی «1» عالِمِینَ
.« زمینی که برکت داده بودیم در آن و بودیم به همه چیز عالم و دانا
.«2» علی بن ابراهیم روایت کرده است که: این زمین مبارك شام و بیت المقدس بود
و بودند از دیوان و شیاطین جمعی که فرو می » «3» وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِکَ وَ کُنَّا لَهُمْ حافِظِینَ
رفتند براي او به دریا و نفایس آنها را براي او بیرون می آوردند و می کردند براي او کاري چند غیر از این ساختن شهرها و
قصرها و کندن کوهها و ساختن صنعتهاي غریب و بودیم مر ایشان را حفظکننده از آنکه نافرمانی آن حضرت کنند، یا ضرري
.« به کسی برسانند
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ ،« و میراث برد سلیمان از داود مال و علم و پیغمبري را » در جاي دیگر فرموده است که وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ
عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ إِنَ
ص: 958
و گفت سلیمان: اي گروه مردم! تعلیم کرده » «1» هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ
.« شده ایم ما زبان مرغان را و داده شده ایم از هر چیزي بهره اي، بدرستی که این فضل و زیادتی است ظاهر و هویدا
و مسخّر گردانیدیم از براي سلیمان باد را که بامداد به قدر » باز فرموده است که وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ
و گفته « و جاري گردانیدیم از براي او چشمه مس را » وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ ،« یک ماه راه می رفت و پسین به قدر یک ماه راه
وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ ،«2» اند: سه شبانه روز مانند آب از براي او جاري بود و آنچه مردم بیرون می آورند تا حال از آن مس است
و مسخّر گردانیدیم براي او از جنّیان جمعی را که کار می کردند در پیش روي او به اذن و امر » یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ
و هر که عدول می کرد از جنّیان از امر ما، و فرمان آن » «3» وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ ،« پروردگار او
.« حضرت نمی برد، می چشانیدیم به او از عذاب آتش سوزنده افروخته آخرت یا دنیا را
چنانکه گفته اند: خدا ملکی را موکّل گردانیده بود به ایشان که در دستش تازیانه اي بود از آتش، و هر که فرمان سلیمان نمی
.«4» برد آن تازیانه را بر او می زد که می سوخت
می ساختند جنّیان از براي او آنچه می خواست از » یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ
قصرها و بناهاي رفیع و مثالها و صورتها و کاسه ها مانند حوضهاي بزرگ و دیگهاي بزرگ که نصب کرده بودند و از بسیاري
گفتیم » «5» اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّکُورُ ،« بزرگی آنها را حرکت نمی توانستند داد
که: عمل کنید و عبادت کنید اي آل داود به شکر این نعمتها و
ص: 959
.« اندکی از بندگان من شکرکننده اند
بتحقیق که امتحان کردیم سلیمان را » «1» و در جاي دیگر فرموده است که وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَ دٍ مِنْ بَعْدِي ،« و انداختیم بر کرسی او جسدي را پس انابه و توبه کرد بسوي ما
پروردگارا! بیامرز مرا و ببخش مرا ملک و پادشاهی که سزاوار نباشد براي کسی بعد از من » : گفت «2» إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
پس مسخّر گردانیدیم براي او باد را که » «3» فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ ،« بدرستی که توئی بسیار بخشنده
.« جاري می شد به امر او نرم و هموار به هر جا که می خواست
گفته اند: در اول تند بود که بساط را از جا می کند، در آخر که به راه می افتاد هموار می رفت، و بعضی گفته اند که: گاهی
چنان بود و گاهی چنین؛ بعضی گفته اند که تند می رفت و هموار بود؛ بعضی گفته اند که همواري کنایه است از آنکه
.«4» فرمانبردار آن حضرت بود
و مسخّر گردانیدیم براي او دیوها را هر بنا کننده اي و هر » «5» وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ. وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْ فادِ
یعنی متمرّدان یا کافران ایشان که دو و سه « غوص کننده اي در دریا و دیوهاي دیگر را که بر یکدیگر بسته بودند به زنجیرها
و زیاد را با یکدیگر به زنجیر می کشید.
به او گفتیم: این بخشش ماست مر تو را، خواهی بده به مردم و » «6» هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ
.« خواهی نگاه دار که تو را در قیامت بر آن حساب نخواهیم کرد
شیخ طبرسی روایت کرده است که: شیاطین براي حضرت سلیمان علیه السّلام بساطی ساخته
ص: 960
بودند از طلا و ابریشم که یک فرسخ در یک فرسخ بود، و براي آن حضرت منبري از طلا در میان بساط می گذاشتند که بر
آن می نشست و در دور آن سه هزار کرسی از طلا و نقره بود که پیغمبران بر کرسیهاي طلا و علماء بر کرسیهاي نقره می
نشستند و بر دور ایشان سایر مردم می نشستند، و بر دور مردم دیوان و شیاطین و جنّیان می ایستادند و مرغان ایشان را به بال
خود سایه می کردند، و باد صبا آن بساط را برمی داشت و از صبح تا پسین یک ماه راه می برد و از پسین تا صبح یک ماه راه
.«1» می برد
به روایت دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: حق تعالی پادشاهی مشرق و مغرب زمین را به حضرت
سلیمان عطا فرمود و هفتصد سال و هفت ماه پادشاهی تمام دنیا کرد که جنّیان و آدمیان و دیوان و چهار پایان و مرغان و
درندگان همه در فرمان او بودند، و علم هر چیز و زبان هر چیز را خدا به او تعلیم کرده بود، و در زمان آن حضرت صنعتهاي
.«2» عجیب پیدا شد که مردم یاد می کنند
مؤلف گوید: این حدیث غریب است از جهت اشتمال بر این مقدار از عمر آن حضرت و مالک شدن تمام دنیا و هر دو
مخالف احادیث دیگر است، و اللّه یعلم.
ایضا روایت کرده است که لشکرگاه آن حضرت صد فرسخ بود: بیست و
پنج فرسخ از آدمیان بود، و بیست و پنج فرسخ از جنّیان بود، و بیست و پنج فرسخ از وحشیان، و بیست و پنج فرسخ از مرغان؛
و هزار خانه از آبگینه بر روي چوب تعبیه کرده بودند که سیصد زن نکاحی و هفتصد کنیز براي آن حضرت در آن خانه ها
بودند. پس باد تند را امر می کرد که اینها را از جا می کند و باد نرم را امر می کرد که به راه می برد، پس خدا به آن حضرت
.«3» وحی نمود در میان زمین و آسمان که: بر پادشاهی تو این را افزودم که هر که سخنی بگوید باد از براي تو بیاورد
ثعلبی روایت کرده است که: چون سلیمان علیه السّلام بر بساط سوار می شد اهل و حشم و
ص: 961
خدمتکاران و نویسندگان و لشکر خود را با خود می برد و اینها در سقفها بودند بر روي یکدیگر در خور درجه هاي خود، و
مطبخ آن حضرت همراه او بود با تنورهاي آهن و دیگهاي بزرگ که در هر دیگی بیست شتر پخته می شد، و میدانها براي
چهار پایان در پیش مجلس او بود، و طبّاخان مشغول طبخ بودند و سایر صنّاع مشغول اعمال خود بودند، و اسبان در پیش روي
آن حضرت بودند و بساط در هوا می رفت.
پس، از اصطخر شیراز یک روز به یمن رفت و گذشتند بر مدینه طیّبه، پس سلیمان علیه السّلام فرمود که: این محل هجرت
پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم خواهد بود، خوشا حال کسی که به او ایمان بیاورد و متابعت او بکند، و چون به
مکه معظّمه گذشت بتها دید
که بر دور کعبه گذاشته اند، و چون سلیمان علیه السّلام گذشت کعبه گریست، پس خدا وحی کرد به او که: چرا می گریی؟
کعبه گفت: براي آن می گریم که پیغمبري از پیغمبران تو و جمعی از دوستان تو بر من گذشتند و نزد من فرود نیامدند و
نزدیک من نماز نکردند و بتها را بر دور من گذاشته اند و می پرستند.
پس خدا وحی فرستاد بسوي او که: گریه مکن، بزودي تو را پر خواهم کرد از روهاي سجده کننده، و قرآن تازه در تو خواهم
فرستاد، و پیغمبري در آخر الزمان نزد تو مبعوث خواهم کرد که بهترین پیغمبران من باشد، و جمعی را مقرر خواهم کرد که تو
را آبادان گردانند، و فریضه اي بر ایشان واجب خواهم کرد که به سبب آن از اطراف عالم بسوي تو بشتابند مانند مرغان که
بسوي آشیانه هاي خود شتابند و مانند ناقه اي که بسوي فرزند خود میل کند، و تو را پاك خواهم کرد از لوث بتها و بت
.«1» پرستان
و روایت کرده است که: چون سلیمان علیه السّلام بعد از پدر خود پیغمبر و پادشاه شد امر فرمود تختی براي او ساختند بسیار
غریب و بدیع که در هنگام قضا و حکم در میان مردم که بر روي آن نشیند که مبطلی یا گواه ناحقی به نزد او آید بترسد و
دروغ نگوید و دعوي
ص: 962
ناحق نکند و گواه گواهی باطل ندهد.
پس تخت را از دندان فیل ساختند و به یاقوت و مروارید و زبرجد و انواع جواهر مرصّع کردند، و در دور آن چهار درخت از
طلا ساختند که خوشه هاي آن از یاقوت سرخ و زمرّد سبز بود،
و بر سر دو درخت دو طاووس از طلا تعبیه کردند و بر سر دو درخت دیگر دو کرکس از طلا روبروي یکدیگر، و در دو
جانب تخت دو شیر از طلا ساختند که بر سر هر یک از ایشان عمودي بود از زمرّد سبز، و بر آن چهار درخت از درختان تاك
از طلاي سرخ بسته بودند و خوشه هاي آنها از یاقوت سرخ بود، و آن درختان تاك و آن چهار درخت سایه می افکندند بر
تخت آن حضرت.
چون حضرت سلیمان می خواست که بر آن تخت بالا رود، چون قدم بر پایه اول می گذاشت جمیع آن تخت به روش آسیا به
گردش می آمد و کرکس ها و طاووس ها بالهاي خود را می گشودند و شیرها دستهاي خود را به زمین پهن می کردند و
دمهاي خود را به زمین می زدند، همچنین بر هر پایه که قدم می گذاشت چنین می کردند تا به تخت بالا می رفت، چون بر
روي تخت قرار می گرفت آن دو کرکس تاج را بر سر آن حضرت می گذاشتند.
پس تخت با آن درختان و مرغان به گردش می آمدند و از دهانهاي خود مشک و عنبر بر آن حضرت می پاشیدند، پس
کبوتري که در پایه تخت تعبیه کرده بودند از طلا و مکلّل به جواهر گرانبها تورات را به دست حضرت سلیمان علیه السّلام می
داد و آن حضرت بر مردم می خواند، بعد از آن مردم به مرافعه به نزد آن حضرت می آمدند، و عظماي بنی اسرائیل بر هزار
کرسی طلا می نشستند در جانب راست آن حضرت، و عظماي جن بر هزار کرسی نقره می نشستند در جانب چپ آن
حضرت.
پس مرغان حاضر می شدند و بر سر ایشان بالهاي خود
را می گستردند، چون کسی به دعوي می آمد و حضرت سلیمان علیه السّلام گواه از او می طلبید تخت با هر چه در دور آن
بود به گردش می آمدند و شیرها دمها را بر زمین می زدند و مرغان مرصّع بالها را می گشودند، پس
ص: 963
.«1» در دل مدّعیان و شهود رعبی بهم می رسید که خلاف واقع نمی توانستند گفت
مؤلف گوید: اینها موافق روایات عامه است، و گفته اند مفسّران که: در شریعت آن حضرت ساختن صورت حیوانات حرام
.«2» نبود و در این امّت حرام شد
و در احادیث معتبره از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: تماثیلی که خدا فرموده است که جنّیان براي آن حضرت
.«3» می ساختند، تماثیل مردان و زنان نبود بلکه صورت درخت و مثل آن بود
و به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: ملک سلیمان علیه السّلام ما بین بلاد اصطخر بود تا
.«4» بلاد شام
مؤلف گوید: ممکن است که در اول پادشاهی، ملک آن حضرت این قدر بوده باشد.
و به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام منقول است که: حق تعالی پیغمبري را مبعوث نگردانید مگر عاقل و
بعضی در عقل کاملتر از بعضی بودند، و داود علیه السّلام سلیمان را خلیفه نکرد تا عقلش را آزمود، و سلیمان در ابتداي
خلافت سیزده سال بود عمر او و چهل سال مدت پادشاهی آن حضرت بود و ذو القرنین دوازده ساله پادشاه شد و سی سال
.«5» سلطنت کرد
اي آل داود! » : و به سند معتبر منقول است که: از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام پرسیدند از تفسیر قول حق تعالی که
« شکر کنید
؟«6»
حضرت فرمود: آل داود هشتاد مرد و هفتاد زن بودند و یک روز ترك مواظبت محراب عبادت خود نکردند، پس چون داود
علیه السّلام به عالم قدس رحلت نمود سلیمان پادشاه شد و
ص: 964
گفت: اي گروه مردمان! خدا به ما تعلیم کرده است زبان مرغان را.
پس خدا مسخّر او گردانید جنّیان و آدمیان را، و هر پادشاهی را که می شنید در اطراف زمین هست بر سر او می رفت تا او را
ذلیل می کرد و به دین خود در می آورد و باد را خدا مسخّر او نمود، و چون به مجلس خود می نشست مرغان بر سرش جمع
می شدند و به بالهاي خود سایه بر او می افکندند و جنّیان و آدمیان در خدمتش صف می کشیدند، و چون می خواست با
لشکر خود به جنگ برود به ناحیه اي بساطی از چوب براي او می زدند و لشکري و چهار پایان و آلات حرب همه را بر آن
بساط می گذاشت، و آنچه او را در کار بود همه را بر آن بساط جا می داد، پس امر می فرمود باد تند سخت را که در زیر
بساط چوب داخل می شد برمی داشت و می برد به هر جا که می خواست، بامداد یک ماه راه می رفت و پسین یک ماه راه
.«1»
به سند موثق کالصحیح از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: روزي حضرت سلیمان علیه السّلام بیرون آمد از
بیت المقدس و بر بساط خود نشست و سیصد هزار کرسی در جانب راست آن حضرت بود که آدمیان بر آنها نشسته بودند، و
سیصد هزار کرسی در جانب چپ او بود که جنّیان بر آنها نشسته بودند، امر فرمود مرغان
را که بر سر همه سایه افکندند، و حکم فرمود باد را که ایشان را برداشت و آورد به مدائن و از مدائن برداشت ایشان را و شب
برد و امر کرد باد را آن قدر «2» را در اصطخر شیراز گذرانیدند، چون بامداد شد حکم کرد باد ایشان را به جزیره برکاوان
پست شد که نزدیک شد پاهاي ایشان به آب برسد! در آن حال بعضی از ایشان به بعضی گفتند: هرگز پادشاهی از این
عظیمتر دیده اید؟
.«3» پس ملکی از آسمان ندا کرد که: ثواب یک سبحان اللّه گفتن از براي خدا بزرگتر است از این پادشاهی که می بینید
ص: 965
به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت سلیمان علیه السّلام قلعه اي داشت که شیاطین
براي آن حضرت بنا کرده بودند که در آن هزار حجره بود، و در هر حجره یک زن از زنان آن حضرت بود، هفتصد کنیز
قبطی بودند و سیصد زن نکاحی، حق تعالی قوّت چهل مرد در مجامعت زنان به آن حضرت عطا کرده بود و در هر شبانه روز
همه ایشان را می دید و به مجامعت خود می رسانید، آن حضرت مأمور ساخته بود شیاطین را که از موضعی به موضع دیگر
سنگ می بردند، پس ابلیس به آنها رسید و از ایشان پرسید: چون است حال شما؟
گفتند: طاقت ما به نهایت رسیده است.
ابلیس گفت: سنگ را که به موضع خود رسانیدند خالی بر می گردید؟
گفتند: بلی.
گفت: پس شما در راحتید.
چون باد این سخن را به گوش سلیمان علیه السّلام رسانید حکم فرمود که چون شیاطین سنگ را به موضع مقرر برسانند به
قدر آن خاك از آن موضع برگردانند به آن موضعی که سنگ را برداشته اند.
پس باز ابلیس به ایشان رسید و احوال ایشان را پرسید، گفتند: حال ما بدتر شد.
گفت: آیا شبها می خوابید؟
گفتند: بلی.
گفت: پس در راحتید.
چون باد این سخن را به گوش سلیمان رسانید حکم فرمود که شب و روز هر دو کار کنند. پس اندك وقتی که از این
.«1» گذشت حضرت سلیمان علیه السّلام از دنیا رحلت فرمود
مؤلف گوید: در اینجا اشاره اي است به اینکه کار را بر مردم تنگ گرفتن عاقبتی ندارد هر چند آنها مردم بد باشند.
ص: 966
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: پیرزالی به خدمت حضرت سلیمان علیه السّلام آمد از باد
شکایت کرد، پس حضرت سلیمان باد را طلبید فرمود: چرا آزار کرده اي این زن را که از تو شکایت می نماید؟
باد گفت: پروردگار عزت مرا فرستاد بسوي کشتی فلان جماعت که کشتی ایشان را از غرق نجات دهم و مشرف بر غرق شده
بود، من به سرعت می رفتم براي نجات آن کشتی، پس به این زن گذشتم که در بام خانه خود ایستاده بود و بی اختیار من
افتاد از بام و دستش شکست.
پس سلیمان علیه السّلام مناجات کرد که: پروردگارا! چه حکم کنم بر باد؟
حق تعالی وحی فرستاد: حکم کن بر اهل آن کشتی که دیه شکستن دست این زن را بدهند چون باد براي خلاصی کشتی
.«1» ایشان می رفته است، زیرا که نزد من ظلم کرده نمی شود احدي از عالمیان
در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت سلیمان علیه السّلام به سبب پادشاهی دنیا،
.«2» بعد از همه پیغمبران داخل بهشت خواهد شد
در حدیث معتبر دیگر فرمود که: اول کسی که خانه کعبه را جامه بافته پوشانید حضرت سلیمان علیه السّلام بود که جامه هاي
.«3» مصري سفید بر کعبه پوشانید
در حدیث صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت سلیمان به حجّ خانه کعبه رفت با جنّیان و آدمیان و
.«4» مرغان بر روي هوا، و کعبه را جامه هاي قبطی پوشانید
و نقش نگین انگشتر آن حضرت «5» در حدیث گذشت که سلیمان ختنه کرده متولد شد
ص: 967
یعنی مسخّر « منزّه است خداوندي که لجام کرد جنّیان را به کلمات خود » یعنی «1» « سبحان من الجم الجنّ بکلماته » : این بود
گردانید ایشان را به نامهاي بزرگ خود یا به فرمان واجب الاذعان خود.
و در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام مروي است که: شبی بعد از خفتن، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از خانه
بیرون آمدند و آهسته می فرمودند: امام شما بسوي شما بیرون آمده است و پیراهن آدم علیه السّلام را پوشیده است و در دست
.«2» اوست انگشتر سلیمان و عصاي موسی
و در روایت دیگر وارد شده است: روزي حضرت سلیمان با آن شوکت خود گذشت بر عابدي از عبّاد بنی اسرائیل، آن عابد
گفت: و اللّه اي پسر داود! خدا به تو پادشاهی عظیمی عطا کرده است.
پس باد آن صدا را به گوش سلیمان رسانید، سلیمان در جواب او گفت: و اللّه که یک تسبیح در صحیفه مؤمن بهتر است از
آنچه خدا به پسر داود داده است، زیرا که آنچه به او داده است برطرف می شود و ثواب آن
.«3» تسبیح همیشه باقی است
روایت کرده اند که: چون صبح می شد سلیمان علیه السّلام نظر می کرد به روهاي مردم و از توانگران و اشراف می گذشت،
چون به مساکین می رسید با ایشان می نشست و می گفت:
!«4» مسکینی با مساکین نشسته است
و با آن پادشاهی که داشت، جامه موئین می پوشید، چون شب می شد دستهاي خود را به گردن خود می بست و تا صبح برپا
ایستاده بود و می گریست، و خوراك او از زنبیلی بود که به دست خود می بافت و می فروخت، و پادشاهی را براي آن طلبید
که بر پادشاهان کافر
ص: 968
.«1» غالب شود و ایشان را به اسلام درآورد
به سند معتبر منقول است که شخصی به خدمت امام محمد تقی علیه السّلام عرض کرد: مردم در باب خردسالی شما گفتگو
می کنند و می گویند: چون می شود که طفل نه ساله اي امام باشد؟
حضرت فرمود که: حق سبحانه و تعالی وحی نمود بسوي داود که سلیمان را خلیفه خود گرداند و سلیمان طفلی بود که
گوسفند می چرانید، چون عبّاد و علماي بنی اسرائیل این را انکار کردند خدا وحی نمود به داود که: بگیر عصاهاي آنها را که
در این باب سخن می گویند و با عصاي سلیمان در خانه اي بگذار و به مهر همه ایشان آن خانه را مهر کن، فردا در را بگشا،
پس عصاي هر که برگ بر آورده باشد و میوه داده باشد او خلیفه من است.
چون عصاي سلیمان برگ کرد و میوه داد، انقیاد کردند .«2» چون داود رسالت الهی را به ایشان رسانید، گفتند: راضی شدیم
براي خلافت او.
و در حدیث معتبر منقول است که شخصی از حضرت صادق علیه السّلام پرسید: چگونه
شیاطین به آسمان بالا می روند و حال آنکه ایشان مانند مردمند در خلقت و کثافت، و اگر چنین نبودند چگونه از براي
حضرت سلیمان عمارتها و کارهاي دشوار می کردند که فرزندان آدم از آنها عاجز بودند؟
حضرت فرمود: ایشان اجسام لطیفه اند و غذاي ایشان نسیم است، به این سبب بی نردبان به آسمان بالا می توانند رفت، و لیکن
حق تعالی چنانچه ایشان را مسخّر حضرت سلیمان گردانید همچنین ایشان را غلیظ و کثیف گردانید که آن کارها از ایشان
.«3» متمشّی تواند شد
در حدیث معتبر منقول است که علی بن یقطین از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام پرسید:
آیا جایز است که پیغمبر خدا بخیل بوده باشد؟
ص: 969
فرمود: نه.
گفت: پس چه معنی دارد قول سلیمان علیه السّلام که: پروردگارا! مرا بیامرز و ببخش مرا ملکی که سزاوار نباشد از براي
احدي بعد از من.
آن حضرت فرمود: پادشاهی دو پادشاهی است: یک پادشاهی آن است که به جور و غلبه و استیلا باشد، و پادشاهی دیگر آن
است که از جانب خدا باشد مانند پادشاهی آل ابراهیم و پادشاهی طالوت و ذو القرنین. پس سلیمان گفت: به من عطا کن
پادشاهی که سزاوار نباشد بعد از من کسی را که به غلبه و استیلا و جور و ستم مثل آن تواند تحصیل کرد؛ تا بدانند مردم که
پادشاهی آن حضرت زیاده از طاقت بشر است تا معجزه او باشد بر حقیقت او و دلیل باشد بر پیغمبري او، و غرض آن حضرت
آن نبود که حق تعالی به انبیا و اوصیا از پادشاهی حق مثل آن ندهد.
پس حق تعالی براي او باد را مسخّر گردانید
هر جا که خواهد او را ببرد هر روز دوماهه راه، و شیاطین را مسخّر او گردانید که براي او بنا کنند و غوّاصی کنند و زبان
مرغان را تعلیم او نمود، پس مردم دانستند در زمان او و بعد از او که پادشاهی آن حضرت شباهتی ندارد به پادشاهی ملوکی
که مردم از براي خود اختیار می کنند و به جور و غلبه بر مردم مستولی می شوند.
پس حضرت فرمود: و اللّه که خدا داده است به ما آنچه به سلیمان داده بود و آنچه به سلیمان و احدي غیر او نداده بود. حق
و در قصه محمد صلّی اللّه ،«1» « این عطاي ماست پس ببخش یا نگاهدار بی حساب » : تعالی در قصه سلیمان علیه السّلام فرمود
« آنچه به شما می دهد و می گوید به آن اخذ کنید و آنچه شما را از آن نهی می کند ترك کنید » : علیه و آله و سلم فرمود
.«3» و اختیار دین و دنیاي همه را به آن حضرت گذاشت ،«2»
مؤلف عفی عنه گوید که: در جواب این شبهه وجوه بسیار در کتاب بحار الانوار ذکر
ص: 970
و چون این وجه که از معدن وحی و الهام ظاهر گردیده بهترین وجوه است در این کتاب به همین اکتفا نمود. «1» کرده ام
در حدیث معتبر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: آنچه سلیمان در این آیه سؤال کرد، خدا به او عطا
فرمود؟
گفت: بلی، و خدا بعد از او به کسی نداد از استیلاي بر شیطان آنچه به پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم داد،
گلوي شیطان را بر ستونی از ستونهاي مسجد چنان فشرد
که زبانش آویخته شد و به دست مبارك آن حضرت رسید. پس فرمود: اگر نه دعاي سلیمان علیه السّلام بود هرآینه به شما
.«2» می نمودم او را
ابن بابویه رحمه اللّه به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: چون حق تعالی وحی فرستاد بسوي داود علیه السّلام
که سلیمان را خلیفه خود گرداند، بنی اسرائیل به فریاد آمدند و گفتند: خردسالی را بر ما خلیفه می کند و در میان ما از او
بزرگتر هست؟!
پس داود سرکرده ها و اکابر اسباط بنی اسرائیل را طلبید و گفت: به من رسید آنچه شما در باب خلافت سلیمان گفتید، شما
عصاهاي خود را بیاورید و هر یک نام خود را بر عصاي خود بنویسید و با عصاي سلیمان شب در خانه اي می گذاریم و صبح
بیرون می آوریم، پس عصاي هر که سبز شده باشد و میوه داده باشد او به خلافت الهی سزاوارتر خواهد بود.
پس چنین کردند و عصاها را در خانه گذاشتند و در خانه را بستند و سرکرده هاي قبائل بنی اسرائیل همه حراست آن خانه
کردند، چون داود علیه السّلام نماز صبح را با ایشان بجا آورد در را گشود و عصاها را بیرون آورد، چون بنی اسرائیل دیدند
که در میان عصاها عصاي سلیمان علیه السّلام برگ برآورده و میوه داده است به خلافت آن حضرت راضی شدند. پس
حضرت داود در حضور بنی اسرائیل امتحان نمود علم آن حضرت را و پرسید: اي فرزند!
ص: 971
چه چیز خنک تر و راحت بخش تر است؟
سلیمان گفت: عفو کردن خدا از مردم و عفو کردن بعضی جرم بعضی را.
پس پرسید: اي فرزند! چه چیز شیرین تر است؟
گفت: محبت
و دوستی و این رحمت خداست در میان بندگانش.
داود علیه السّلام خندید و شاد گردید و گفت: اي بنی اسرائیل! این خلیفه من است در میان شما بعد از من.
پس بعد از آن سلیمان امر خود را مخفی داشت و زنی خواست، مدتی از شیعیان خود پنهان شد، پس زنش روزي به او گفت:
پدر و مادرم فداي تو باد چه بسیار خصلتهاي تو کامل و بوي تو خوش است و در تو نمی بینم خصلتی که از آن کراهت داشته
باشم مگر آنکه خرج تو با پدر من است، اگر بروي به بازار و متعرض روزي خدا شوي امیدوارم که خدا تو را ناامید
برنگرداند.
سلیمان گفت: و اللّه که من هرگز از کارهاي دنیا کاري نکرده ام و نمی دانم.
پس در آن روز به بازار رفت و در تمام روز گشت، چیزي نیافت، شب به نزد زن خود برگشت و گفت: امروز چیزي نیافتم.
زن گفت: باکی نیست، اگر امروز نشد فردا خواهد شد.
پس روز دیگر نیز رفت تا شام گشت و برگشت گفت: امروز نیز چیزي نیافتم.
زن گفت: فردا ان شاء اللّه خواهی یافت.
پس در روز سوم به ساحل دریا رفت، ناگاه مردي را دید که شکار ماهی می کند، به او گفت: راضی می شوي که من تو را
مدد کنم در شکار کردن و مزدي به من بدهی؟
صیّاد گفت: بلی.
پس سلیمان علیه السّلام صیّاد را مدد کرد در شکار ماهی، چون فارغ شدند صیّاد دو ماهی به مزد به آن حضرت داد.
پس سلیمان ماهیها را گرفت و خدا را حمد کرد و شکم یکی از آنها را شکافت انگشتري در میان شکم او یافت، پس انگشتر
را
گرفت و در جامه خود بست و خدا را
ص: 972
شکر کرد و ماهیها را پاکیزه کرد و به خانه آورد، پس آن زن بسیار شاد شد و گفت:
می خواهم پدر و مادر مرا بطلبی تا بدانند که تو کسب کرده اي.
چون ایشان را طلبیدند و از آن ماهی تناول نمودند، سلیمان به ایشان گفت: آیا مرا می شناسید؟
گفتند: نه و اللّه نمی شناسیم تو را، امّا از تو بهتر کسی را ندیده ایم.
پس انگشتر خود را که در شکم ماهی یافته بود بیرون آورد و در دست کرد و در همان ساعت مرغان و جنّیان همه بر او گرد
آمدند و باد در فرمان او شد و پادشاهی او ظاهر گردید، و آن زن را و پدر و مادر او را برداشت و به بلاد اصطخر آورد و
شیعیان او از اطراف عالم به نزد او جمع شدند و شاد گردیدند و از شدّتها که ایشان را در غیبت آن حضرت رو داده بود فرج
یافتند، مدتی پادشاهی کرد چون هنگام وفات آن حضرت شد آصف پسر برخیا را وصیّ خود گردانید به امر الهی، و پیوسته
شیعیان به نزد آصف می آمدند و مسائل دین خود را از او اخذ می نمودند.
پس خدا آصف را از میان ایشان غایب گردانید به غیبت طولانی، پس باز از براي شیعیان ظاهر شد و مدتی در میان ایشان
ماند، پس ایشان را وداع کرد، گفتند: دیگر کجا تو را ببینیم؟
فرمود: نزد صراط در قیامت. و از ایشان غایب گردید، و به سبب غایب شدن او بلیّه بر بنی اسرائیل سخت شد و بخت نصر بر
ایشان مستولی شد و کرد نسبت به
.«1» ایشان آنچه کرد
شیخ طوسی علیه الرحمه در کتاب امالی به سند معتبر دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: چون پادشاهی سلیمان علیه
السّلام از او برطرف شد، از میان قوم خود بیرون رفت و مهمان مرد بزرگی شد، آن مرد ضیافت نیکو کرد آن حضرت را و
احسان بسیار به آن حضرت نمود و تعظیم و توقیر بسیار به آن حضرت فرمود به سبب فضایل و کمالات و
ص: 973
عباداتی که از آن حضرت مشاهده می نمود، پس دختر خود را به آن حضرت تزویج نمود، پس روزي آن دختر به آن
حضرت گفت: چه بسیار نیکو است اخلاق تو و کامل است خصلتهاي تو، در تو نمی بینم خصلت بدي مگر آنکه در خرج
پدر منی.
پس سلیمان علیه السّلام به ساحل دریا آمد و اعانت کرد صیّادي را بر شکار ماهی، و صیّاد، ماهی به او داد و از شکم آن
.«1» ماهی انگشتر پادشاهی خود را یافت
بدان که در این قصه نزاع عظیمی میان علماي خاصه و عامه هست:
بخشیدیم به داود سلیمان را نیکو » : یعنی «2» حق تعالی در قرآن مجید می فرماید که وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ
إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ « بنده اي بود سلیمان بدرستی که بود او بسیار رجوع کننده به درگاه ما به طاعت و بندگی
یادآور وقتی را که عرض کردند بر او در وقت پسین اسبان نجیب را که بر سه دست و پا می ایستادند و از یک پا » «3» الْجِیادُ
گفته اند که: هزار اسب نفیس بودند که از حضرت داود ،« سر سم را بر زمین می گذاشتند و نیک رفتار و تندرو بودند
.«4» به آن حضرت رسیده بود، بعضی گفته اند که اسبان بال دار بودند که از دریا براي آن حضرت بیرون آمده بودند
پس گفت سلیمان: بدرستی که من دوست داشتم دوست » «5» فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ
یعنی: پست شد یا غروب کرد، رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً « داشتن اسبان را از یاد پروردگار خود تا پنهان شد آفتاب در پرده
برگردانید اسبان را بر من، پس شروع کرد به زدن ساقها و گردنهاي اسبان؛ یا برگردانید آفتاب را براي » «6» بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ
من، پس مسح کرد ساق و گردن خود را براي
ص: 974
.« وضو و نماز کردن
و بتحقیق که امتحان کردیم سلیمان را و انداختیم بر کرسی او بدنی » «1» وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ
.« را، پس انابه و توبه کرد بسوي ما
علی بن ابراهیم رحمه اللّه گفته است در تفسیر این آیات که: حضرت سلیمان علیه السّلام اسبان را بسیار دوست می داشت و
مکرّر می طلبید و براي او عرض می کردند، پس روزي مشغول اسب دیدن شد تا آفتاب فرو رفت و نماز عصر از او فوت شد
و غم عظیمی به این سبب آن حضرت را عارض شد، پس دعا کرد که حق تعالی آفتاب را براي او برگرداند تا نماز عصر
بکند، پس برگشت آفتاب تا وقت نماز عصر و او نماز عصر را ادا کرد، پس اسبان را طلبید و به شمشیر گردن زد آنها را و پی
کرد تا همه را کشت، چنانچه حق تعالی فرموده است که:
.« شروع کرد به مسح ساق و گردن آنها »
در تفسیر افتتان و
امتحان او گفته است که: چون حضرت سلیمان زن یمنی را تزویج کرد، از براي او پسري از آن زن بهم رسید، بسیار آن پسر
را دوست می داشت، ملک الموت بسیار به نزد آن حضرت می آمد، روزي آمد و نظر تندي بسوي آن پسر کرد، پس سلیمان
علیه السّلام از نظر کردن ملک الموت ترسید به مادر آن پسر گفت که: ملک الموت نظري به پسر من کرد گمان دارم که به
قبض روح او مأمور شده باشد.
پس به جنّیان و شیاطین گفت: آیا شما را حیله است در اینکه او را از مرگ بگریزانید؟
پس یکی از ایشان گفت که: من او را در زیر چشمه آفتاب می گذارم در مشرق. حضرت سلیمان گفت که: ملک الموت در
ما بین مشرق و مغرب بیرون می آید.
پس دیگري گفت: من او را در زیر زمین هفتم می گذارم. حضرت سلیمان گفت:
ملک الموت به آنجا نیز می رسد.
پس دیگري گفت: من او را در میان ابر و هوا می گذارم. پس برد او را و در میان ابر گذاشت.
ص: 975
پس ملک الموت در میان ابر روح آن پسر را قبض کرد و مرده بر روي کرسی حضرت سلیمان افتاد، و چون دانست که خطا
کرده است، توبه و انابه کرد و گفت: پروردگارا! بیامرز مرا و ببخش مرا پادشاهی که سزاوار نباشد احدي را بعد از من
بدرستی که توئی بسیار بخشنده.
مسخّر گردانیدیم براي او باد را که جاري می شد به امر او نرم هر جا که می خواست، و » : پس حق تعالی می فرماید که
شیاطین را مسخّر گردانیدیم براي او که عمارتها بنا کنند و در دریا غوّاصی کنند
و آنها شیاطینی چند بودند که مقیّد کرده بود ایشان «1» « براي او، و دیگران را از شیطان که بر یکدیگر بسته بودند به زنجیرها
را و بر هم بسته بود به سبب آنکه نافرمانی او کردند در وقتی که خدا ملک او را سلب کرده بود.
چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی پادشاهی حضرت سلیمان را در انگشترش گذاشته بود، پس
هرگاه آن انگشتر را در دست می کرد جمیع جن و انس و شیاطین و مرغان هوا و وحشیان صحرا نزد او حاضر می شدند و او
را اطاعت می کردند پس بر تخت خود می نشست، حق تعالی بادي فرستاد که تخت او را با جمیع شیاطین و مرغان و آدمیان و
چهارپایان و اسبان بر روي هوا می برد به هر جایی که می خواست سلیمان علیه السّلام. پس نماز صبح را در شام می کرد و
نماز ظهر را در فارس می کرد، و امر می فرمود شیاطین را که سنگ را از فارس برمی داشتند و در شام می فروختند، چون
اسبان را گردن زد و پی کرد حق تعالی پادشاهی او را سلب کرد، و چون داخل بیت الخلا می شد انگشتر را به بعضی از خدمه
خود می سپرد، پس شیطانی آمد و فریب داد خادم آن حضرت را و انگشتر را از او گرفت و در دست کرد، پس شیاطین و
جنّیان و آدمیان و مرغان و وحشیان همه نزد او حاضر شدند و او را اطاعت کردند.
چون حضرت سلیمان به طلب انگشتر بیرون آمد انگشتر را نیافت و پادشاهی را با دیگري یافت، گریخت و به کنار دریا
شتافت، بنی اسرائیل اطوار شیطان را
که به صورت
ص: 976
سلیمان شده بود و دعوي سلیمانی می کرد، منکر یافتند و موافق اطوار حسنه آن حضرت نیافتند و به شک افتادند.
پس به نزد مادر سلیمان رفتند و از او پرسیدند که: در این اوقات از سلیمان چیزي مشاهده می نمائی که خلاف عادت معهود
او باشد؟
گفت: او پیشتر نیکوکارترین مردم بود نزد من، در این ایام مخالفت من می کند. و چون از کنیزان و زنان آن حضرت
پرسیدند، گفتند: سلیمان پیشتر در حیض با ما نزدیکی نمی کرد، در این اوقات در حیض به نزدیک ما می آید.
چون شیطان ترسید که بیابند که او سلیمان نیست، انگشتر را در دریا انداخت و گریخت، و حق تعالی ماهی را امر فرمود که
انگشتر را فرو برد.
بنی اسرائیل چهل روز متحیّر ماندند و سلیمان را تفحّص می کردند، و سلیمان در کنار دریا می گردید توبه و انابه می کرد و
به درگاه خدا تضرع می نمود. بعد از چهل روز به صیّادي رسید که ماهی شکار می کرد از او استدعا کرد که: رخصت بده
که من تو را یاري کنم و از ماهی که شکار می کنی حصّه اي به من بدهی، و چون او را اعانت کرد بر شکار ماهی، صیّاد یک
ماهی به آن حضرت داد، چون حضرت سلیمان شکم آن را شکافت که آن را بشوید انگشتر خود را در شکم آن یافت.
پس انگشتر را در انگشت خود کرد و جمیع جنّیان و شیاطین و آدمیان و مرغان و وحشیان بر دور او جمع شدند و به جاي خود
برگشت و آن شیطان را با لشکرهاي او گرفت و مقیّد گردانید، بعضی را در میان آب و
بعضی را در میان سنگ به نامهاي بزرگ خدا محبوس گردانید، و ایشان محبوس و معذّب خواهند بود تا روز قیامت.
چون حضرت سلیمان به ملک خود برگشت، به آصف- که کاتب و وزیر او بود و خدا در حقّ او فرموده است که: علمی از
کتاب نزد او بود، که قصر بلقیس را به یک چشم زدن حاضر گردانید- حضرت سلیمان اعتراض نمود که: من مردم را معذور
می دارم که نمی دانستند که او شیطان است، تو را چگونه معذور دارم که می دانستی؟
آصف در جواب گفت: بخدا سوگند می خورم که می شناختم آن ماهی را که انگشتر تو
ص: 977
را برداشته بود و پدر و مادر و عمو و خالوي آن ماهی را نیز می شناختم، امّا امر الهی چنین بود، و آن شیطان به من گفت:
براي من بنویس چنانچه براي سلیمان می نوشتی، من گفتم:
قلم من به جور و ظلم جاري نمی شود، گفت: پس بنشین و چیزي منویس، من می نشستم به ضرورت و چیزي براي او نمی
نوشتم، و لیکن مرا خبر ده اي سلیمان که چرا هدهد را دوست می داري و حال آنکه از همه مرغان خسیس تر و بد بوتر است؟
حضرت سلیمان فرمود: براي آن دوست می دارم آن را که آب را در زیر سنگ سخت می بیند.
آصف گفت: چرا آب را در زیر سنگ می بیند و دام را در زیر یک مشت خاك نمی بیند تا به دام می افتد؟
.«1» حضرت سلیمان فرمود: چون امري مقدّر شد دیده کور می شود
تا اینجا روایت علی بن ابراهیم رحمه اللّه علیه بود، و عامه نیز نزدیک به این روایت کرده اند که: حضرت سلیمان علیه السّلام
خبر به او رسید که
شهري در میان دریا هست، پس بر بساط خود نشست با لشکر خود و باد آن را برد به آن شهر و آن شهر را فتح کرد و پادشاه
می گفتند و در نهایت حسن و جمال بود، پس آن دختر را « جراده » آن شهر را کشت، و آن پادشاه دختري داشت که او را
براي خود گرفت و مسلمان کرد او را و با او مقاربت نمود و او را بسیار دوست می داشت.
چون جراده بر مفارقت پدر خود بسیار می گریست، حضرت سلیمان شیاطین را امر فرمود که صورتی شبیه پدر او ساختند، و
آن دختر جامه اي مثل جامه پدر خود ساخت و بر آن صورت پوشانید، هر صبح و شام با کنیزان خود به نزد آن صورت می
رفتند و آن را سجده می کردند، پس آصف خبر داد حضرت سلیمان را به این واقعه و سلیمان علیه السّلام آن صورت را
شکست و آن زن را عقوبت نمود و خود به خلوت رفت و بر روي خاکستر نشست و تضرع و توبه و استغفار می نمود، کنیزي
می گفتند و هرگاه به « امینه » داشت او را
ص: 978
بیت الخلا می رفت یا با زنی مقاربت می کرد، انگشتر خود را به او می سپرد.
پس روزي انگشتر خود را به او سپرد و داخل بیت الخلا شد، پس شیطانی که سر کرده شیاطین دریا بود به صورت سلیمان
علیه السّلام به نزد امینه آمد و گفت: اي امینه! انگشتر مرا بده؛ انگشتر را گرفت و رفت بر تخت حضرت سلیمان نشست، جن و
انس و حیوانات همه مطیع او شدند. و صورت سلیمان علیه السّلام متغیّر شد، چون به نزد
امینه آمد و انگشتر را طلبید، امینه او را نشناخت و دور کرد، پس دانست که اثر آن گناه که در خانه او واقع شده بود به او
رسیده است، و به نزد هر یک از زنان و کنیزان خود که رفت او را نشناختند و دور کردند، پس به کنار دریا رفت و خدمت
صیّادان می کرد و ماهی از براي ایشان به خانه هاي ایشان نقل می کرد، هر روز دو ماهی به او می دادند، بر این حال بود تا
چهل روز به قدر آنچه در خانه او بت پرستیده بودند.
و چون آصف و عظماي بنی اسرائیل اطوار شیطان و حکم او را مخالف آداب و حکم سلیمان یافتند، از زنان سلیمان احوال او
را پرسیدند، گفتند که: در حیض با ما مقاربت می کند و غسل جنابت نمی کند. بعضی گفته اند حکم شیطان بر همه چیز
سلیمان جاري شد بغیر از زنان او که بر ایشان دست نیافت.
پس شیطان پرواز کرد و انگشتر را در دریا انداخت، سلیمان علیه السّلام در میان شکم ماهی انگشتر خود را یافت و در انگشت
این است معنی ؛«1» خود کرد و پادشاهی به او برگشت، و آن شیطان را گرفت و در میان سنگی حبس کرد و در دریا انداخت
مراد از آن جسد آن شیطان است که به ،«2» « ما امتحان کردیم سلیمان را و جسدي بر کرسی او انداختیم » : قول حق تعالی که
صورت او بر کرسی او نشست.
جمیع متکلّمان و مفسران شیعه هر دو این قصه را انکار کرده اند و گفته اند که: پیغمبر خدا منزّه است از آنکه حیوانی چند را
بی گناه گردن بزند و پی کند
به سبب غافل شدن خود
ص: 979
از نماز، و پیغمبري و پادشاهی خدا به انگشتر نمی باشد که هر که انگشتر را بپوشد پادشاه شود، اگر شیطان را آن اقتدار بوده
باشد که به صورت پیغمبران متمثّل شود هرآینه اعتماد از کلام پیغمبران و فرموده هاي ایشان و کردار ایشان بر طرف می شود،
زیرا که محتمل خواهد بود که آنچه ایشان می گویند و می کنند شیطانی بر ایشان افترا کند، و ایضا اگر شیطان را چنین
اقتداري بر دوستان خدا می بود می بایست یکی از ایشان را بر روي زمین نگذارد بلکه همه را بکشد و کتابهاي ایشان را
بسوزاند و خانه هاي ایشان را خراب کند و آنچه مقتضاي عداوت اوست نسبت به ایشان بعمل آورد، و ایضا چون تواند بود
که حق تعالی کافري را متمکن گرداند که در حرمت پیغمبري داخل کند؟ ایضا اگر آن بت پرستی به رخصت حضرت
سلیمان و رضاي او بود پس آن موجب کفر است و چگونه بر پیغمبر خدا کفر روا باشد؟ و اگر بدون اطلاع او بود پس او را
چه تقصیر بود که این عقوبتها بر آن مترتب شود؟
پس بدان که محققان شیعه در تأویل این آیات وجوه بسیار ایراد نموده اند که ما به ذکر بعضی از آنها در این مقام براي دفع
شبهه از خواص و عوام اکتفا می نمائیم:
امّا آیات عرض خیل پس در آن چند وجه گفته اند:
به سند صحیح از زراره و فضیل بن یسار « من لا یحضره الفقیه » وجه اول: آن است که ابن بابویه رحمه اللّه علیه در کتاب
روایت کرده است که: ایشان از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند از تفسیر قول
بدرستی که نماز بود بر مؤمنان واجب » : که ترجمه لفظیش آن است «1» حق تعالی إِنَّ الصَّلاهَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً
.« گردانیده شده و وقت آن معیّن گردیده
حضرت فرمود: موقوت به معنی مفروض و واجب است، و مراد آن نیست که اگر وقت به در رود بی اختیار یا وقت فضیلت
بگذرد مطلقا و بعد از آن نماز را بکند، باطل باشد، اگر چنین می بود می بایست سلیمان بن داود هلاك شود که نماز او ترك
شد تا وقت به در
ص: 980
رفت، و لیکن هر که نماز را فراموش کند هر وقت که به یاد او می آید بجا می آورد.
پس ابن بابویه بعد از نقل این حدیث گفته است که: جاهلان اهل سنّت می گویند که حضرت سلیمان علیه السّلام روزي
مشغول به عرض اسبان گردید تا آفتاب پنهان شد در حجاب، پس امر کرد که اسبان را برگردانیدند و آنها را گردن زد و پی
کرد و گفت: این اسبان مرا از یاد پروردگار خود مشغول کردند. چنان نیست که ایشان می گویند زیرا که اسبان را گناهی
نبود که آنها را گردن بزند و پی کند، زیرا که آنها خود نیامده بودند که آن حضرت را مشغول گردانند بلکه ایشان را به جبر
آوردند و حال آنکه حیوانی چند بودند و مکلّف نبودند. و آنچه صحیح است در این باب آن است که از حضرت امام جعفر
صادق علیه السّلام منقول است که:
روزي سلیمان علیه السّلام مشغول دیدن اسبان گردید در طرف پسین تا آفتاب در حجاب پنهان شد، پس خطاب نمود به
ملائکه که: برگردانید آفتاب را بر من تا نماز را در
وقت خود بجا آورم. پس برگردانیدند ملائکه آفتاب را و آن حضرت ساقها و گردن خود را مسح کرد و امر کرد اصحابش را
که نماز از آنها نیز فوت شده بود که ساقها و گردن خود را مسح کنند و وضوي ایشان براي نماز چنین بود، پس برخاست و
نماز کرد، و چون از نماز فارغ شد آفتاب غروب کرد و ستاره ها ظاهر گردیدند. پس این است مراد خدا از آنکه فرموده است
«2» .«1» که فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ
مؤلف گوید: بعضی گفته اند که آفتاب غروب نکرده بود که نماز آن حضرت فوت شده باشد بلکه پشت کوه و دیوارها
پنهان شده بود که وقت فضیلتش فوت شده بود، پس برگردانید آفتاب را که نماز را در وقت فضیلت بجا آورد چنانچه ظاهر
حدیث اول این است، و حدیث دوم نیز ابا از آن ندارد زیرا که ستاره ها بعد از غروب ظاهر شدن ممکن است که براي این
باشد که آفتاب تندتر حرکت کرده باشد تا تدارك مدت توقف بشود و حساب ساعات روز و شب بر هم نخورد، و اگر آفتاب
غروب کرده باشد باز ممکن است
ص: 981
که وقت نماز ایشان به غروب فوت نمی شده باشد، یا آنکه چون حضرت می دانست که آفتاب براي او برخواهد گشت بر او
تأخیر کردن حرام نباشد، و کسی که سهو را بر پیغمبران تجویز کند حمل بر سهو می توان کرد، و این وجه در تأویل آیه
کریمه اوجه وجوه است و عامه نیز این وجه را از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند و احادیث بسیار دلالت
می کند بر ردّ شمس
بر سلیمان علیه السّلام، و بنابر آنکه مکرّر مذکور شد که آنچه در امم سابقه واقع شده است در این امّت نیز مثل آن واقع می
شود، همچنانکه در بنی اسرائیل دو مرتبه آفتاب برگشت: یک مرتبه از براي یوشع وصیّ موسی علیه السّلام و یک مرتبه براي
حضرت سلیمان علیه السّلام همچنین در این امّت دو مرتبه آفتاب برگشت از براي حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام: یک
مرتبه در حیات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مدینه در مسجد فضیح، و یک مرتبه بعد از وفات آن حضرت در
.«1» حلّه در مسجد شمس، چنانچه در ابواب معجزات آن حضرت مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی
عامه و خاصه از عبد اللّه بن عباس روایت کرده اند که: آفتاب برنگشت مگر از براي سه کس: یوشع و سلیمان و علی بن ابی
بنابراین تأویل ضمیر تَوارَتْ و رُدُّوها هر دو به آفتاب راجع است. ،«2» طالب علیهم السّلام
وجه دوم: آن است که هر دو ضمیر به اسبان راجع باشند، یعنی اسبان را بردند تا از نظر آن حضرت غایب شدند، پس امر
فرمود که باز اسبان را برگردانیدند و دست بر یال و پاهاي آنها کشید یا یالها و پاهاي آنها را شست براي اظهار آنکه اکرام
اسبان و خدمت ایشان کردن براي جهاد در راه خدا ممدوح و پسندیده است، پس بنابراین مراد از أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ
رَبِّی آن است که من محبت اسبان را اختیار کردم یا ظاهر گردانیدم به سبب آنکه در ذکر پروردگارم- یعنی در تورات- مدح
آن واقع شده است، یا آنکه به سبب اطاعت
پروردگار خود در جهاد کردن آنها را دوست می دارم نه از براي
ص: 982
خواهش نفس خود.
وجه سوم: آن است که ضمیر اول راجع به آفتاب باشد و ضمیر دوم راجع به اسبان، یعنی عرض خیل نمود تا آفتاب پنهان شد،
پس امر فرمود که اسبان را برگردانیدند و گردن زد و پی کرد آنها را نه از براي عقوبت آنها بلکه از براي آنکه گوشت آنها
را در راه خدا تصدّق کند و بعد از آن دیگر مانع او نشوند از یاد خدا، یا آنکه چون عزیزترین مالش بود و تصدّق به اعزّ مال
خود سنّت است، آنها را کشته و گوشت آنها را تصدّق کرد براي کفّاره ترك اولائی که از او صادر شده بود، یا آنکه دست
بر گردن و پاي اسبان مالید و آنها را سرداد در راه خدا که هر که خواهد متصرّف شود و نکشت آنها را.
امّا تأویل افتتان آن حضرت و جسدي که بر کرسی آن حضرت افتاد پس به چند وجه کرده اند:
اول آنکه: روزي آن حضرت بر تخت خود نشسته بود، پس گفت: امشب هفتاد زن را می بینم که هر یک از ایشان یک پسر
نگفت. پس چون با آن زنان نزدیکی کرد هیچ یک از ایشان حامله نشد « ان شاء اللّه » بیاورند که در راه خدا جهاد کنند؛ و
مگر یک زن و از او فرزندي بهم رسید که ناقص بود و نصف بدن داشت، چون آن فرزند را آوردند و بر روي تخت او
گذاشتند دانست که به سبب آن ترك اولی و ترك مستحب است که ان شاء اللّه نگفت، پس توبه و انابه
به درگاه خدا کرد.
دوم آن است که: از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که: پسري از براي آن حضرت متولد شد، پس جنّیان و
شیاطین گفتند که: اگر پسر او بماند ما از پسر او خواهیم کشید از محنت و آزار آنچه از او کشیدیم، پس آن حضرت ترسید
که مبادا آسیبی از ایشان به فرزند او برسد، پس او را در میان ابر گذاشت که در آنجا شیر بخورد و تربیت بیابد، پس ناگاه دید
که آن پسر مرده بر روي تختش افتاد، این تنبیهی بود آن حضرت را که حذر کردن براي دفع قدر فایده نمی بخشد، و تأدیبی
بود براي آنکه چرا بر حق تعالی اعتماد ننمود و از شیاطین ترسید و بر تدبیر خود اعتماد نمود و توبه و انابه از براي این مکروه
بود.
سوم آنکه: آن حضرت را بیماري شدیدي عارض شد و بر روي تخت خود افتاد مانند
ص: 983
جسدي بی روح، پس بازگشت به صحّت یا دعا و تضرع کرد خدا او را شفا بخشید.
اینها وجوهی است که علماي شیعه و غیر ایشان در تأویل این آیه گفته اند، آنچه علی بن ابراهیم در این باب روایت کرده
است رد کرده اند به آن وجوهی که مذکور شد و حمل بر تقیه کرده اند.
امّا آن دو حدیث اول که ابن بابویه و شیخ طوسی روایت کرده اند، چون در آنها ذکر استیلاي شیطان نیست ممکن است که
حق تعالی براي امتحانی که قوم آن حضرت را فرموده باشد، یا تأدیبی که آن حضرت را بر فعل مکروهی نموده باشد مدتی
پادشاهی ظاهري آن حضرت را سلب نموده باشد و از میان
قوم خود غایب شده باشد و باز به امر الهی بسوي قوم خود برگشته باشد، چنانچه گذشت که بسیاري از پیغمبران از قوم خود
غایب شدند و باز بسوي ایشان برگشتند و آن انگشتر سبب پادشاهی نباشد بلکه علامت عود پادشاهی ظاهري و امر به برگشتن
.«1» بسوي قوم خود بوده باشد، و اللّه تعالی یعلم
ص: 984
فصل دوم در بیان قصه گذشتن آن حضرت به وادي موران و سایر معجزات آن حضرت که در باب وحوش و طیور به ظهور پیوسته است
جمع کرده شد براي » : حق تعالی وحی فرموده است که وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ یعنی
حَتَّی إِذا أَتَوْا ،« سلیمان لشکرهاي او از جنّیان و آدمیان و مرغان پس اول و آخر ایشان به یکدیگر پیوسته شد که پراکنده نباشند
تا چون گذشتند بر » عَلی وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَهٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ
وادي موران گفت موري که: اي گروه موران! داخل شوید در خانه هاي خود تا در هم نشکنند شما را سلیمان و لشکرهاي او
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً ،« به نادانی
پس سلیمان تبسّم کرد و خندان شد از گفتار او و گفت: پروردگارا! مرا » «1» تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِكَ الصَّالِحِینَ
الهام کن و توفیق بده که شکر نمایم نعمت تو را که انعام کرده اي بر من و بر پدر و مادر من و اینکه بجا آورم عمل شایسته
.« اي که بپسندي آن را و داخل گردان مرا به رحمت خود در میان بندگان شایسته خود
بعضی گفته اند: این وادي بود در طایف؛ و بعضی گفته اند که: در شام بود
.«2»
ص: 985
علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: چون باد تخت آن حضرت را برداشت، گذشت بر وادي موران، و آن وادي
است که طلا و نقره می روید از آن.
چنانچه حضرت صادق علیه السّلام فرمود که: خدا را وادیی هست که طلا و نقره از آن می روید، و آن را حمایت نموده است
.«1» به ضعیف ترین خلقش که آن مورچه است، و اگر خواهند شتران قوي داخل آن وادي شوند نمی توانند شد
و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: چون مورچه آن سخن را گفت، باد صداي او را
به حضرت سلیمان رسانید در هنگامی که بر روي هوا راه می رفت، پس امر فرمود باد را که ایستاد و مورچه را طلبید، چون آن
را حاضر کردند فرمود: مگر ندانستی که من پیغمبر خدایم و ستم بر کسی نمی کنم؟
گفت: بلی می دانستم.
فرمود: پس چرا ایشان را از ظلم من ترسانیدي و گفتی: داخل خانه هاي خود شوید؟
گفت: ترسیدم که چون نظر ایشان بر زینت تو بیفتد مفتون شوند به زینت دنیا و از خدا دور شوند. پس مورچه گفت: تو
بزرگتري یا پدر تو داود؟
حضرت سلیمان گفت: بلکه پدرم داود بزرگتر است و بهتر است از من.
مورچه گفت: پس چرا حروف اسم تو را یک حرف زیادتر کرده اند از حروف اسم پدر تو؟
حضرت سلیمان گفت: نمی دانم.
مورچه گفت: از براي آنکه چون پدرت به سبب ترك اولی جراحتی در دل او بهم رسید و جراحت دل خود را به مودّت خدا
مداوا کرد، پس به این سبب او را داود نامیدند، چون تو از آن جراحت
سالمی تو را سلیمان می گویند، امّا جراحت پدر تو سبب کمال او شد و امید دارم که تو نیز به مرتبه کمال او برسی.
پس مورچه گفت: می دانی که خدا چرا باد را از میان سایر مخلوقات خود در فرمان تو
ص: 986
گردانید؟
حضرت سلیمان گفت: نمی دانم.
مورچه گفت: از براي آنکه بدانی که ملک تو بر باد است و اعتماد را نمی شاید، و اگر همه چیزها را خدا در دنیا در فرمان تو
کند چنانچه باد را در فرمان تو کرده است هرآینه همه از دست تو بدر خواهد رفت چنانچه باد در دست کسی نمی ماند.
.«1» پس در این وقت حضرت سلیمان علیه السّلام تبسّم فرمود و خندید از سخنان آن
اي عزیز! لطف و احسان جناب مقدس الهی را نسبت به دوستانش ملاحظه نما که در چه مرتبه است و ایشان را به چه وسیله ها
متنبّه و متذکّر می گرداند، و مورچه ضعیف را واعظ سلیمان با آن عظمت شأن می سازد و تا موران عجب و خودبینی و نخوت
رخنه در اساس منیع جلالت و رفعت ایشان نیندازد و در همه احوال نزد خداوند ذو الجلال در مقام تذلل و تضرع و ابتهال بوده
باشند، فسبحانه ما اعظم شأنه و اجلّ امتنانه.
چنانچه به دو سند صحیح و معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: روزي حضرت سلیمان با جنّیان و آدمیان براي
طلب باران به صحرا رفت، پس گذشت به مورچه لنگی که بالهاي خود را پهن کرده بود بر زمین و دست بسوي آسمان بلند
کرده بود و می گفت: ما خلقیم از مخلوقات تو و محتاجیم به روزي تو، پس ما را مؤاخذه
منما و هلاك مکن به گناهان فرزندان آدم و باران از براي ما بفرست.
و به روایت دیگر ؛«2» پس حضرت سلیمان به اصحاب خود فرمود: برگردید که شفاعت دیگري را در حقّ شما قبول کردند
.«3» شما را به برکت دیگري باران دادند
و به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: این کاکلی که بر سر قبّره یعنی هوجه هست، از دست
مالیدن حضرت سلیمان است و سببش آن بود که: روزي
ص: 987
نري با ماده خواست که جفت شود و ماده قبول نمی کرد، پس آن نر گفت: از من امتناع مکن که من مطلبی ندارم بغیر از
اینکه از ما فرزندي بهم رسد که ذکر حق تعالی بکند، پس ماده راضی شد، چون خواست که تخم بگذارد نر از آن پرسید که:
در کجا می خواهی تخم را بگذاري؟
ماده گفت: می خواهم دور شوم از راه و تخم بگذارم.
نر گفت: من چنین مصلحت می دانم که تخم را نزدیک راه بگذاري که کسی که تو را ببیند نداند که تخم گذاشته اي، بلکه
گمان کند که براي دانه برچیدن نزدیک راه آمده اي.
پس نزدیک راه تخم گذاشت و بر روي آن نشست، چون نزدیک شد که جوجه برآورد ناگاه شوکت سلیمانی پیدا شد که با
لشکرش می آید و مرغان بر سر او سایه افکنده اند، پس ماده به جفت خود گفت که: اینک سلیمان با لشکرش پیدا شدند و
ایمن نیستم از آنکه تخم مرا پامال کنند.
نر گفت: سلیمان مرد رحیمی است، آیا نزد تو چیزي هست که براي جوجه هاي خود پنهان کرده باشی؟
گفت: بلی، ملخی دارم که براي جوجه هاي خود پنهان کرده ام،
آیا تو چیزي داري؟
نر گفت: بلی، من خرمائی دارم که از تو پنهان کرده بودم و براي جوجه هاي خود نگاه داشته ام.
ماده گفت که: تو خرماي خود را بردار و من ملخ خود را برمی دارم و می رویم بر سر راه سلیمان و این هدیه ها را به خدمت
او می گذاریم زیرا که او مردي است که هدیه را دوست می دارد.
پس نر خرما را به منقار خود گرفت و ماده ملخ را به پاهاي خود گرفت و پرواز کردند و بر سر راه آن حضرت آمدند و آن
حضرت بر تخت خود نشسته بود، چون نظر مبارکش بر ایشان افتاد دست راست خود را گشود تا نر بر آن نشست و دست چپ
خود را گشود تا ماده بر آن نشست و از احوال ایشان سؤال نمود، چون احوال خود را عرض کردند هدیه ایشان را قبول فرمود
و لشکر خود را به جانب دیگر گردانید که ضرر به ایشان و تخم ایشان
ص: 988
نرسانند و دست مبارك خود را بر سر ایشان کشید و دعاي برکت براي ایشان کرد، پس این تاج عزت بر سر ایشان از برکت
.«1» دست با میمنت آن حضرت بهم رسید
مؤلف گوید که: در این قصه و قصه مور ممکن است که توهّم ایشان از لشکر حضرت سلیمان با آنکه آن حضرت با لشکر
خود در هوا می رفتند، از جهت هجوم نظارگیان بوده باشد، یا به توهّم اینکه مبادا در آنجا بساط فرو نشیند، یا آنکه در آن
وقت آن حضرت بر زمین سواره می رفته باشند، و در حدیث سابق از قصه مورچه جواب دیگري براي این شبهه ظاهر می
شود،
غافل مباش.
و به روایت دیگر منقول است که: خرج مقرري هر روزه حضرت سلیمان هفت کر بود، پس حیوانی از حیوانات دریا روزي سر
برآورد و گفت: اي سلیمان! امروز مرا ضیافت کن.
حضرت سلیمان فرمود که آذوقه یک ماهه لشکر خود را براي او حاضر کردند در کنار دریا تا مانند کوه عظیمی شد، پس آن
ماهی سر از دریا بیرون آورد و همه آن آذوقه را خورد و گفت: اي سلیمان! تمام قوت من کو؟ این بعضی از قوت یک روزه
من بود.
پس حضرت سلیمان تعجب کرد و فرمود: آیا در دریا مثل تو جانوري در بزرگی هست؟
گفت: هزار گروه هستند مثل من.
.«2» « سبحان اللّه الملک العظیم » : پس حضرت گفت
و در روایت دیگر نقل کرده اند که روزي گنجشک نري با ماده خود گفت: چرا نمی گذاري با تو جفت شوم؟ اگر خواهم
قبّه سلیمان را به منقار خود می توانم بکنم و در دریا افکنم.
چون باد سخن آن را به سمع شریف حضرت سلیمان رسانید، آن حضرت تبسّم نمود و
ص: 989
حکم فرمود که هر دو را حاضر کنند، پس به گنجشک نر خطاب نمود که: آیا آن دعوي که کردي بعمل می توانی آورد؟
گفت: نه یا رسول اللّه! و لیکن آدمی خود را زینت می دهد و عظیم می نماید نزد زن خود، و عاشق را ملامت نمی توان کرد
بر آنچه بگوید.
پس سلیمان علیه السّلام با ماده خطاب فرمود که: چرا با او مضایقه می کنی در آنچه می خواهد و حال آنکه او دعوي عشق و
محبت تو می کند؟
گنجشک ماده گفت: اي پیغمبر خدا! او دوست من نیست، دروغ می گوید و دعوي باطلی می کند زیرا که با من
دیگري را دوست می دارد.
پس سخن آن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و بسیار گریست و چهل روز از معبد خود بیرون نیامد و دعا می کرد که حق
.«1» تعالی دل او را از لوث محبت غیر خود پاك گرداند و مخصوص محبت خود گرداند
و در روایت دیگر وارد شده است که: روزي سلیمان علیه السّلام شنید که گنجشک نري با ماده می گوید که: نزدیک من بیا
تا با تو جفت شوم شاید که خدا پسري به ما کرامت فرماید که یاد خدا بکند که ما پیر شده ایم.
.«2» حضرت سلیمان علیه السّلام از سخن او تعجب کرد و گفت: این نیّت خیر آن گنجشک از پادشاهی من بهتر است
و روزي بلبلی خوانندگی و رقص می کرد، حضرت سلیمان گفت که: می گوید که: من نیم خرما که بخورم پروا ندارم اگر
دنیا نباشد.
و فاخته اي صدا زد، گفت: می گوید: کاش این خلایق خلق نشده بودند.
و طاووسی صدا زد، فرمود که: می گوید: هر چه می کنی جزا می یابی.
و هدهدي صدا کرد، فرمود: می گوید: کسی که رحم نکند او را رحم نمی کنند.
ص: 990
و صرد- که جانوري است در نخلستان می باشد- صدا زد، فرمود: می گوید: استغفار کنید اي گناهکاران.
و طوطی صدا کرد، فرمود: می گوید که: هر زنده اي می میرد و هر نوي کهنه می شود.
و پرستکی خوانندگی کرد، فرمود: می گوید که: کار خیري پیش بفرستید تا مزد او را بیابید.
.« سبحان ربّی الاعلی مل ء سمواته و ارضه » : و کبوتري خواند، فرمود که: می گوید
.« سبحان ربّی الاعلی » : و قمري خواند، فرمود: می گوید
همه چیز هلاك می » : یعنی « کلّ شی ء هالک الّا وجهه » : و فرمود که: کلاغ بر عشّاران نفرین می کند. و کور کوره می گوید
شود بغیر
.« ذات مقدس حق تعالی
و اسفرود می گوید: هر که ساکت شد سالم ماند.
و سبز قبا می گوید: واي بر کسی که همّت او به تحصیل دنیا مصروف باشد.
.« سبحان ربّی القدّوس » : و وزغ می گوید
.« سبحان ربّی و بحمده » : و بازمی گوید
.«1» « الرّحمن علی العرش استوي » : و درّاج می گوید
فصل سوم در بیان قصه آن حضرت است با بلقیس
علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: چون حضرت سلیمان بر تخت خود می نشست، جمیع مرغان که حق تعالی
مسخّر او گردانیده بود حاضر می شدند و سایه می افکندند بر هر که نزد تخت آن حضرت حاضر بود، پس روزي هدهد
غایب شد از میان آن مرغان و از جاي آن آفتاب بر دامن آن حضرت تابید، پس به جانب بالا نظر کرد و هدهد را ندید،
جستجو نمود » : یعنی «2» «1» چنانچه حق تعالی فرموده است که وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ
البته او را » لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً « مرغان را، پس گفت: چیست مرا که نمی بینم هدهد را بلکه او غائب است و حاضر نیست
یا او را ذبح » أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ ،«3» مروي است که: یعنی پرش را می کنم و در آفتاب می اندازم ،« عذاب خواهم کرد عذابی سخت
.« یا بیاورد براي من حجتی قوي و عذري ظاهر » «4» أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ ،« می کنم
و حضرت سلیمان علیه السّلام از او پرسید: کجا بودي؟ فَقالَ « پس مکث کرد اندك زمانی که هدهد پیدا شد » فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ
أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ
ص: 992
پس گفت هدهد که: دانستم و علم من احاطه کرد به چیزي که علم تو به آن احاطه نکرده است و آورده ام » «1» یَقِینٍ
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ ،« از براي تو از جانب شهر سبا خبر محقق متیقّنی که در آن شکی نیست
بدرستی که من یافتم زنی را که پادشاه ایشان است- یعنی: بلقیس دختر شراحیل بن مالک- و او داده شده » «2» لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ
وَجَ دْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ ،« است از هر چیز که پادشاهان را به آن احتیاج می باشد و او را هست تختی بزرگ
وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ « یافتم او را و قوم او را که سجده می کنند از براي آفتاب بغیر از خدا » دُونِ اللَّهِ
و زینت داده » «3» فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ. أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي یُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ
است از براي ایشان شیطان اعمال قبیحه ایشان را پس منع کرده است ایشان را از راه حق، پس ایشان هدایت نمی یابند بسوي
حق، و زینت داده است براي ایشان که سجده نکنند از براي خداوندي که بیرون می آورد چیزهاي پنهان را در آسمانها و
خداوند عالمیان که » «4» اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ « زمین و می داند آنچه پنهان می کنند و آنچه آشکار می کنند
.« بجز او خداوندي نیست پروردگار عرش عظیم است
سلیمان گفت: بزودي نظر خواهیم کرد که آیا راست گفته اي یا بوده اي از » «5» قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَ دَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ
ببر نامه مرا اینک، پس بینداز آن را بسوي » «6» اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ ،«؟ دروغگویان
ایشان، پس پشت کن از ایشان و پنهان شو، پس ببین با یکدیگر در
،«؟ باب این نامه چه می گویند
ص: 993
.«1» قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ
و علی بن ابراهیم رحمه اللّه علیه روایت کرده است که هدهد گفت که: او بر تخت عظیمی نشسته است و من داخل تخت او
نمی توانم شد.
سلیمان علیه السّلام گفت: نامه را از بالاي قبّه او بینداز.
پس هدهد رفت به شهر سبا و از روزنه قصر بلقیس نامه را به دامن او انداخت، پس چون نامه را خواند ترسید و رؤساي لشکر
اي گروه اشراف لشکر من! بدرستی که انداخته شد بسوي من نامه اي » : خود را جمع کرد و گفت آنچه خدا یاد فرموده است
و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: از ،«2» کریم و بزرگوار- علی بن ابراهیم گفته است: یعنی مهر کرده شده
بدرستی که آن نامه اي است از سلیمان علیه السّلام و در ابتداي آن نوشته -«3» کرامت نامه آن است که سرش را مهر کنند
و مضمون نامه آن است که: سربلندي و تکبر مکنید و بیایید بسوي من اسلام آورندگان و ،« بسم اللّه الرحمن الرحیم » است
.« انقیاد کنندگان
بلقیس گفت: اي بزرگواران! فتوي دهید مرا در کار » «4» قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِي ما کُنْتُ قاطِعَهً أَمْراً حَتَّی تَشْهَدُونِ
.« من، نبودم من جزم کننده و امضا کننده امري را تا شما حاضر شوید
گفتند: ما صاحب قوّتیم و صاحب بأس شدید و » «5» قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّهٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِینَ
شجاعت عظیم هستیم و امر بسوي توست و اختیار
.« با توست، پس نظر کن چه می فرمائی تا ما اطاعت کنیم
ص: 994
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: سرکرده هاي لشکر او سیصد و دوازده نفر بودند که با ایشان مشورت می کرد، و هر
.«1» یک سرکرده هزار نفر بودند از لشکریان او
بلقیس گفت: بدرستی که پادشاهان » «2» إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَ دُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِها أَذِلَّهً وَ کَ ذلِکَ یَفْعَلُونَ
لَتْ
پس خدا تصدیق قول ،« چون داخل شهري می شوند فاسد می گردانند اهل آن را و عزیزان اهل آن شهر را ذلیل می گردانند
.« چنین می کنند پادشاهان و عادت ایشان این است » : او فرمود که
چنین تفسیر کرده است علی بن ابراهیم و روایت کرده است که: پس بلقیس به قوم خود گفت: اگر این پیغمبر است از جانب
.«3» خدا، چنانچه دعوي می کند، پس ما را تاب مقاومت او نیست زیرا که بر خدا غالب نمی توان شد
و بدرستی که من می فرستم بسوي ایشان هدیه اي پس انتظار می برم » «4» وَ إِنِّی مُرْسِلَهٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّهٍ فَناظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ
.« که چه چیز می آورند رسولان من
علی بن ابراهیم گفته است: بلقیس گفت: هدیه می فرستم، اگر پادشاه است، میل به دنیا می کند و هدیه ما را قبول می کند و
خواهیم دانست که قدرت ندارد که بر ما غالب شود.
پس حقّه اي براي حضرت سلیمان فرستاد که در آن حقّه گوهر گرانبهاي بزرگ بود و به رسول خود گفت که: بگو به او که
بی آهن و آتش این گوهر را سوراخ کند.
چون رسول آن دانه را به نزد آن حضرت آورد و پیغام بلقیس را رسانید سلیمان علیه السّلام کرمی را حکم فرمود که رشته را
در دهان گرفت
.«5» و آن دانه را سوراخ کرد و رشته را از طرف دیگر بیرون برد
فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ
ص: 995
پس چون رسول بلقیس به نزد سلیمان علیه السّلام آمد، سلیمان گفت: آیا مرا امداد و اعانت به مال خود می » «1» تَفْرَحُونَ
.« کنید؟! پس آنچه خدا به من عطا فرموده است بهتر است از آنچه به شما داده است بلکه شما به هدیه خود شاد می شوید
برگرد با هدیه هائی که آورده اي » : یعنی «2» ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّهً وَ هُمْ صاغِرُونَ
بسوي ایشان، پس البته من خواهم آمد بسوي ایشان با لشکري چند که ایشان را تاب مقاومت آنها نبوده باشد و بیرون خواهم
.« کرد ایشان را از شهر خود با مذلّت و خواري
و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون رسول بلقیس بسوي او برگشت عظمت و شوکت و قوّت سلیمان علیه السّلام را
.«3» براي او بیان کرد و او دانست که تاب برابري و مقاومت ندارد، از روي انقیاد و اطاعت به جانب آن حضرت روانه شد
چون حق تعالی خبر داد سلیمان را که او متوجه گردیده و می آید و به نزدیک رسیده است، آن حضرت به جنّیان و شیاطین
که در خدمتش بودند گفت: می خواهم پیش از آنکه بلقیس داخل شود تخت او را نزد من حاضر سازید، چنانچه حق تعالی
سلیمان گفت: اي گروه اشراف و بزرگان » «4» می فرماید که قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ
لشکر من! کدام یک از شما می آورد تخت او را
.«؟ به نزد من پیش از آنکه بیایند انقیاد کنندگان و اسلام آورندگان
گفت خبیث متمرّد صاحب قوّتی از » «5» قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِيٌّ أَمِینٌ
.« جنّیان که: من می آورم آن را براي تو پیش از آنکه از جاي خود برخیزي، بدرستی که من بر برداشتن آن تخت توانا و امینم
ص: 996
پس سلیمان گفت: از این زودتر می خواهم.
گفت آن کسی که نزد او علمی از کتاب- یعنی لوح » قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ
محفوظ یا کتابهاي آسمانی بود که آصف بن برخیا وزیر آن حضرت بود و اسم اعظم می دانست- که: من می آورم آن تخت
پس خدا را به نام بزرگ او خواند، و پیش از چشم زدن سلیمان علیه السّلام تخت ،« را براي تو پیش از آنکه دیده بر هم زنی
بلقیس را از زیر تخت سلیمان بیرون آورد.
فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِ  را عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْ لِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَ کَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ
پس چون سلیمان تخت را دید قرار یافته نزد خود گفت: این از فضل و احسان پروردگار من است تا امتحان نماید » «1» کَرِیمٌ
مرا که آیا شکر می کنم او را یا کفران نعمت او می نمایم، و هر که شکر کند خدا را پس شکر نکرده است مگر از براي نفس
خود، و هر که کفران کند نعمت خدا را پس بدرستی که پروردگار من بی نیاز است از شکر او و صاحب کرم و بزرگواري
.« است
قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ
گفت سلیمان علیه السّلام که: تغییر دهید هیئت تخت او را تا ببینم که آیا به » «2» أَ تَهْتَدِي أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ
.« زیرکی و فطانت هدایت می یابد به آنکه تخت اوست یا از آنها خواهد بود که هدایت نمی یابند
پس چون آمد بلقیس به نزد سلیمان به » «3» فَلَمَّا جاءَتْ قِیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ
او گفتند: آیا چنین است عرش تو؟ گفت: گویا آن است و پیش از این معجزه علم پیغمبري و حقیقت تو به ما داده شده بود و
.« بودیم اسلام آورندگان
و منع کرده بود او » «4» وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ
ص: 997
را از ایمان آوردن به خدا آنچه می پرستید بغیر از خدا، یا منع کرد خدا یا سلیمان او را از آنچه می پرستید بغیر از خدا،
.« بدرستی که او بود از جماعتی کافران
لَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً وَ کَشَ فَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَ رْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ
أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ
.«1»
و علی بن ابراهیم روایت کرده است: پیش از آمدن بلقیس، سلیمان علیه السّلام امر کرده بود جنّیان را که خانه اي از شیشه
براي او ساخته بودند و بر روي آب گذاشته بودند، پس چون بلقیس آمد گفتند به او که: داخل شو در عرصه قصر، پس او
گمان کرد آب است، جامه خود را از ساقهایش بالا کشید، پس ظاهر شد که موي بسیاري بر ساق او بود.
پس سلیمان گفت: این عرصه اي است نرم که از شیشه
ساخته اند و آب نیست، بلقیس گفت: من ستم کرده بودم بر نفس خود که غیر خدا را می پرستیدم، و اسلام آوردم و منقاد
.«2» شدم با سلیمان براي خداوندي که پروردگار عالمیان است
بود، و «3» علی بن ابراهیم روایت کرده است که: پس سلیمان علیه السّلام او را به عقد خود درآورد، بلقیس دختر شرح جسریه
شیاطین را حکم فرمود که: چیزي بسازید که مو را از پاي او زایل گرداند، پس حمّامها بعمل آوردند و نوره را براي او
ساختند، پس حمّام و نوره از چیزهائی است که شیاطین براي بلقیس ساختند، همچنین آسیابی که آب می گرداند در زمان آن
.«4» حضرت بهم رسید
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: از جمله علومی که حق تعالی به سلیمان علیه السّلام عطا فرموده بود، دانستن جمیع لغتها و
زبان مرغان و حیوانات و درندگان بود، و چون هنگام جنگ می شد به فارسی سخن می گفت، و چون به مجلس دیوان می
نشست براي نسق لشکریان و
ص: 998
عمّال اهل مملکت خود به لغت رومی سخن می گفت، چون با زنان خود خلوت می فرمود به زبان سریانی و نبطی سخن می
گفت، و چون در محراب عبادت خلوت می کرد با پروردگار خود به لغت عربی مناجات می کرد، و چون بر مسند شریف
.«1» قضا و حکم و مرافعه و ملاقات ملوك و ایلچیان متمکّن می شد به لغت عبري سخن می گفت
مؤلف گوید: در کیفیت حاضر شدن تخت بلقیس از آن مکان بعید به این زمان قلیل خلاف است: بعضی گفته اند که ملائکه
از روي هوا آوردند؛ و بعضی گفته اند که باد از روي هوا آورد؛ و بعضی گفته اند که حق تعالی
حرکت سریعی در آن تخت قرار داد که خود آمد؛ و بعضی گفته اند که خدا او را در مکان خود معدوم کرد و مثل آن را به
.«2» قدرت کامله خود در این مکان موجود کرد
و آنچه از احادیث معتبره ظاهر می شود یکی از دو وجه است:
اول آنکه: حق تعالی قطعه هاي زمین که در ما بین مکان حضرت سلیمان و زمینی که تخت بر آن قرار داشت فرو برد، و زمین
تخت حرکت کرد تا تخت را به سلیمان رسانید و زمین برگشت و زمینهاي دیگر به حالت اولی عود کردند. اگر کسی گوید
که: بناها و عمارات و حیوانات و درختان که در این ما بین بودند چه شدند؟ جواب آن است که:
ممکن است که حق تعالی به قدرت کامله خود آنها را به جانب راست و چپ برده باشد که چیزي محاذي تخت نمانده باشد.
دوم آنکه: حق تعالی تخت را به زمین فرو برد و از زیر زمین آن را حرکت فرمود تا به زیر تخت سلیمان علیه السّلام رسید و از
آنجا بیرون آمد. این وجه به عقل نزدیکتر است، و هر دو وجه در احادیث معتبره وارد شده است.
چنانچه به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: وصی و وزیر حضرت سلیمان به اسم اعظم خدا تکلّم
نمود، پس فرورفت آنچه در میان تخت سلیمان و تخت
ص: 999
بلقیس بود از زمین هموار و ناهموار تا زمین آن تخت به زمین این تخت رسید و سلیمان تخت را کشید و زمین برگشت در
کمتر از چشم زدن، سلیمان گفت: چنان خیال کردم که از زیر تخت
.«1» من بیرون آمد
در احادیث صحیح و معتبره بسیار از امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام علی نقی علیهم السّلام منقول است که: خدا را
هفتاد و سه اسم اعظم است، و نزد آصف وزیر سلیمان یکی از آنها بود که تکلّم به او می نمود که شکافته شد یا فرو رفت
آنچه از زمین میان او و تخت بلقیس بود تا به دست خود تخت را گرفت. و به روایات دیگر دو قطعه زمین به یکدیگر رسید و
تخت از آن قطعه به این قطعه منتقل شد و در کمتر از چشم زدن زمین به حال خود برگشت، از آن اسماي اعظم هفتاد و دوتا
.«2» را خدا به ما داده است و یکی مخصوص خدا است که به احدي از خلق خود نداده است
به سند معتبر منقول است که: شخصی از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام پرسید: آیا جمیع علوم پیغمبران علیه السّلام به
پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به میراث رسید از آدم تا آن حضرت؟
فرمود: بلی، خدا هیچ پیغمبري را مبعوث نگردانیده است مگر آنکه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از او داناتر است.
راوي عرض کرد: عیسی علیه السّلام مرده را زنده می کرد به اذن خدا.
فرمود: راست گفتی و سلیمان علیه السّلام نیز زبان مرغان را می فهمید و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به همه این
منزلتها قادر بود. پس فرمود: بدرستی که سلیمان طلب هدهد کرد، چون نیافت او را در جاي خود به خشم آمد و گفت آنچه
خدا از او یاد کرده است،
و از براي آن به غضب آمد که او را بر آب دلالت می کرد و به او محتاج بود، و هدهد مرغی بود و به او علمی داده بودند که
به سلیمان نداده بودند و حال آنکه باد و موران و جنّیان و آدمیان و دیوان و متمرّدان همه در فرمان او بودند و آب را در زیر
هوا نمی دانست و مرغ آن را می دانست،
ص: 1000
اگر قرآنی هست که کوهها را به آن به راه می توان انداخت و زمین را به آن پاره پاره می » : حق تعالی در قرآن می فرماید که
این قرآن است و آن قرآن نزد ماست و ما آب را در زیر هوا می دانیم و «1» « توان کرده و مرده ها را به آن زنده می توان کرد
.«2» در کتاب خدا آیه اي چند هست که براي هر امري که بخوانیم آن حاصل می شود
و به سند معتبر منقول است که یحیی بن اکثم قاضی سؤال کرد: آیا سلیمان علیه السّلام محتاج بود به علم آصف بن برخیا؟
حضرت امام علی نقی علیه السّلام فرمود: آن کسی که علمی از کتاب نزد او بود آصف بن برخیا بود، و سلیمان عاجز نبود از
دانستن آنچه آصف می دانست و لیکن می خواست فضیلت آصف را بر جنّیان و آدمیان ظاهر گرداند که بدانند آصف بعد از
او حجت خدا و خلیفه او خواهد بود، و آن علم آصف از علومی بود که سلیمان علیه السّلام به او سپرده بود به امر خدا و لیکن
خدا خواست که علم او ظاهر شود تا در امامت او اختلاف نکنند، چنانچه در حیات داود علیه السّلام سلیمان را حکم
.«3» خود آموخت تا امامت و پیغمبري او را بعد از داود بدانند از براي تأکید حجت بر خلق
و به سند حسن منقول است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چگونه انکار می کنند گفته امیر المؤمنین علیه السّلام را که
فرمود: اگر خواهم می توانم این پاي خود را بردارم و بر سینه معاویه بزنم در شام که او را از تختش سرنگون بیندازم، و انکار
نمی کنند این را که آصف وصیّ سلیمان به یک چشم زدن تخت بلقیس را گرفت و به نزد سلیمان علیه السّلام حاضر
گردانید؟ آیا پیغمبر ما بهترین پیغمبران نیست و وصیّ او بهترین اوصیا نیست؟ آیا وصیّ پیغمبر ما را کمتر از وصیّ سلیمان می
.«4» دانند؟ خدا حکم کند میان ما و میان آنها که انکار حق ما می کنند و فضیلت ما را منکر می شوند
ص: 1001
و در روایت معتبر دیگر وارد شده است: ابو حنیفه از حضرت صادق علیه السّلام پرسید: چرا سلیمان علیه السّلام از میان سایر
مرغان هدهد را تفقّد نمود؟
فرمود: براي آنکه هدهد آب را در زیر زمین می دید چنانچه شما روغن را در میان شیشه می بینید.
ابو حنیفه خندید. حضرت فرمود: چرا می خندي؟
عرض کرد: آن که آب را در زیر زمین می بیند چرا دام را در زیر خاك نمی بیند تا به دام می افتد؟
.«1» حضرت فرمود: مگر نمی دانی که قضا و قدر بصر را می پوشاند
.«2» در دعاي نوره منقول است که: خدا رحمت فرستد بر سلیمان بن داود چنانچه ما را امر کرد به نوره کشیدن
و به سند معتبر از حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام منقول است که: حق تعالی مخصوص گردانید محمد صلّی
و با او شریک نگردانید احدي از پیغمبرانش را بغیر از سلیمان علیه السّلام که « فاتحه الکتاب » اللّه علیه و آله و سلّم را به سوره
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را از این سوره به او عطا فرمود چنانچه حق تعالی یاد کرده است که او را در اول نامه خود نوشته بود
.«3»
و چون به اسانید «4» مؤلف گوید: غرائب بسیار در این قصه در کتب مذکور است، و بعضی را در بحار الانوار ذکر کرده ام
معتبره روایت نشده بود در این کتاب اکتفا به روایات معتبره کردم.
ص: 1002
فصل چهارم در بیان مواعظ و احکام و وحیها که بر آن حضرت نازل گردیده و نوادر احوال آن حضرت است تا وفات او و آنچه بعد از
وفات آن حضرت سانح شد
حق تعالی می فرماید که وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ. فَفَهَّمْناها
و یاد کن داود و سلیمان را در وقتی که حکم می کردند در زراعت در هنگامی که در » «1» سُلَیْمانَ وَ کُلا آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْماً
شب گوسفند قوم در آن زراعت چریده بود، و ما بودیم مر حکم ایشان را حاضر و دانا، پس فهمانیدیم حکم را به سلیمان و
.« هر یک را حکمت و دانائی داده بودیم
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: در بنی اسرائیل مردي بود او را باغ انگوري بود، و گوسفندان
شخصی شب در آن باغ افتادند و افساد کردند، پس صاحب باغ صاحب گوسفند را به مرافعه آورد به خدمت داود علیه
السّلام، پس آن حضرت فرمود: بروید نزد سلیمان تا حکم کند میان شما.
چون به نزد آن حضرت رفتند فرمود: اگر گوسفند اصل و فرع درخت را همه خورده است، بر صاحب گوسفندان لازم است
که گوسفندان
را به صاحب باغ بدهد با هر فرزندي که در شکم آنها است، و اگر میوه را ضایع کرده است و اصل درختها به حال خود هست
ص: 1003
پس فرزندان گوسفندان را می باید به صاحب باغ بدهد نه اصل گوسفندان را.
و حکم داود نیز چنین بود و لیکن می خواست که بنی اسرائیل بدانند که سلیمان بعد از او وصیّ اوست، و اختلافی در حکم
.«1» نکردند، و اگر اختلاف می کردند حق تعالی می فرمود که وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ
و در حدیث معتبر دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: هیچ یک حکم نکردند بلکه با یکدیگر گفتگو می
کردند و انتظار وحی الهی را می کشیدند، پس حق تعالی به سلیمان حکم این قصه را وحی نمود تا فضیلت او را ظاهر گرداند
.«2»
و به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: امامت عهدي است از جانب خدا که از براي جماعتی به
خصوص مقرر گردانیده است و ایشان را نام برده و تعیین کرده است، و امام را اختیار آن نیست که امامت را از امام بعد از
خود که خدا مقرر کرده است بگرداند بسوي دیگري، بدرستی که حق تعالی وحی نمود بسوي داود علیه السّلام که وصیّی از
اهل خود براي خود قرار ده زیرا که در علم من گذشته است و لازم گردانیده ام هر پیغمبري را که مبعوث گردانم البته از براي
او وصیّی از اهل او قرار دهم، و داود علیه السّلام چند فرزند داشت و در میان آنها طفلی بود که مادرش را بسیار دوست می
داشت، پس حضرت داود به نزد او رفت و
گفت: حق تعالی بسوي من وحی فرمود که وصیّی از اهل خود بگیرم.
آن زن گفت: فرزند مرا وصیّ خود کن.
فرمود: من نیز او را می خواهم.
و در علم محتوم الهی چنان بود که سلیمان وصیّ او باشد. پس حق تعالی وحی نمود بسوي داود که: تعجیل منما در تعیین
کردن وصی تا امر من به تو برسد، پس بعد از اندك زمانی دو شخص به نزد او به مخاصمه آمدند درباره گوسفندان و باغ
انگور، پس حق تعالی وحی نمود به داود که: فرزندان خود را جمع کن و هر یک از آنها که در این قضیه
ص: 1004
به حق حکم کند او بعد از تو وصیّ تو خواهد بود؛ پس داود فرزندان خود را جمع کرد و چون هر دو خصم ماجراي خود را
ذکر کردند، سلیمان علیه السّلام فرمود: اي صاحب باغ! این گوسفندان در چه وقت داخل باغ تو شدند؟
گفت: در شب.
فرمود: حکم کردم بر تو اي صاحب گوسفندان که فرزندان و پشم گوسفندان خود را در این سال به صاحب باغ بگذاري!
داود علیه السّلام گفت: چرا حکم نکردي که گوسفندان همه از صاحب باغ باشند چنانچه علماي بنی اسرائیل حکم می کنند؟
سلیمان گفت: درخت از اصل کنده نشده است بلکه سال دیگر میوه خواهد داد و همین میوه امسال را خورده است، پس باید
که حاصل امسال گوسفندان از او باشد، و اگر درختان را از بیخ کنده بودند باید گوسفندان را به او بدهد.
پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي داود که: حکم حق آن است که سلیمان کرد اي داود، تو امري را خواستی و ما امر دیگر را
خواستیم.
پس
داود به نزد زن خود رفت و گفت: ما اراده امري داشتیم و خدا اراده اي دیگر داشت و نشد مگر آنچه خدا می خواست، ما
.«1» راضی شدیم به امر خدا و منقاد شدیم حکم او را
مؤلف گوید که: اکثر اهل سنّت این آیه را چنین تفسیر کرده اند که: میان داود و سلیمان نزاع شد در حکم این واقعه و هر
یک به اجتهاد حکم کردند و اجتهاد سلیمان علیه السّلام درست تر بود، و به این قضیه متمسک شده اند که اجتهاد بر پیغمبران
جایز است، چون به دلایل و نصوص ثابت شده است و اجماعی بلکه ضروري مذهب شیعه شده است که پیغمبران خدا به ظن
و گمان و اجتهاد سخنی نمی گویند و آنچه می گویند به علم قطعی و وحی و الهام یقینی بر ایشان ظاهر گردیده است؛ پس
باید که اختلاف در میان ایشان نباشد و آیه کریمه دلالت بر اختلاف ندارد، و احادیث معتبره دلالت کرده است بر آنکه
حضرت داود چون
ص: 1005
می خواست فضیلت سلیمان را ظاهر گرداند بر بنی اسرائیل این حکم را به آن حضرت گذاشت که حکم واقع را او بکند و
خطاي بنی اسرائیل را در حکمی که براي خود می کردند بر ایشان ظاهر گرداند، یا آنکه چون این قضیه ظاهر شد منتظر وحی
شدند، حق تعالی این حکم را به سلیمان وحی نمود تا فضیلت او را ظاهر نماید.
بعضی از احادیث که دلالت می کند بر منازعه داود با سلیمان علیهما السّلام در این قضیه محمول بر تقیه است یا بر آنکه به
حسب ظاهر بر سبیل مصلحت آن حضرت معارضه می فرمود که بر دیگران حقیقت و
فضیلت سلیمان ظاهر شود، اگر چه محتمل است که این حکم در آن زمان منسوخ شده باشد و حکمی که داود فرمود از
جانب خدا مقرر شده باشد، بنابراین که نسخ جزئی در زمان پیغمبران غیر اولو العزم مجوز باشد یا آنکه حضرت موسی خبر
داده باشد که این حکم تا زمان سلیمان علیه السّلام خواهد بود.
و در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حضرت سلیمان علیه السّلام فرمود:
خدا به ما عطا کرده است آنچه به مردم عطا فرموده و آنچه به ایشان عطا نفرموده است، و به ما تعلیم کرده است آنچه به مردم
تعلیم کرده و آنچه نکرده است، پس نیافتیم چیزي را بهتر از ترسیدن از خدا در حضور مردم و در غیبت ایشان، و میانه روي
کردن در خرج کردن در حال توانگري و در حال پریشانی، و حق را گفتن در حال خشنودي و در حالت غضب، و تضرع به
.«1» جانب مقدس الهی کردن بر هر حالی
به سند معتبر از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که مادر سلیمان به سلیمان گفت: اي فرزند! زنهار
.«2» که خواب در شب بسیار مکن که در شب خواب بسیار کردن آدمی را پریشان و فقیر می گرداند در روز قیامت
و در حدیث دیگر منقول است که حضرت سلیمان با فرزند خود گفت: اي فرزند! زنهار که مجادله با مردم مکن که در آن
منفعتی نیست و موجب حدوث عداوت می گردد
ص: 1006
.«1» میان برادران مؤمن
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت سلیمان علیه
السّلام روزي به اصحاب خود گفت: حق تعالی ملکی بخشیده است مرا که سزاوار نیست احدي را بعد از من، و مسخّر
گردانیده است براي من باد و آدمیان و جنّیان و مرغان و وحشیان را، و آموخته است به من سخن مرغان را، و از هر چیزي به
من عطا فرموده است، و با این نعمتها که مرا کرامت کرده است یک روز تا شب به شادي نگذرانیده ام و می خواهم فردا
داخل قصر خود شوم و به بام قصر برآیم و بسوي مملکتهاي خود نظر کنم، پس کسی را رخصت مدهید که به نزد من آید تا
بر من امري وارد نشود که عیش و شادي مرا به کدورت مبدّل کند.
گفتند: چنین باشد.
چون روز دیگر شد، بامداد عصایش را به دست گرفت و بر بلندترین جائی از قصرش بالا رفت و ایستاد و تکیه بر عصاي خود
کرد و نظر می کرد بسوي مملکتهاي خود و شاد بود به آنچه حق تعالی به او عطا فرموده بود، ناگاه نظرش بر جوان خوش
روئی پاکیزه جامه اي افتاد که از بعضی گوشه هاي قصرش پیدا شد، چون او را دید گفت: کی تو را داخل این قصر کرد؟
امروز می خواستم که تنها باشم، و به رخصت کی داخل شدي؟
آن جوان در جواب گفت: پروردگار این قصر مرا داخل کرد و به رخصت او داخل شدم! سلیمان گفت: پروردگار قصر احقّ
است به آن از من، پس بگو کیستی تو؟
گفت: من ملک الموتم!
پرسید: براي چه کار آمده اي؟
گفت: آمده ام که روح تو را قبض کنم!
گفت: بیا و آنچه مأمور شده اي بعمل آور که امروز می خواستم روز شادي من باشد و خدا
نخواست که شادي من در غیر لقاي فرح افزاي او باشد.
ص: 1007
پس ملک الموت روح مطهر آن حضرت را قبض کرد بر همان حالت که بر عصا تکیه داده بود! پس مدتها بعد از موت به
همان هیئت بر عصا تکیه داشت و مردم بسوي او نظر می کردند و گمان می کردند که زنده است، پس آن حال فتنه شد براي
ایشان و اختلاف در میان ایشان بهم رسید: بعضی گفتند او در این ایّام بسیار به این عصا تکیه کرد و به تعب نیفتاد، او را
خواب نبرد، چیزي نخورد و نیاشامید، می باید او پروردگار ما باشد و واجب است او را بپرستیم؛ گروهی گفتند که: سلیمان
جادوگر است و به جادو در دیده ما چنین می نماید که ایستاده است و در واقع چنین نیست؛ و مؤمنان گفتند: او بنده و پیغمبر
خدا است، و حق تعالی به هر نحوي که می خواهد امر او را تدبیر می نماید.
را فرستاد که میان عصاي آن حضرت را تهی کرد، عصا شکست، آن «1» پس اختلاف در میان ایشان بهم رسید و خدا ارضه
حضرت از قصر خود به رو در افتاد، پس جنّیان شکر نعمت ارضه را بر خود لازم گردانیدند، و به این سبب هر جا که ارضه
است نزد او آبی و خاکی حاضر می سازند که آلت عمل او باشد، این است معنی قول حق تعالی فَلَمَّا قَ َ ض یْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما
پس چون مقدّر کردیم و حکم کردیم بر او مرگ را، دلالت نکرد جنّیان را » : دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ یعنی
بر مرگ او مگر کرم زمین یعنی ارضه که
پس چون سلیمان به رو در » «2» فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ ،« خورد عصاي او را
افتاد ظاهر شد بر جنّیان یا ظاهر شد احوال ایشان بر آدمیان که اگر جنیان علم به غیب می داشتند نمی ماندند در عذاب
.« خوارکننده
فلمّا خرّ تبیّنت الانس انّ الجنّ لو کانوا یعلمون » : حضرت صادق علیه السّلام فرمود: و اللّه که این آیه به این نحو نازل شد که
یعنی: چون افتاد، بر آدمیان معلوم شد که اگر جنّیان می دانستند غیب را نمی ماندند در این « الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین
مدت در عذاب
ص: 1008
.«1» خوارکننده، یعنی آن خدمت و عملی که بعد از فوت سلیمان به فرموده او می کردند
و به سند حسن از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت سلیمان علیه السّلام امر فرمود جنّیان را براي او
قبّه اي از آبگینه ساختند و در میان دریا گذاشتند، آن حضرت داخل آن قبّه شد و بر عصاي خود تکیه فرمود و تلاوت زبور
می کرد، و شیاطین در برابر او خدمت می کردند و او ایشان را می دید و ایشان او را می دیدند، ناگاه ملتفت شد به کنار قبّه،
پس مردي را دید در میان قبّه گفت: تو کیستی؟
گفت: منم آنکه رشوه قبول نمی کنم و از پادشاهان نمی ترسم، من ملک الموتم.
پس به همان هیئت که بر عصا تکیه فرموده بود او را قبض روح نمود، جنّیان نظر می کردند و او را بر همان حالت ایستاده و
تکیه بر عصا کرده می دیدند، تا یک سال به خدمات مرجوعه قیام می نمودند و جرأت بر استعلام احوال آن حضرت نمی
کردند
و تغییري در احوال او نمی دیدند تا آنکه حق تعالی ارضه را فرستاد که عصاي آن حضرت را خورد، حضرت افتاد، پس جنّیان
شکر ارضه می کنند هر جا که باشد آب و خاك به آن می رسانند.
و چون سلیمان از دنیا مفارقت نمود، شیطان کتابی در سحر نوشت و در پشت آن کتاب نوشت: این کتابی است که وضع کرده
است آصف پسر برخیا براي پادشاه خود سلیمان پسر داود از ذخیره هاي گنجهاي علم، و در آن کتاب نوشت: هر که فلان کار
خواهد بکند باید فلان سحر بکند، و هر که فلان امر را خواهد متمشّی سازد باید فلان جادو بکند. و این کتاب را در زیر تخت
سلیمان دفن کرد و از آنجا بر مردم ظاهر گردانید، پس کافران گفتند:
غلبه سلیمان بر ما به سبب سحرهائی بود که در این کتاب نوشته است، و مؤمنان گفتند که:
او بنده خدا و پیغمبر او بود و آنچه می کرد به اعجاز پیغمبري و به قدرت ربانی می کرد. و اشاره به این قصه است آنچه حق
تعالی فرموده است که وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلی
ص: 1009
و متابعت کردند یهودان آنچه را خواندند یا » «1» مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ
افترا کردند شیاطین در پادشاهی سلیمان یا در زمان او، و کافر نشد سلیمان و این سحر از او نبود و لیکن شیاطین کافر شدند که
.«2» « جادو را تعلیم مردم کردند
به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی فرستاد بسوي سلیمان علیه السّلام که: علامت
مرگ تو آن است که
گویند. پس روزي آن حضرت را نظر افتاد بر درختی که در « خرنوبه » درختی در بیت المقدس بیرون خواهد آمد که آن را
بیت المقدس روئیده بود، پس خطاب نمود به آن درخت که: نام تو چیست؟ گفت: خرنوبه نام دارم! پس پشت کرد و به
جانب محراب خود رفت و تکیه فرمود بر عصاي خود و ایستاد، و در همان ساعت حق تعالی قبض روح او نمود و آدمیان و
جنّیان به طریق معهود خدمت او می کردند و در آنچه ایشان را به آن امر فرموده بود می شتافتند و گمان می کردند که او
.«3» زنده است تا آنکه ارضه عصاي او را تهی کرد و افتاد، پس دست از عمل خود کشیدند
ابن بابویه رحمه اللّه علیه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله
.«4» و سلّم فرمود که: حضرت سلیمان بن داود علیه السّلام هفتصد و دوازده سال زندگانی کرد
مؤلف گوید: مشهور آن است که عمر شریف آن حضرت پنجاه و سه سال باشد، و مدت پادشاهی و پیغمبري آن حضرت
چهل سال بود، و بعد از چهار سال که از ابتداي پادشاهی آن حضرت گذشت شروع کرد به ساختن بیت المقدس و قدري از
.«5» آن مانده بود که در مدت یک سال که فوت آن حضرت معلوم نبود، تمام کردند
ص: 1010
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: بنی اسرائیل از حضرت سلیمان علیه السّلام التماس
کردند که: پسر خود را بر ما خلیفه گردان.
سلیمان فرمود: او صلاحیت خلافت ندارد.
چون بسیار الحاح
کردند فرمود: مسئله اي چند از او می پرسم، اگر جواب گفت از آنها او را خلیفه خود می گردانم. پس پرسید: اي فرزند!
چیست مزه آب و مزه نان؟ و ضعف و قوّت آواز از چه چیز می باشد؟ و موضع عقل از بدن آدمی کجاست؟ و از چه چیز
سنگینی و بیرحمی و رقّت و رحم بهم می رسد؟ و تعب بدن و استراحت آن از کدام عضو می باشد؟
و کسب بدن و محرومی آن از کدام عضو می باشد؟
پس او از هیچ یک جواب نتوانست گفت.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مزه آب زندگانی است، و مزه نان قوّت است؛ و قوّت آواز و ضعف آواز از زیادتی و
می باشد؛ و موضع عقل و دانائی دماغ است، مگر نمی بینی کسی را که کم عقل است می گویند چه «1» کمی گوشت گرده
سبک است دماغ او؛ و بی رحمی و رحم از سنگینی و نرمی دل می باشد، نمی شنوي که حق تعالی می فرماید:
و تعب و استراحت بدن از پاها است، هرگاه پاها به تعب افتادند ؛«2» ؟« واي بر آنها که سنگین است دلهاي ایشان از یاد خدا »
در راه رفتن، بدن به تعب می افتد، و چون پاها استراحت یافتند بدن استراحت می یابد؛ و کسب کردن بدن و محرومی آن از
دستها است، اگر عمل می کند آدمی به دستهاي خود براي بدن روزي و منفعت دنیا و عقبی بهم می رسد، و اگر به دست
.«3» کاري نمی کند بدن آدمی محروم می شود
ص: 1011
باب بیست و سوم در بیان قصه قوم سبأ و اهل ثرثار است
حق تعالی می فرماید که لَقَدْ کانَ لِسَ بَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَهٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَ
بتحقیق » رَبٌّ غَفُورٌ یعنی
که بود قبیله سبا را در مسکنهاي ایشان و شهر ایشان آیتی و حجتی بر وجود حق تعالی و کمال قدرت و نهایت احسان و
رحمت او که آن دو باغستان بود از جانب راست و چپ شهر ایشان، به ایشان گفتند که: بخورید از روزي پروردگار خود و
.« شکر کنید براي او که شهر شما شهري است طیّب و نیکو و خداوند شما پروردگاري است آمرزنده گناهان
پس اعراض نمودند » فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ
و شکر نعمت ما نکردند، پس فرستادیم بر ایشان سیل عرم را- یعنی سیل سخت را؛ یا سیلی را که از باران تند عظیم برخاست؛
یا سیلی را که از آن موشهاي بزرگ بهم رسید- که سدّ ایشان را خراب کردند و بدل کردیم براي ایشان به عوض آن، دو
.« یا مسواك و یا درخت گز و اندکی از درخت سدر بود «1» باغستان دیگر که در آنها درخت خار مغیلان
اینطور جزا دادیم ایشان را به سبب آنکه کفران نعمت ما کردند، آیا جزا می » ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْکَفُورَ
.«؟ دهیم به عقوبت مگر کسی را که بسیار کفران نعمت ما کند
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَي الَّتِی بارَکْنا فِیها قُريً ظاهِرَهً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها
ص: 1014
و گردانیده بودیم میان ایشان و میان شهرهائی که برکت کرده بودیم بر آنها- یعنی شهرهاي شام- شهرها » لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ
و قریه هاي متصل به یکدیگر که هر یک از دیگري نمودار بود، و اندازه اي قرار داده بودیم در سیر و
سفر ایشان که مسافر ایشان هر بامداد و پسین در شهري از آن شهرها فرود می آمد و به ایشان گفته می شد- به زبان مقال یا
.« حال- که سیر کنید در این شهرها شبها و روزها با ایمنی از هر خوفی
و در بعضی از روایات وارد شده است که: این ایمنی در زمان حضرت صاحب الامر عجّل اللّه تعالی فرجه بهم خواهد رسید
.«1»
«2» فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَ هُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَ بَّارٍ شَکُورٍ
پس گفتند به سبب بسیاري طغیان در نعمت که: »
اي پروردگار ما! دوري بینداز میان سفرهاي ما که این شهرها بسیار به یکدیگر نزدیک است، و ستم کردند بر نفس خود پس
ایشان را ضرب المثل کردیم که مثل می زنند مردم را به پراکندگی ایشان در میان عرب، و پراکنده کردیم ایشان را هر گونه
پراکندگی که هر قبیله اي از ایشان به طرفی افتادند از شام و مدینه و مکه و عمان و عراق، بدرستی که در قصه ایشان آیتی
.« چند هست براي عبرت گرفتن هر صبرکننده و شکر کننده اي
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که آن حضرت در تفسیر این آیات کریمه فرمود که: اینها گروهی
بودند که شهرهاي متصل به یکدیگر داشتند که یکدیگر را می توانستند دید، و نهرهاي جاري و اموال و مزرعه هاي ظاهر
داشتند، پس کفران نعمت الهی کردند و تغییر دادند نعمتهاي خدا را نسبت به خود، پس حق تعالی بر ایشان سیلی فرستاد که
شهرهاي ایشان را خراب کرد و خانه هاي ایشان را غرق کرد و مالهاي ایشان را برد و
.«3» به عوض باغهاي معمور ایشان آن باغها بهم رسید که خدا در قرآن یاد فرموده است
ص: 1015
و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: سلیمان علیه السّلام امر کرده بود لشکرهاي خود را که خلیجی از دریاي شیرین بسوي
بلاد هند جاري کرده بودند و سدّ عظیمی از سنگ و آهک بسته بودند که آب از آن سد بر شهرهاي قوم سبأ جاري می شد،
و از آن خلیج راهی چند بسوي آن سد گشوده بودند، و آن سد سوراخها داشت هر وقت که می خواستند آن سوراخها را می
گشودند و آب به قدر احتیاج ایشان بر شهرها و مزارع ایشان جاري می شد، و دو باغستان از جانب راست و چپ داشتند که
امتداد آنها ده روز راه بود، و کسی که در میان باغستان ایشان می رفت تا ده روز آفتاب بر او نمی تابید از معموري باغات
ایشان، چون گناهان بسیار کردند و از امر و فرمان پروردگار خود تجاوز نمودند و به نهی و نصیحت صالحان منزجر از اعمال
قبیحه خود نشدند حق تعالی بر سدّ ایشان موشهاي بزرگ را مسلط گردانید که هر یک از آنها سنگ بزرگی چند را می کند
و به دور می انداخت که مرد تنومندي نمی توانست برداشت، پس بعضی از ایشان چون این حال را مشاهده کردند گریختند و
ترك آن بلاد کردند و پیوسته آن موشها به کندن آن سد مشغول بودند تا آن سد را خراب کردند و به ناگاه سیلی ایشان را
فرو گرفت که شهرهاي ایشان را خراب کرد و درختان ایشان را از بیخ کند، چنانچه حق تعالی قصه ایشان را بیان فرموده
.«1» است
و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که فرمود: من انگشتهاي خود را بعد از طعام می لیسم به مرتبه
اي که می ترسم خادم من گمان کند که این از حرص من است، چنین نیست بلکه از براي احترام نعمت الهی است، بدرستی
می گفتند. « ثرثار » که گروهی بودند که حق تعالی نعمت فراوان به ایشان کرامت فرموده بود و ایشان نهري داشتند که آن را
پس، از وفور نعمت، به نانهاي نفیس که از مغز خالص گندم پخته بودند استنجا می کردند اطفال خود را تا آنکه کوهی از آن
نانهاي نجس جمع شد، روزي مرد صالحی گذشت بر زنی که طفل خود را به این نان استنجا می کرد، پس گفت: از خدا
بترسید و به نعمت الهی مغرور مشوید و کفران نعمت خدا مکنید.
ص: 1016
آن زن گفت: گویا ما را به گرسنگی می ترسانی! تا این نهر ثرثار ما جاري است، ما از گرسنگی نمی ترسیم.
پس حق تعالی بر ایشان غضب فرمود و آن ثرثار را از ایشان قطع کرد و باران آسمان و گیاه زمین را بر ایشان حبس کرد، پس
محتاج شدند به آنچه در خانه هاي خود داشتند، چون آنها تمام شد محتاج شدند به آن کوهی که از نانهاي استنجا جمع کرده
.«1» بودند که در میان خود به ترازو قسمت می کردند
باب بیست و چهارم در بیان قصه حنظله علیه السّلام و اصحاب رسّ است
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: شخصی از اشراف قبیله بنی تمیم که او را عمرو می گفتند به
خدمت حضرت امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه آمد پیش از شهادت آن حضرت به سه روز و گفت: یا امیر المؤمنین! مرا
خبر ده از قصه اصحاب رس که در کدام عصر بوده اند و منزلهاي ایشان در کجا بوده است و پادشاه ایشان کی بوده است، آیا
خدا پیغمبري بر ایشان مبعوث گردانیده بود یا نه؟ و به چه چیز هلاك شدند؟ زیرا که من در کتاب خدا ذکر ایشان را می بینم
و خبر ایشان را نمی بینم.
پس حضرت امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه فرمود که: از حدیثی سؤال کردي که کسی پیش از تو از من سؤال نکرده بود و
بعد از من کسی خبر ایشان را به تو نخواهد گفت مگر آنکه از من روایت کند، و در کتاب خدا هیچ آیه نیست مگر آنکه من
تفسیر آن را می دانم و می دانم که در کجا نازل شده از کوه و دشت، و در چه ساعت و چه وقت فرود آمده است از شب و
روز. پس اشاره به سینه مبارك خود نمود و فرمود که: در اینجا علم بی پایان هست و لیکن طلبکارانش کمند و در این زودي
پشیمان خواهند شد در وقتی که مرا نیابند، اي تمیمی! قصه ایشان آن است که ایشان گروهی بودند که درخت صنوبري را می
پرستیدند که آن را شاه درخت می گفتند، آن را یافث پسر نوح علیه السّلام در کنار چشمه اي غرس کرده بود که آن چشمه
می گفتند، و آن چشمه را بعد از طوفان از براي نوح علیه السّلام بیرون آورده بودند و ایشان را براي آن «1» را روشناب
اصحاب رس نامیدند که پیغمبر خود را در زیر زمین دفن کردند.
ص: 1020
و ایشان بعد از حضرت سلیمان علیه السّلام بودند، و ایشان را دوازده شهر
« ارس » بر کنار نهري که آن نهر را رس می گفتند که در بلاد مشرق واقع شده بود، و ظاهرا آن نهري باشد که در این زمان
می گویند و ایشان را به اعتبار آن نهر اصحاب رس می گفتند، و در آن زمان در زمین نهري از آن پرآب تر و شیرین تر نبود
و شهري بزرگتر و معمورتر از شهرهاي ایشان نبود، و نام شهرهاي ایشان اینها بود: آبان، آذر، دي، بهمن، اسفندارمذ،
و بزرگترین شهرهاي ایشان اسفندارمذ بود که پایتخت پادشاه ،«1» فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور
ایشان بود، پادشاه ایشان ترکوذ پسر غابور پسر یارش پسر سازن پسر نمرود بن کنعان بود که در زمان حضرت ابراهیم علیه
السّلام بود، و آن چشمه و صنوبر در این شهر واقع بود.
و در هر شهري از آن شهرها میوه تخمی از این صنوبر کشته بودند و نهري از این چشمه که در پاي صنوبر بزرگ جاري بود
برده بودند، تا آنها نیز درختهاي بزرگ شده بودند و آب آن چشمه را و نهرهائی که از آن چشمه جاري شده بود بر خود و
چهار پایان خود حرام کرده بودند، و از آن آب نمی آشامیدند و می گفتند: این آبها سبب زندگانی خداهاي ماست و سزاوار
نیست که کسی از زندگی خداي خود کم کند بلکه خود و چهار پایان ایشان از نهر رس که شهرهاي ایشان بر کنار آن بود
آب می آشامیدند، و در هر ماهی از ماههاي سال در یک شهر از آن شهرها یک روز را عید می کردند که اهل آن شهر
حاضر می شدند نزد آن صنوبري که در آن شهر بود، بر روي آن
صنوبر پرده ها از حریر می کشیدند که انواع صورتها در آن پرده بود، پس گوسفندها و گاوها می آوردند و براي آن درخت
قربانی می کردند و هیزم جمع می کردند و آتش در آن قربانیها می انداختند، چون دود و بخار آن قربانیها در هوا بلند می شد
و میان ایشان و آسمان حایل می شد همه از براي درخت به سجده می افتادند و می گریستند و تضرع می کردند بسوي آن
درخت که از ایشان خشنود گردد، پس شیطان می آمد و شاخه هاي آن درخت را به حرکت درمی آورد و از
ص: 1021
ساق درخت مانند صداي طفلی فریاد می کرد که: اي بندگان من! از شما راضی شدم، پس خاطرهاي شما شاد و دیده هاي
شما روشن باد، پس در آن وقت سر از سجده برمی داشتند و شراب می خوردند و دف و سنج و انواع سازها را به نغمه در می
آوردند، در آن روز و شب پیوسته مشغول عیش و طرب بودند، و روز دیگر به جاهاي خود برمی گشتند.
به این سبب عجم ماههاي خود را به این نامها مسمّی گردانیدند، چنانچه آبان ماه و آذر ماه می گویند به اعتبار نام آن شهرها،
و چون هر ماهی که عید شهري بود می گفتند این عید ماه فلان شهر است، پس این ماهها به نام آن شهرها مشهور شد، چون
عید شهر بزرگ ایشان می شد صغیر و کبیر ایشان به آن شهر می آمدند نزد صنوبر بزرگ و چشمه اصل حاضر می شدند، و
سراپرده رفیعی از دیبا که به انواع صورتها آن را زینت داده بودند بر سر آن درخت می زدند و از براي آن سراپرده دوازده
درگاه مقرر کرده بودند که هر درگاهی مخصوص اهل یکی
از آن شهرها بود و از بیرون آن سراپرده براي آن صنوبر سجده می کردند، و قربانیها براي آن درخت می آوردند چندین برابر
آنچه از براي درختان دیگر می آوردند و قربانی می کردند.
پس ابلیس لعین می آمد و آن درخت را حرکت شدیدي می داد و از میان آن درخت به آواز بلندي با ایشان سخن می گفت
و وعده ها و امیدواریها می داد ایشان را به اضعاف آنچه شیاطین دیگر از آن درختان دیگر ایشان را امیدوار می گردانیدند،
پس سرها از سجده برمی داشتند، و چندان به خوردن و شراب و طرب و شادي و ساز و لهو و لعب مشغول می شدند که
مدهوش می گردیدند و دوازده شبانه روز به عدد تمام عیدهاي سال مشغول این حالت بودند، پس به جاهاي خود برمی
گشتند.
چون کفر ایشان و پرستیدن ایشان غیر خدا را بسیار به طول انجامید، حق تعالی پیغمبري از بنی اسرائیل را بر ایشان مبعوث
گردانید از فرزندان یهودا فرزند حضرت یعقوب علیه السّلام، پس مدت مدیدي در میان ایشان ماند و ایشان را بسوي معرفت
خدا و عبادت او و شناختن پروردگاري او دعوت نمود، ایشان پیروي او نکردند، پس دید که ایشان بسیار در گمراهی و
ضلالت فرو رفته اند و به نصایح او از خواب گران غفلت بیدار
ص: 1022
نمی شوند و به جانب رشد و صلاح خود ملتفت نمی شوند. و هنگام عید شهر بزرگ ایشان شد، و با جناب اقدس الهی
مناجات کرد و گفت: پروردگارا! این بندگان تو بغیر از تکذیب من و کافر شدن به تو امري را اختیار نمی کنند و درختی را
می پرستند که از آن نفعی و ضرري نمی یابند، پس همه درختان ایشان
را که می پرستند خشک کن و قدرت و سلطنت خود را به ایشان بنما.
پس چون روز دیگر صبح شد دیدند که جمیع درختان ایشان خشکیده است، در این حالت متعجب و ترسان شدند و دو فرقه
گردیدند: گروهی از ایشان گفتند: این مردي که دعوي پیغمبري خداي آسمان و زمین می کند براي خداهاي شما جادو کرده
است که روي شما را از جانب خداهاي شما بسوي خداي خود بگرداند؛ و گروهی دیگر گفتند: نه، بلکه خداهاي شما غضب
و خشم کرده اند بر شما براي آنکه این مرد عیب ایشان را می گوید و مذمّت ایشان را می کند و شما او را ممنوع نمی سازید،
پس به این سبب حسن و طراوت خود را از شما پنهان کرده اند تا شما از براي ایشان غضب کنید و انتقام از این مرد بکشید.
چند گشاده و طولانی از سرب ساختند و آنها را به یکدیگر پیوند «1» پس همه اتفاق کردند بر قتل آن حضرت و انبوبه اي
کردند به قدر عمق آن چشمه بزرگ که نزد درخت بزرگ ایشان بود، در میان چشمه گذاشتند که متصل شد به زمین چشمه
و دهانش از آب بیرون بود، پس آب میان آن را خالی کردند در میان آن انبوبه رفتند و چاه عمیقی در میان آن چشمه کندند
و پیغمبر خود را در میان آن چاه انداختند و سنگ بزرگی بر دهان آن چاه افکندند و بیرون آمدند، آن انبوبه ها را از میان آب
بیرون آوردند تا آب روي آن چاه را پوشانید، پس گفتند: الحال امید داریم که خداهاي ما از ما راضی شوند که دیدند ما
کشتیم آن کسی را که
ناسزا به ایشان می گفت و در زیر بزرگ ایشان دفن کردیم شاید که طراوت آنها براي ما برگردد.
ص: 1023
پس در تمام آن روز صداي ناله پیغمبر خود را می شنیدند که با پروردگار خود مناجات می کرد و می گفت: اي سیّد من! می
بینی تنگی جا و شدت غم و اندوه مرا، پس رحم کن بر بی کسی و بیچارگی من، و بزودي قبض روح من بکن و تأخیر مکن
اجابت دعاي مرا؛ تا آنکه به رحمت الهی واصل شد صلوات اللّه علیه، پس حق تعالی بسوي جبرئیل وحی نمود که: اي
جبرئیل! این بندگان من که مغرور گشته اند به حلم من و ایمن گردیده اند از عذاب من و غیر مرا می پرستند و پیغمبر مرا می
کشند، آیا گمان می کنند که با غضب من مقاومت می توانند کرد؟! یا از ملک و پادشاهی من بیرون می توانند رفت و حال
آنکه منم انتقام کشنده از هر که معصیت من کند و از عقاب من نترسد؟! بعزت خود سوگند می خورم که ایشان را عبرتی و
پندي گردانم براي عالمیان.
پس ایشان مشغول عید خود بودند که ناگاه باد تند سرخی بر ایشان وزید که حیران شدند و ترسیدند و بر یکدیگر چسبیدند،
پس زمین را خدا از زیر ایشان گوگردي کرد افروخته، و ابري سیاه بر بالاي سر ایشان آمد و آتش بر ایشان بارید تا آنکه
بدنهاي ایشان گداخت و آب شد چنانچه سرب در میان آتش آب می شود، پس پناه می بریم به خدا از غضب او، و لا حول و
.«1» لا قوه الا باللّه العلی العظیم
در احادیث معتبره بسیار منقول است که: اصحاب رس جماعتی بودند که زنان ایشان
.«2» با یکدیگر مساحقه می کردند، پس حق تعالی ایشان را هلاك کرد به عذاب خود
و ابن بابویه و قطب راوندي رضی اللّه عنهما به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام روایت کرده اند، و ثعلبی
نیز در عرایس روایت کرده است که: اصحاب رس دو گروه بودند: یکی از ایشان گروهی بودند که حق تعالی ایشان را در
قرآن یاد نفرموده است و اهل آن بادیه نشین بودند و گوسفندان بسیار داشتند، پس صالح پیغمبر را بر ایشان رسولی فرستاد او
را کشتند، باز رسولی دیگر فرستاد و او را کشتند، پس رسولی دیگر
ص: 1024
فرستاد با ولی، چون رسول خدا را کشتند ولی بر ایشان حجت تمام کرد و آن ماهی را که ایشان می پرستیدند طلبید تا از دریا
بیرون آمد و نزد او آمد باز تکذیب او کردند، پس حق تعالی بادي فرستاد که ایشان را با حیوانات ایشان به دریا انداخت، پس
ولیّ صالح طلا و نقره و ظروف و اموال ایشان را بر اصحاب خود قسمت کرد و نسل آن جماعت منقرض شدند؛ و این قصه را
در باب احوال صالح علیه السّلام بیان کردیم.
پس حضرت موسی علیه السّلام فرمود: امّا آن جماعتی که حق تعالی در قرآن ایشان را یاد فرموده است، پس ایشان گروهی
بودند که نهري داشتند که آن را رس می گفتند، و ایشان را به آن سبب اصحاب رس می گویند که در میان ایشان پیغمبران
بسیار بودند و کم روزي بود که در میان ایشان پیغمبري به دعوت الهی قیام نماید و او را نکشند، و آن نهر در منتهاي
آذربایجان بود ما بین
آذربایجان و ارمنیه و ایشان چلپا را می پرستیدند.
به روایت دیگر: دختران باکره را می پرستیدند، چون سی سالش تمام می شد او را می کشتند و دیگري را خدا می کردند، و
عرض نهر ایشان سه فرسخ بود و در هر شب و روز بلند می شد تا به نصف کوههاي ایشان می رسید و نمی ریخت به دریا و
صحرائی بلکه همین که از مملکت ایشان می گذشت می ایستاد باز به بلاد ایشان برمی گشت.
پس حق تعالی در یک ماه سی پیغمبر بر ایشان مبعوث گردانید، همه را کشتند، پس خدا پیغمبر دیگر بر ایشان مبعوث گردانید
و او را به نصرت خود مؤیّد گردانید و با او ولیّی نیز مبعوث گردانید که معین او باشد.
پس آن ولی جهاد کرد با ایشان در راه خدا چنانچه حقّ جهاد است، و چون با او در مقام مدافعه برآمدند حق تعالی میکائیل را
فرستاد در وقت تخم افشاندن ایشان که از همه وقت بیشتر احتیاج به آب داشتند، و نهر ایشان را به دریا متصل کرد که آب نهر
با میکائیل آمدند آبهائی که در نهر مانده بود «1» ایشان به دریا رفت و چشمه هاي آن نهر همه را سد کرد و پانصد هزار ملک
خالی کردند، پس حق تعالی جبرئیل را فرستاد که هر چشمه و
ص: 1025
نهري که در ملک ایشان بود خشک کرد و ملک الموت را فرستاد که جمیع حیوانات ایشان را کشت، و باد شمال و جنوب و
صبا و دبور را امر فرمود که جمیع جامه ها و متاعهاي ایشان را پراکنده کرده به سر کوهها و دریاها افکند، و زمین را امر فرمود
که طلا و نقره
و زیورها و ظرفهاي ایشان را فرو برد- و آنها در زیر زمین خواهند بود تا قائم آل محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم ظاهر گردد
و آنها از براي او از زمین بیرون خواهند آمد-.
چون صبح بیدار شدند دیدند که نه آب دارند و نه طعام و نه گوسفند و نه گاو و نه لباس و نه فرش و نه ظرف و نه مال، پس
قلیلی از ایشان به خدا ایمان آوردند و خدا ایشان را هدایت کرد به غاري که در کوهی بود که راهی بسوي ایشان داشت و به
آن غار پناه بردند و نجات یافتند، و ایشان بیست و یک مرد بودند و چهار زن و دو پسر؛ و آنها که بر کفر خود ماندند ششصد
هزار کس بودند و همه از تشنگی و گرسنگی مردند و احدي از ایشان باقی نماند، پس آن قلیلی که ایمان آورده بودند به
خانه هاي خود برگشتند دیدند که همه ویران و سرنگون شده است و اهلش همه مرده اند.
پس از روي اخلاص به درگاه بخشنده نجات و خلاص تضرع و استغاثه کردند که حق تعالی زراعت و آب و مواشی به ایشان
کرامت فرماید به قدر حاجت ایشان و زیاده ندهد که باعث طغیان ایشان گردد، و سوگند یاد کردند که اگر پیغمبري بسوي
ایشان مبعوث گردد او را یاري کنند و به او ایمان بیاورند، چون حق تعالی صدق نیّت ایشان را می دانست بر ایشان ترحم
فرمود و نهر ایشان را جاري گردانید و زیاده از آنچه ایشان سؤال کردند به ایشان عطا فرمود، و آنها پیوسته به ظاهر و باطن در
مقام اطاعت و بندگی بودند تا آنکه آنها منقرض شدند و از نسل ایشان گروهی بهم رسیدند که به ظاهر اطاعت می کردند و
در باطن منافق بودند، پس خدا ایشان را مهلت داد تا آنکه معصیت خدا بسیار کردند و مخالفت دوستان الهی کردند، پس حق
تعالی دشمن ایشان را بر ایشان مسلط گردانید که بسیاري از آنها را کشت، و بر آن قلیلی که ماندند طاعون فرستاد که احدي
از ایشان باقی نماند و نهرها و منازل آنها در عرض دویست سال بی صاحب و خراب افتاده بود، پس حق تعالی گروه دیگر را
برانگیخت که در منازل ایشان ساکن شدند و سالها به
ص: 1026
صلاح و سداد بودند.
پس بعد از آن مرتکب فواحش شدند و دختران و خواهران و زنان خود را به عنوان صله و هدیه به همسایه و یار و دوست
خود می دادند که با او زنا کنند، و این را صله و احسان می شمردند تا آنکه عملی از این بدتر مرتکب شدند، مردان با مردان
خواهر «2» « شیصار » دختر ابلیس که با «1» « دلهاث » ، مشغول لواط شدند و زنان را ترك کردند! چون شهوت بر زنان غالب شد
خود از یک تخم بیرون آمده است به صورت زنی به نزد زنان ایشان آمد و به ایشان تعلیم کرد که شما نیز با یکدیگر مساحقه
کنید چنانچه مردان شما با یکدیگر لواط می کنند، و به ایشان آموخت که چگونه این عمل قبیح را بکنند! پس اصل این عمل
بهم رسید، پس حق تعالی بر ایشان مسلط گردانید صاعقه را در اول شب و به زمین فرو رفتن را « دلهاث » از
در آخر شب، و صداي عظیم مهیبی را در وقت طلوع آفتاب که احدي از ایشان باقی نماندند و گمان ندارم که تا حال منازل
.«3» ایشان معمور شده باشد
و شیخ طبرسی رحمه اللّه علیه گفته است که: اصحاب رس جماعتی بودند که پیغمبر خود را در چاه انداختند؛ بعضی گفته اند
که اصحاب چهار پایان بودند چاهی داشتند که بر سر آن چاه می نشستند و بت می پرستیدند، پس حق تعالی شعیب علیه
السّلام را بسوي ایشان فرستاد و تکذیب او کردند، پس چاهشان خراب شد و ایشان به زمین فرو رفتند؛ بعضی گفته اند که
ایشان پیغمبري داشتند که او را حنظله می گفتند، پس پیغمبر خود را کشتند و هلاك شدند؛ بعضی گفته اند رس چاهی است
در انطاکیه و ایشان حبیب نجّار را کشتند و در آن چاه افکندند.
.«4» و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: زنان ایشان مساحقه می کردند خدا ایشان را هلاك کرد
ص: 1027
چه بسیار چاه معطلی و » که ترجمه اش این است که «1» در تفسیر قول حق تعالی که فرموده است وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ وَ قَصْ رٍ مَشِیدٍ
گفته است که: بعضی گفته اند چاهی است که در « قصر محکمی که اهلش هلاك شده اند و بی صاحب مانده است
می گفته اند و در آنجا نزول کردند چهار هزار کس از آنها که به « حاضورا » حضرموت بوده است در شهري که آن را
حضرت صالح ایمان آورده بودند، صالح علیه السّلام نیز با ایشان بود، پس چون به آنجا فرود آمدند حضرت صالح به رحمت
الهی واصل شد، و به این سبب آن مکان را حضرموت گفتند، چون ایشان بسیار شدند و بت پرستی
آغاز کردند حق تعالی پیغمبري بسوي ایشان فرستاد که او را حنظله می گفتند، پس او را در میان بازار کشتند و حق تعالی
.«2» ایشان را هلاك کرد که همه مردند و چاه ایشان معطّل شد و قصر پادشاه ایشان خراب شد
باب بیست و پنجم در بیان قصص حضرت شعیا و حضرت حیقوق علیهما السّلام
ابن بابویه و قطب راوندي رحمه اللّه علیهما از وهب بن منبه روایت کرده اند که: در بنی اسرائیل پادشاهی بود در زمان شعیا
علیه السّلام که ایشان مطیع و منقاد اوامر و نواهی الهی بودند، پس بدعتها در دین نهادند، هر چند شعیا علیه السّلام ایشان را
نصیحت کرد و از عذاب خدا ترسانید سودي نبخشید، پس حق تعالی پادشاه بابل را بر ایشان مسلط گردانید، چون دیدند که
تاب مقاومت لشکر او را ندارند توبه کردند و به درگاه حق تعالی تضرع نمودند، پس وحی الهی به شعیا نازل شد که: من توبه
ایشان را قبول کردم براي صلاح پدران ایشان و پادشاه ایشان قرحه و دملی در ساق او بود و بنده اي شایسته بود، پس خدا امر
فرمود شعیا را که: امر کن پادشاه بنی اسرائیل را که وصیتی بکند و از اهل بیت خود کسی را براي بنی اسرائیل خلیفه خود
گرداند که من در فلان روز قبض روح او خواهم کرد.
چون شعیا علیه السّلام رسالت حق تعالی را به او رسانید، او به درگاه خدا رو آورد به تضرع و گریه و دعا و عرض کرد:
خداوندا! ابتدا کردي براي من به خیر و نیکی در روز اول و هر چیزي را براي من میسّر گردانیدي و بعد از این نیز امیدي بغیر
از تو ندارم، اعتماد من در
همه امور بر توست، تو را حمد می کنم و از تو چشم احسان دارم بی عمل شایسته اي که کرده باشم، تو داناتري به احوال من
از من، سؤال می کنم از تو که مرگ مرا به تأخیر اندازي و عمر مرا زیاده گردانی و بداري مرا بر آنچه دوست می داري و می
پسندي.
پس حق تعالی وحی فرمود به شعیا که: من رحم کردم بر تضرع او و مستجاب کردم دعاي او را و پانزده سال بر عمر او افزودم،
پس او را امر کن که مداوا کند قرحه خود را به آب انجیر که آن را شفاي درد او گردانیدم، و کفایت کردم از او و از بنی
اسرائیل مؤنت دشمن ایشان را.
ص: 1032
پس چون صبح شد دیدند که لشکرهاي پادشاه بابل همه مرده اند مگر پادشاه ایشان و پنج نفر از لشکر او، پس پادشاه با آن
پنج نفر بسوي بابل گریختند و بنی اسرائیل به نیکی و صلاح ماندند تا پادشاه ایشان دار فانی را وداع کرد پس بعد از او بدعتها
کردند هر یک دعوي پادشاهی براي خود می کردند، چندان که شعیا علیه السّلام ایشان را امر و نهی فرمود قبول قول او
.«1» نکردند تا خدا ایشان را هلاك کرد
به روایت دیگر منقول است که: عبد اللّه بن سلام از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسید از حال شعیا؟ فرمود که:
.«2» او بشارت داد بنی اسرائیل را به پیغمبري من و برادرم عیسی علیه السّلام
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي شعیا علیه السّلام که: من
هلاك
خواهم کرد از قوم تو صد هزار کس را که چهل هزار کس از بدان ایشان باشند و شصت هزار کس از نیکان ایشان باشند.
شعیا علیه السّلام گفت: خداوندا! نیکان را براي چه هلاك می کنی؟
.«3» فرمود: براي آنکه مداهنه کردند با اهل معاصی و براي غضب من غضب نکردند
و به سند معتبر منقول است که حضرت امام رضا علیه السّلام در مجلس مأمون فرمود به جاثلیق نصاري که: اي نصرانی! چگونه
است علم تو به کتاب شعیا علیه السّلام؟
جاثلیق عرض کرد: حرف حرف آن را می دانم.
پس رو کرد به او و به رأس الجالوت عالم یهود و فرمود: آیا این در کتاب شعیا هست که: اي قوم! من دیدم صورت خر سوار
را که جامه ها از نور پوشیده بود و دیدم شتر سوار را که نور و روشنائی او مانند نور ماه بود؟
هر دو گفتند: بلی، این سخن شعیا است.
و باز فرمود: شعیا در تورات گفت: دو سواره می بینم که زمین به نور ایشان روشن خواهد شد، یکی بر درازگوش گوش سوار
خواهد بود، و دیگري بر شتر، اینها کیستند؟
ص: 1033
رأس الجالوت گفت: نمی شناسم ایشان را، تو بگو کیستند.
حضرت فرمود: خر سوار عیسی علیه السّلام است، و شتر سوار محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است، آیا انکار می کنید این
سخن را از تورات؟
گفتند: نه، ما انکار نمی کنیم.
پس حضرت فرمود: آیا می شناسی حیقوق پیغمبر را؟
گفت: بلی، می شناسم.
فرمود: آیا این سخن او در کتاب شما هست که حق تعالی بیان حق را ظاهر گردانید از کوه فاران و پر شد آسمانها از تسبیح
احمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
و امّت او، و سواران او در دریا جنگ خواهند کرد چنانچه در صحرا جنگ خواهند کرد و کتاب تازه خواهند آورد بعد از
خراب شدن بیت المقدس، و مراد به آن کتاب قرآن است، آیا می دانی این سخن را و ایمان به آن داري؟
.«1» رأس الجالوت گفت: بلی، این سخن حیقوق علیه السّلام است و ما انکار سخن او نمی کنیم
و در بعضی از کتب مذکور است که: بنی اسرائیل خواستند که شعیا علیه السّلام را بکشند، او از ایشان گریخت تا به درختی
رسید، پس درخت از براي او گشوده شد و داخل آن گردید و شکاف آن بهم آمد، پس شیطان کنار جامه او را گرفت و در
بیرون درخت نگاهداشت و به بنی اسرائیل نشان داد که شعیا در میان این درخت است، پس ایشان ارّه بر سر آن درخت
.«2» گذاشتند و او را در میان درخت به دونیم کردند
باب بیست و ششم در بیان قصص حضرت زکریا و یحیی علیهما السّلام است
حق تعالی بعد از بیان قصه حضرت مریم علیها السّلام می فرماید هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً
در وقتی که زکریا نعمت آسمانی را نزد مریم دید دعا کرد پروردگار خود را، پس گفت: خداوندا! » : إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ یعنی
ببخش مرا از جانب خود و به رحمتهاي خاصّ خود ذرّیّتی و نسلی طیّب و پاکیزه بدرستی که توئی شنونده دعا و مستجاب
پس ندا کردند او را فرشتگان در حالی که او ایستاده بود و نماز می » فَنادَتْهُ الْمَلائِکَهُ وَ هُوَ قائِمٌ یُ َ ص لِّی فِی الْمِحْرابِ ،« کننده آن
.« کرد در محراب
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: طاعت خدا خدمت اوست در
أَنَّ اللَّهَ «1» زمین و هیچ خدمت خدا با نماز برابري نمی کند، از این جهت ملائکه زکریا را در وقت نماز در محراب ندا کردند
بدرستی که خدا بشارت می دهد تو را به وجود » یُبَشِّرُكَ بِیَحْیی مُ َ ص دِّقاً بِکَلِمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیا مِنَ الصَّالِحِینَ
یحیی که تصدیق کننده خواهد بود به کلمه اي از خدا را- یعنی عیسی را- و سیّدي و بزرگی خواهد بود- در علم و عبادت و
اخلاق نیکو- و منع کننده خواهد بود نفس خود را از شهوات دنیا- یا ترك زن خواستن خواهد کرد چنانچه در آن زمان
.« پسندیده بوده است- و پیغمبري خواهد بود از شایستگان
.«2» و به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حصور آن است که با زنان نزدیکی نکند
ص: 1038
زکریا گفت: از کجا یا چگونه خواهد بود براي من پسري و حال » قالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتِی عاقِرٌ
.«؟ آنکه دریافته است مرا پیري و زن من فرزند نمی آورد
و علی بن ابراهیم روایت ؛«1» مروي است که: زکریا در آن وقت صد و بیست سال داشت و زنش نود و هشت سال داشت
و این سؤال آن حضرت نه از راه استبعاد حصول این امر از قدرت حق ،«2» کرده است که: عاقر بود یعنی حائض نمی شد
تعالی بود بلکه اظهار عظمت این نعمت بود، یا استعلامی بود که آیا از من و زن من این فرزند با همین حال پیري بهم خواهد
رسید، یا خدا ما را به جوانی برخواهد گردانید و فرزند خواهد داد؟
حق » قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ
.« تعالی فرمود: چنین است خدا می کند آنچه می خواهد
قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ،« گفت: خداوندا! براي وقت بهم رسیدن فرزند قرار ده از براي من علامتی » قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ ،« خدا فرمود: علامت تو آن است که حرف نتوانی زد سه روز با مردم مگر با اشاره » ثَلاثَهَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزاً
.« و یاد کن در این سه روز پروردگار خود را بسیار و تسبیح بگو او را در پسین و بامداد » «3» سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ
این یاد کردن و خبر دادن رحمت » و در سوره مریم فرموده است ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا. إِذْ نادي رَبَّهُ نِداءً خَفِیا
پروردگار توست بر بنده خود زکریا که دعاي او را مستجاب گردانید در وقتی که ندا کرد پروردگار خود را ندائی آهسته و
.« پنهان
گفت: خداوندا! بدرستی که سست شده استخوان از بدن من و سرم از پیري » قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً
و به دعاي تو اي پروردگار من هرگز محروم نبودم بلکه » وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَ قِیا ،« چون شعله سفیدي برآورده است
همیشه
ص: 1039
بدرستی که من می ترسم از خویشان » وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً ،« دعاي مرا مستجاب کرده اي
فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا. یَرِثُنِی وَ ،« بدکردار خود که وارث من باشند بعد از من، و بود زن من عقیم و فرزند نیاورد براي من
پس ببخش مرا از جانب خود فرزندي که اولی باشد به میراث من از سایر خویشان من » یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِ یا
که میراث برد از من و میراث برد
از آل یعقوب- یعنی یعقوب پسر ماثان که عموي مریم بود، یا یعقوب پسر اسحاق علیه السّلام- و بگردان آن فرزند را خداوندا
.« پسندیده خود و پاکیزه اخلاق
و علی بن ابراهیم گفته است: زکریا علیه السّلام در آن وقت فرزندي نداشت که بعد از او قائم مقام او باشد و از او میراث برد،
و هدایا و نذرهاي بنی اسرائیل از براي عبّاد و علماي ایشان بود، و زکریا در آن وقت سرکرده عبّاد و علماء ایشان بود، و زن او
خواهر مریم دختر عمران بن ماثان بود، و یعقوب پسر ماثان بود، و سایر اولاد ماثان در آن وقت سرکرده هاي بنی اسرائیل و
.«1» شاهزاده هاي ایشان بودند، و ایشان از اولادان سلیمان بودند
اي زکریا! ما تو را بشارت » : یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیا پس حق تعالی فرستاد بسوي او که
می دهیم به پسري که نام او یحیی است و کسی را قبل از او همنام او نگردانیده بودیم یا آنکه پیش از او شبیه او نیافریده
.« بودیم
گفت: خداوندا! چگونه خواهد بود از براي من » قالَ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ کانَتِ امْرَأَتِی عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیا
پسري و حال آنکه زن من عقیم است که در جوانی فرزند نمی آورد و حال آنکه من رسیده ام از پیري به حدّي که بدنم
.« خشک شده است و به نهایت پیري رسیده ام
گفت خدا: » قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً
بلکه چنین است امر خدا، گفت پروردگار تو: این بر من آسان است و بتحقیق که تو را
.« آفریدم پیشتر و نبودي هیچ چیز
ص: 1040
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: ولادت حضرت یحیی علیه السّلام بعد از بشارت حضرت زکریا علیه
.«1» السّلام به پنج سال شد
گفت: خداوندا! براي من علامتی قرار ده که بدانم چه وقت » قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً قالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیا
خواهد شد؟ فرمود: علامت تو آن است که نتوانی سخن گفت با مردم سه شب در حالی که صحیح باشی و لال نباشی و علّتی
.« نداشته باشی
و در چند حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون زکریا را در آن وقت علم بهم نرسید که آن ندا از
جانب حق تعالی است و احتمال می داد که از جانب شیطان باشد، از خدا آیتی و علامتی طلبید که حقّیّت آن وعده براي او
ظاهر گردد، پس حق تعالی وحی فرمود به او که: آیت تو آن است که بی آزاري و علّتی سه روز با کسی سخن نتوانی گفت،
چون این حالت او را حادث شد دانست که آن ندا از جانب خدا بوده است و در آن سه روز سخنی که با مردم می گفت
.«2» اشاره به سر می کرد
پس بیرون آمد بر قوم خود از محراب نماز- یا از غرفه » فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحی إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَهً وَ عَشِیا
.« خود- پس اشاره کرد بسوي ایشان که تنزیه کنید و تسبیح بگوئید خداي خود را- یا نماز کنید براي او- در بامداد و پسین
و گفته اند که: هر روز از غرفه خود در وقت نماز صبح و خفتن بیرون می آمد و اذان
می گفت و بنی اسرائیل با او نماز می کردند، چون وقت وعده خدا رسید و نتوانست با مردم سخن بگوید در وقت مقرر بیرون
آمد و به اشاره آنها را اعلام کرد به نماز، پس دانستند که وقت شده است که زنش حامله شود، و سه روز بر این حال بود که
.«3» با کسی سخن نمی توانست گفت و تسبیح و دعا و نماز می توانست نمود
یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیا تقدیر کلام آن است که: پس یحیی
ص: 1041
اي یحیی! بگیر کتاب را- یعنی تورات را- به » را به او عطا کردیم و او را به حدّ کمال رسانیدیم و وحی فرستادیم بسوي او که
قوّت روحانی- که به تو عطا کرده ایم، یا به جدّ و اهتمام بگیر و عزم کن بر عمل کردن به آن- و عطا کردیم به او حکم
.« پیغمبري را در وقتی که کودك بود
و گفته اند سه ساله بود؛ و بعضی گفته اند مراد از حکم، حکمت و دانائی است چنانچه از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول
است در تفسیر این آیه که: کودکان، حضرت یحیی را تکلیف به بازي کردند، در جواب ایشان فرمود: براي بازي خلق نشده
.«1» ام
و مؤیّد اول است آنکه به سند معتبر منقول است که علی بن اسباط گفت: به خدمت امام محمد تقی علیه السّلام رفتم در وقت
امامت آن حضرت، و در آن وقت قامت مبارکش پنج شبر بود، پس من تأمّل می کردم در قامت آن حضرت که براي اهل
مصر نقل کنم، پس نظر نمود به من و فرمود: خدا در امامت بر مردم حجت تمام می کند چنانچه در
پیغمبري می کند، و چنانچه گاهی پیغمبري را در چهل سالگی می دهد گاهی در کودکی چنانچه حضرت یحیی را داد و
.«2» فرمود: وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیا، همچنین در امامت گاهی در بزرگی می دهد گاهی در خردسالی
شفقت و مهربانی و رحمتی از خود شامل حال او کردیم، یا او را مهربان بر بندگان خود » وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاهً وَ کانَ تَقِیا
گردانیدیم و پاکیزگی از گناهان، یا نمو در اعمال شایسته یا توفیق صدقات و زکات به او دادیم، و بود متّقی و پرهیزکار از هر
.« چه پسندیده ما نیست
می « یا رب » در حدیث معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: لطف الهی نسبت به او به مرتبه اي بود که هر وقت
.«3» گفت حق تعالی می فرمود: لبّیک اي یحیی
وَ بَ  را بِوالِدَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیا
و نیکوکار بود به پدر و مادر خود و نبود تجبّر »
ص: 1042
.« و تکبّرکننده و معصیت کننده نسبت به ایشان یا نسبت به پروردگار خود
وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیا
و سلام ما بر او باد- یا سلامتی ما از براي اوست از بلاها- در روزي که متولد شد و روزي که مرد و روزي که زنده » «1»
.« خواهد شد و از قبر مبعوث خواهد گردید
یاد کن زکریا را در وقتی که ندا » و در جاي دیگر فرموده است که وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادي رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ
فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیی وَ أَصْلَحْنا ،« کرد پروردگار خود را که: پروردگارا! مگذار مرا تنها و بی فرزند و تو بهترین وارثانی
لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کانُوا
پس مستجاب کردیم دعاي او را و بخشیدیم به او یحیی را » «2» یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ کانُوا لَنا خاشِعِینَ
و به اصلاح آوردیم از براي او جفت او را- علی بن ابراهیم روایت کرده است که: حایض نمی شد و در آن وقت حایض شد
بدرستی که ایشان پیشی می گرفتند در نیکیها و اعمال شایسته و می خواندند ما را براي رغبت به ثواب ما و ترس از -«3»
.« عقاب ما و بودند از براي ما خشوع کنندگان
و به سند معتبر منقول است که: سعد بن عبد اللّه از حضرت صاحب الامر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف سؤالی چند کرد در
هنگامی که آن حضرت کودك بود و در دامن حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام نشسته بود، و از جمله آن سؤالها این
بود که پرسید از تأویل کهیعص؟
فرمود: این حروف از خبرهاي غیب است که مطّلع گردانید خدا بر آنها بنده خود زکریا علیه السّلام را و بعد از آن براي محمد
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ذکر فرموده است، و این قصه چنان بود که زکریا از حق تعالی سؤال نمود که تعلیم او نماید نامهاي
آل عبا صلوات اللّه علیهم را، پس جبرئیل نازل شد و آن نامهاي مقدس را تعلیم او نمود، پس زکریا علیه السّلام هرگاه محمد
و علی و فاطمه و حسن علیهم السّلام را یاد می کرد، دلگیري و اندوه و الم او بر طرف می شد، و چون نام
ص: 1043
حسین علیه السّلام را یاد می کرد گریه در گلوي او گره می شد و از بسیاري گریستن نفسش تنگ می شد، پس
روزي مناجات کرد که: خداوندا! چرا آن چهار بزرگوار را که یاد می کنم غمها از دلم بیرون می رود و دلم گشاده می شود،
و چون حسین علیه السّلام را یاد می کنم دیده ام گریان و دلم محزون می شود و آه و ناله ام بلند می گردد؟
به هلاك « ها » اشاره است به کربلا؛ و « کاف » پس حق تعالی واقعه کربلا را به او وحی نمود چنانچه فرموده است: کهیعص که
به یزید علیه اللعنه و العذاب الشدید که ظلم کننده بر حسین بود؛ « یا » عترت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن صحرا؛ و
صبر آن حضرت است. « صاد » عطش و تشنگی آن حضرت است؛ و « عین » و
چون زکریا علیه السّلام این را شنید، سه روز از محراب خود بیرون نیامد و منع فرمود مردم را که به نزد او بروند و رو آورد به
گریه و فغان و نوحه و مرثیه می خواند بر این مصیبت و می گفت: الهی! آیا به درد خواهی آورد دل بهترین جمیع خلقت را به
مصیبت فرزندان او؟
آیا این بلیّه و محنت را به ساحت عزت او فرود خواهی آورد؟ آیا جامه این ماتم را بر علی و فاطمه علیهما السّلام خواهی
پوشانید؟ آیا شدّت این درد و محنت را به عرصه قرب و منزلت ایشان داخل خواهی نمود؟ پس می گفت: الهی! روزي فرما
مرا فرزندي که با این پیري دیده من به او روشن گردد، چون به من عطا فرمائی مرا به محبت او مفتون گردان، پس دل مرا به
مصیبت آن فرزند به درد آور چنانچه دل محمد حبیب خود را به فرزندش به درد خواهی آورد.
پس خدا حضرت یحیی علیه
السّلام را به آن حضرت عطا فرمود، و به مصیبت او دلش را به درد آورد، و مدت حمل یحیی در شکم مادر شش ماه بود و
.«1» مدت حمل امام حسین علیه السّلام نیز شش ماه بود
به سندهاي معتبر و صحیح بسیار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که: چنانچه پیش از
یحیی علیه السّلام کسی به نام او مسمّی نشده بود، همچنین به نام
ص: 1044
امام حسین علیه السّلام کسی پیش از او مسمّی نشده بود، و پی کننده ناقه صالح علیه السّلام ولد الزنا بود و کشنده حضرت
یحیی علیه السّلام ولد الزنا بود و کشنده امیر المؤمنین علیه السّلام ولد الزنا بود و کشنده امام حسین علیه السّلام ولد الزنا بود، و
نمی کشد پیغمبران و اولاد ایشان را مگر فرزندان زنا، و نگریست زمین و آسمان مگر بر یحیی و حسین علیهما السّلام، و
.«1» آفتاب بر ایشان گریست که سرخ طالع می شد و سرخ فرو می رفت
و در روایت دیگر آن است که: رشح خون از آسمان می ریخت چنانچه جامه سفیدي که در هوا می داشتند سرخ می شد، و
.«2» هر سنگ که از زمین برمی داشتند از زیرش خون می جوشید
و به سند معتبر از امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که فرمود: با پدرم امام حسین علیه السّلام چون به کربلا می رفتیم
در هیچ منزل فرود نمی آمدیم و بار نمی کردیم مگر آنکه آن حضرت یاد حضرت یحیی علیه السّلام می کردند، و روزي
فرمودند: از پستی و بی قدري دنیا نزد خدا آن بود که سر یحیی بن زکریا علیه السّلام را به هدیه
.«3» فرستادند براي فاحشه اي از فاحشه هاي بنی اسرائیل
و ابن بابویه رحمه اللّه علیه به سند خود از وهب بن منبه روایت کرده است که: روزي ابلیس لعنه اللّه علیه در مجالس بنی
اسرائیل می گشت و ناسزا به مریم علیها السّلام می گفت، و آن حضرت را نسبت به زکریا علیه السّلام می داد، تا آنکه بنی
اسرائیل بر زکریا شوریدند و در مقام قتل آن حضرت شدند، و حضرت زکریا از ایشان گریخت تا به درختی رسید و آن
درخت براي آن حضرت شکافته شد، و چون زکریا به میان درخت رفت، شکاف درخت بهم آمد
ص: 1045
و آن حضرت از نظر ایشان پنهان شد و ابلیس علیه اللعنه با سفهاي بنی اسرائیل از پی بی آن حضرت می آمدند، چون به آن
درخت رسیدند ابلیس علیه اللعنه دست گذاشت از پائین تا بالاي درخت و موضع دل آن حضرت را شناخت، پس امر کرد
ایشان را که آن موضع را با ارّه بریدند و آن حضرت را در میان درخت به دونیم کردند و آن حضرت را به آن حال گذاشتند
و برگشتند، و ابلیس از ایشان غایب شد و دیگر پیدا نشد؛ و به آن حضرت از بریدن ارّه هیچ المی نرسید، پس حق تعالی
ملائکه را فرستاد که آن حضرت را غسل دادند و سه روز بر او نماز کردند پیش از آنکه او را دفن کنند، و چنین می باشند
پیغمبران جسد مطهر ایشان متغیر نمی شود و در خاك نمی پوسد و پیش از دفن سه روز بر ایشان ملائکه و انس نماز می کنند
.«1»
و در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است در
کسی را پیش از او نیافریده » : تفسیر قول حق تعالی که در قصه یحیی علیه السّلام فرموده است لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیا یعنی
و فرمود در تفسیر قول خداي تعالی وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیا از حکمتهائی که خدا به آن حضرت ،« بودیم که یحیی نام داشته باشد
در کودکی عطا فرموده بود آن بود که اطفال به او گفتند: بیا تا بازي کنیم، گفت: آه، و اللّه که ما را براي بازي نیافریده اند
تحنّن و مهربانی بر پدر و مادر و سایر بندگان خود به او داده » : بلکه براي جدّ و امر بزرگی آفریده اند، وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا یعنی
وَ کانَ تَقِیا یعنی: ،« طهارت و پاکیزگی داده بودیم هر که را ایمان به او آورد و تصدیق او بکند » : وَ زَکاهً یعنی ،« بودیم
وَ بَ  را بِوالِدَیْهِ ،« پرهیزکار بود از شرور و معاصی »
وَ لَمْ یَکُنْ جَبَّاراً عَصِیا ،« و احسان می کرد نسبت به پدر و مادر خود و فرمانبردار ایشان بود »
و هیچ کس نیست مگر آنکه گناه کرده است یا قصد « و نمی کشت مردم را بر وجه غضب و نمی زد ایشان را از روي غضب »
گناه در خاطرش گذشته است بغیر از یحیی که هرگز گناه نکرد و اراده گناه نیز در خاطرش خطور نکرد.
ص: 1046
و امام علیه السّلام فرمود در تفسیر این آیه هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ یعنی: چون زکریا دید نزد مریم میوه زمستان را در تابستان و
میوه تابستان را در زمستان گفت به مریم: از کجاست این میوه ها از براي تو؟ مریم گفت: از جانب خدا است و خدا هر که را
می خواهد روزي می دهد بی حساب، و یقین دانست
زکریا که او راست می گوید زیرا که می دانست کسی بغیر او به نزد مریم نمی رود، پس در آن وقت در خاطر خود گفت:
آن کس که قادر است از براي مریم میوه زمستان را در تابستان و میوه تابستان را در زمستان بفرستد قادر است که مرا فرزند
باشد. «1» عطا فرماید هر چند پیر باشم و زنم سترون
پس در آن وقت دعا کرد که: پروردگارا! ببخش مرا از جانب خود ذرّیّت پاکیزه نیکوئی بدرستی که تو شنونده دعائی؛ و
ملائکه ندا کردند زکریا را در وقتی که در محراب به نماز ایستاده بود: بدرستی که خدا تو را بشارت می دهد به یحیی که
تصدیق کننده کلمه خدا- یعنی عیسی- خواهد بود، و سیّدي یعنی سرکرده و بزرگی خواهد بود در طاعت خدا و بر اهل
طاعت او، و حصور خواهد بود و با زنان نزدیکی نخواهد کرد، و پیغمبري خواهد بود از شایستگان. و اول تصدیق یحیی علیه
السّلام عیسی علیه السّلام را آن بود که صومعه اي که حضرت مریم داشت و عبادت الهی در آنجا می کرد غرفه اي بود که
راهی نداشت و به نردبان به آن غرفه می رفتند و کسی بغیر از زکریا به آن غرفه نمی رفت، و چون بیرون می آمد بر در غرفه
قفل می زد و از بالاي در روزنه اي کوچک گشوده بود که باد از آنجا داخل می شد، پس چون دید مریم آبستن شده است
غمگین شد و در خاطر خود گفت:
کسی جز من به این غرفه بالا نمی آید و مریم آبستن شده است و من رسوا می شوم در میان بنی اسرائیل و گمان خواهند کرد
که من او را آبستن
کرده ام.
پس به نزد زن خود آمد و این قصه را به او گفت، آن زن گفت: اي زکریا! مترس که خدا براي تو نمی کند مگر آنکه خیر تو
در آن است، و بیاور مریم را که من ببینم و از حال او سؤال کنم؛ پس زکریا علیه السّلام مریم را به نزد زن خود آورد و حق
تعالی از مریم مشقّت جواب
ص: 1047
گفتن را برداشت، و چون داخل شد به نزد زن زکریا که خواهر بزرگ او بود زن زکریا از براي او برنخاست، پس یحیی علیه
السّلام به قدرت خدا در شکم مادر دست بر او زد و او را از جا کند و با مادر خود سخن گفت که: بهترین زنان عالمیان با
بهترین مردان عالمیان که در شکم اوست به نزد تو می آیند و تو از براي ایشان برنمی خیزي؟ پس زن زکریا از جا کنده شد و
.«1» برجست و از براي مریم ایستاد، پس یحیی در شکم او سجده کرد براي تعظیم عیسی و این اول تصدیقی بود که او را کرد
بود و خلاف است که آیا خواهر مریم بود یا خاله او، و این « ایشاع » مؤلف گوید: مشهور آن است که مادر یحیی علیه السّلام
حدیث دلالت بر اول می کند.
و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: در روز قیامت منادي ندا خواهد کرد: کجاست فاطمه دختر
محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ کجاست خدیجه دختر خویلد؟ کجاست مریم دختر عمران؟ کجاست آسیه دختر مزاحم؟
و تمام حدیث در جاي خود خواهد آمد). ) «2» ؟ کجاست ام کلثوم مادر یحیی
از حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که: زهد حضرت یحیی در این مرتبه بود که روزي به بیت المقدس آمد و نظر کرد به
عبّاد و رهبانان و احبار که پیراهن ها از مو پوشیده اند و کلاه ها از پشم بر سر گذاشته اند و زنجیرها در گردن خود کرده و بر
ستونهاي مسجد بسته اند، چون این جماعت را مشاهده نمود به نزد مادرش آمد و گفت: اي مادر! از براي من پیراهنی از مو و
کلاهی از پشم بباف تا بروم به بیت المقدس و عبادت خدا بکنم با عبّاد و رهبانان، مادر او گفت: صبر کن تا پدرت پیغمبر
خدا بیاید و با او مصلحت کنم.
چون حضرت زکریا آمد، سخن یحیی را نقل نمود، زکریا علیه السّلام فرمود: اي فرزند! چه چیز تو را باعث شده است که این
اراده نمائی و تو هنوز طفلی و خردسالی؟
یحیی علیه السّلام گفت: اي پدر! مگر ندیده اي از من خردسالتر که مرگ را چشیده است؟
ص: 1048
فرمود: بلی.
پس زکریا به مادر یحیی گفت: آنچه می گوید چنان کن، پس مادر کلاه پشم و پیراهن مو از براي او بافت، یحیی پوشید و
رفت به جانب بیت المقدس و با عبّاد مشغول عبادت گردید تا آنکه پیراهن مو بدن شریفش را خورد، پس روزي نظر کرد به
بدن خود دید که بدنش نحیف شده است و گریست، پس خطاب الهی به او رسید: اي یحیی! آیا گریه می کنی از اینکه
بدنت کاهیده است؟ بعزت و جلال خودم سوگند که اگر یک نظر به جهنم بکنی پیراهن آهن خواهی پوشید به عوض پلاس!
پس یحیی علیه السّلام گریست
تا آنکه از بسیاري گریه رویش مجروح شد به حدّي که دندانهایش پیدا شد.
چون این خبر به مادرش رسید با زکریا به نزد او آمدند و عبّاد بنی اسرائیل به گرد او برآمدند و او را خبر دادند که: روي تو
چنین مجروح و کاهیده شده است.
گفت: من با خبر نشدم.
زکریا گفت: اي فرزند! چرا چنین می کنی؟ من از خدا فرزندي طلبیدم که موجب سرور من باشد.
گفت: اي پدر! تو مرا به این امر کردي و گفتی که در میان بهشت و جهنم عقبه اي هست که نمی گذرند از آن عقبه مگر
جماعتی که بسیار گریه کنند از خوف الهی.
فرمود: بلی اي فرزند! من چنین گفتم، جهد و سعی نما در بندگی خدا که تو را به امر دیگر امر فرموده اند.
پس مادرش گفت: اي فرزند! رخصت می دهی که دو پاره نمد از براي تو بسازم که بر اطراف روي خود نهی تا دندانهایت را
بپوشاند و آب چشمت را جذب نماید؟
گفت: تو اختیار داري.
پس مادرش دو قطعه نمد براي او ساخت و بر رویش گذاشت، در اندك زمانی از گریه او چنان تر شد که چون آن را فشرد
آب از میان انگشتانش جاري شد!
چون حضرت زکریا علیه السّلام این حال را بدید گریان شد و رو بسوي آسمان نمود و عرض
ص: 1049
کرد: خداوندا! این فرزند من است و این آب دیده اوست و تو از همه رحم کنندگان رحیم تري.
پس هرگاه که زکریا می خواست بنی اسرائیل را موعظه بگوید، به جانب چپ و راست نظر می کرد، اگر یحیی حاضر بود نام
بهشت و جهنم نمی برد، پس روزي یحیی حاضر نبود و زکریا شروع
به موعظه کرد، یحیی علیه السّلام سر خود را به عبائی پیچیده آمد در میان مردم نشست و حضرت زکریا او را ندید و فرمود:
می نامند، و در ما بین کوه « سکران » حبیب من جبرئیل مرا خبر داد که حق تعالی می فرماید: در جهنم کوهی است که آن را
می گویند زیرا که از غضب الهی افروخته شده است، در آن وادي چاهی هست که صد سال « غضبان » وادیی هست که آن را
راه عمق آن است، و در آن چاه تابوتها از آتش هست و در آن تابوتها صندوقها و جامه ها و زنجیرها و غلها از آتش هست.
چون یحیی علیه السّلام اینها را شنید سر برداشت و فریاد برآورد: و اغفلتاه! چه بسیار غافلیم از سکران!
برخاست و متحیّرانه متوجه بیابان شد، پس حضرت زکریا از مجلس برخاست و به نزد مادر یحیی رفت و فرمود: یحیی را طلب
نما که می ترسم او را نبینی مگر بعد از مرگ او، پس مادرش به طلب او بیرون رفت تا به جمعی از بنی اسرائیل رسید، ایشان
از او پرسیدند: اي مادر یحیی! به کجا می روي؟
گفت: به طلب فرزندم یحیی می روم که نام آتش جهنم شنیده و رو به صحرا رفته است.
پس رفت تا به چوپانی رسید، از او سؤال نمود: آیا جوانی را به این هیئت و صفت دیدي؟
گفت: بلکه یحیی را می خواهی؟
گفت: بلی.
گفت: الحال او را در فلان عقبه گذاشتم که پاهایش در آب دیده اش فرو رفته بود و سر به آسمان بلند کرده می گفت: بعزت
و جلال تو اي مولاي من! که آب سرد نخواهم چشید تا منزلت و مکان خود را نزد تو ببینم.
حیاه
القلوب، ج 2، ص: 1050
چون مادر به او رسید و نظرش بر وي افتاد به نزدیک او رفت و سرش را در میان پستانهاي خود گذاشت و او را به خدا سوگند
داد که با او به خانه برگردد. پس با او به خانه رفت و مادرش به او التماس نمود که: اي فرزند! التماس دارم که پیراهن مو را
بکنی و پیراهن پشم بپوشی که آن نرم تر است، یحیی قبول فرمود و پیراهن پشم پوشید و مادر از براي او عدسی پخت و آن
حضرت تناول فرمود و خواب او را ربود تا هنگام نماز شد، پس در خواب به او ندا رسید: اي یحیی! خانه اي به از خانه من می
خواهی؟ همسایه اي به از من می طلبی؟
چون این ندا به گوشش رسید از خواب برخاست و گفت: خداوندا! از لغزش من در گذر، بعزت تو سوگند که دیگر سایه اي
نطلبم بغیر از سایه بیت المقدس. و به مادرش گفت: اي مادر! پیراهن مو را بیاور، مادرش آن را به او داد و در او آویخت که
مانع رفتنش شود، حضرت زکریا به او فرمود: اي مادر یحیی! او را بگذار که پرده دلش را گشوده اند و به عیش دنیا منتفع نمی
شود.
پس برخاست یحیی علیه السّلام و پیراهن موئین و کلاه پشمینه را به تن خود نمود و بسوي بیت المقدس برگشت و با احبار و
.«1» رهبانان عبادت می کرد تا شهید شد
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که از آباي طاهرین خود علیهم السّلام روایت کرده که: شیطان به
نزد انبیاء می آمد از زمان آدم تا هنگامی که حضرت عیسی
علیه السّلام مبعوث شد و با ایشان سخن می گفت و سؤالها از ایشان می کرد، و به حضرت یحیی بیش از پیغمبران دیگر انس
داشت، روزي حضرت یحیی علیه السّلام به او فرمود: اي ابو مرّه! مرا به تو حاجتی است.
گفت: قدر تو از آن عظیمتر است که حاجت تو را رد توان نمود، آنچه خواهی سؤال نما که آنچه فرمائی مخالفت نخواهم
نمود.
حضرت یحیی فرمود: می خواهم دامها و تله هاي خود را که بنی آدم را به آنها صید
ص: 1051
می نمائی به من بنمائی.
آن ملعون قبول کرد و به روز دیگر وعده کرد، چون صبح روز دیگر شد حضرت یحیی در خانه نشست و منتظر او بود، ناگاه
دید که صورتی در برابرش ظاهر شد رویش مانند روي میمون و بدنش مثل بدن خوك بود، و طول چشمهایش در طول
رویش و همچنین دهانش در طول رویش، و ذقن نداشت و ریش نداشت و چهار دست داشت: دو دست در سینه و دو دست
در دوش او رسته، و پی پایش در پیش رویش بود و انگشتان پایش در عقب، قبائی پوشیده و کمربندي بر روي آن بسته و بر
آن کمربند رشته ها به الوان مختلف آویخته است بعضی سرخ و بعضی سبز و به هر رنگی رشته اي در آن میان هست، و زنگ
بزرگی در دست دارد، و خودي بر سر نهاده و بر آن خود قلّابی آویخته!
چون حضرت او را به این هیئت مشاهده فرمود پرسید: این کمربند چیست که در میان داري؟
گفت: این گبري و مجوسیت است که من پیدا کرده ام و براي مردم زینت داده ام!
فرمود: این رشته هاي الوان چیست؟
گفت: این
اصناف زنان است که مردم را به الوان مختلفه و رنگ آمیزیهاي خود می ربایند!
فرمود: این زنگ چیست که در دست داري؟
و غیر اینها، و چون جمعی «1» گفت: این مجموعه اي است که همه لذتها در اینجا است از طنبور و بربط و طبل و ناي و صرنا
به شراب خوردن مشغول شدند و لذتی نمی یابند از آن من این جرس را به حرکت در می آورم تا مشغول خوانندگی و ساز
می شوند، چون صداي آن را شنیدند از طرب و شوق از جا بدر می آیند، یکی رقص می کند و دیگري با انگشتان صدا می
کند و دیگري جامه بر تن می درد!
پس حضرت فرمود: چه چیز بیشتر موجب سرور و روشنی چشم تو می گردد؟
ص: 1052
گفت: زنان که ایشان تله ها و دامهاي منند، و چون نفرینها و لعنتهاي صالحان بر من جمع می شود به نزد زنان می روم و از
آنها دلخوش می شوم.
حضرت فرمود: این خود چیست که بر سر توست؟
گفت: به این خود خود را از نفرینهاي صالحان حفظ می کنم.
فرمود: این قلّاب چیست که بر آن آویخته است؟
گفت: با این دلهاي صالحان را می گردانم و بسوي خود می کشم.
یحیی علیه السّلام فرمود: هرگز به من یک ساعت ظفر یافته اي؟
گفت: نه، و لیکن در تو یک خصلت می بینم که مرا خوش می آید.
فرمود: کدام است؟
گفت: اندکی بیشتر چیزي می خوري در هنگام افطار و این موجب سنگینی تو می شود و دیرتر به عبادت برمی خیزي.
حضرت فرمود: با خدا عهد کردم که هرگز از طعام سیر نشوم تا خدا را ملاقات نمایم.
شیطان گفت: من نیز عهد کردم که هیچ مسلمانی را دیگر نصیحت نکنم تا خدا را ملاقات کنم.
پس بیرون رفت و دیگر
.«1» به خدمت آن حضرت نیامد
.«2» و به روایت دیگر منقول است که: لباس حضرت یحیی علیه السّلام از لیف خرما بود و خوراك او از برگ درخت بود
و به سندهاي معتبر از حضرت امام موسی و امام رضا علیهما السّلام منقول است که: یحیی علیه السّلام می گریست و نمی
.«3» خندید، و عیسی علیه السّلام می گریست و می خندید، و آنچه عیسی می کرد بهتر بود از آنچه یحیی می کرد
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون خلافت و
ص: 1053
ریاست بنی اسرائیل بعد از دانیال علیه السّلام به عزیز علیه السّلام رسید، شیعیان جمع می شدند بسوي او و با او انس می
گرفتند و مسائل دین خود را اخذ می نمودند، پس صد سال از ایشان غائب شد، و باز بر ایشان مبعوث شد و حجتهاي خدا که
بعد از او بودند غائب شدند و امر بنی اسرائیل بسیار شدید شد تا آنکه یحیی علیه السّلام متولد شد، چون هفت سال از عمر او
گذشت ظاهر شد در میان بنی اسرائیل و تبلیغ رسالت الهی به ایشان نمود و خطبه اي بلیغ در میان ایشان خواند و حمد و ثناي
حق تعالی و تبلیغ رسالت الهی را به یادشان آورد و خبر داد ایشان را که محنتهاي صالحان از براي گناهان بنی اسرائیل و
بدیهاي اعمال ایشان است و عاقبت نیکو براي پرهیزکاران است، و وعده داد ایشان را که: فرج شما بعد از بیست سال و کسري
.«1» خواهد بود که حضرت مسیح که عیسی بن مریم علیه السّلام است در میان شما قیام به امر نبوّت بنماید
و در
حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: شهادت حضرت یحیی علیه السّلام در روز چهارشنبه آخر
.«2» ماه صفر واقع شد
در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت عیسی علیه السّلام دعا کرد که حق تعالی
حضرت یحیی علیه السّلام را براي او زنده گرداند، پس به نزد قبر آن حضرت آمد و او را ندا کرد، یحیی علیه السّلام او را
جواب گفت و از قبر بیرون آمد و گفت: اي عیسی! چه می خواهی از من؟
گفت: می خواهم که در دنیا باشی و مونس من باشی چنانچه پیشتر بودي.
گفت: اي عیسی! هنوز حرارت مرگ از من ساکن نشده است و می خواهی به دنیا برگردم و بار دیگر حرارت و شدّت مرگ
را دریابم؟
.«3» پس به قبر خود برگشت، و عیسی علیه السّلام معاودت نمود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: شخصی به نزد عیسی علیه السّلام آمد و گفت: یا روح اللّه! من
ص: 1054
زنا کرده ام مرا پاك کن!
حضرت ندا فرمود در میان قوم: هر که هست بیرون آید براي پاك کردن فلان شخص از گناه. چون همه حاضر شدند و آن
مرد را در گودال کردند که سنگسار کنند آن مرد فریاد بر آورد: هر که حدّي از خدا بر او لازم گردیده است مرا حد نزند،
همه مردم برگشتند بغیر از عیسی و یحیی علیهما السّلام، پس یحیی به نزدیک آن مرد رفت و گفت: اي گناهکار! مرا پندي
بده.
گفت: نفس خود را با خواهش او مگذار که تو را هلاك می کند.
یحیی فرمود: دیگر بگو.
گفت: نفس خود را با خواهش او مگذار که
تو را هلاك می کند.
یحیی فرمود: دیگر بگو.
گفت: هیچ گناهکاري را بر گناهش سرزنش و ملامت مکن.
فرمود: دیگر بگو.
گفت: به غضب و خشم میا.
.«1» حضرت یحیی علیه السّلام فرمود: بس است مرا
در حدیث دیگر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: چون حق تعالی عیسی علیه السّلام را به آسمان
برد، شمعون بن حمون را در میان قوم خود جانشین خود گردانید، پس پیوسته شمعون در میان بنی اسرائیل قیام به هدایت
ایشان می نمود تا او به رحمت الهی واصل شد، پس حق تعالی یحیی بن زکریا علیهما السّلام را به پیغمبري مبعوث گردانید، و
.«2» چون نزدیک شد که یحیی را شهید کنند، یحیی اولاد شمعون را وصیّ خود گردانید
مؤلف گوید: احادیث در باب یحیی علیه السّلام مختلف است: بعضی دلالت می کند بر آنکه آن حضرت بعد از عیسی علیه
السّلام بود و از اوصیاي آن حضرت بود؛ و بعضی دلالت می کند بر آنکه در زمان آن حضرت شهید شد. و اگر گوئیم دو
یحیی پسر زکریا علیهما السّلام بوده اند بعید است، و محتمل است که خدا بعد از مردن او را زنده گردانیده باشد و باز مبعوث
به پیغمبري کرده
ص: 1055
باشد، و اظهر آن است که بعضی از اخبار موافق عامه تقیه وارد شده باشد، و اللّه یعلم.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون یحیی علیه السّلام متولد شد او را به آسمان بردند
و از نهرهاي بهشت او را غذا می دادند، و چون او را از شیر بازگرفتند او را بسوي پدرش فرود آوردند و در
.«1» هر خانه اي که بود، خانه از نور رویش روشن می شد
به سند حسن از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: سه وقت است که وحشت آدمی از همه اوقات بیشتر می باشد:
روزي که از شکم مادر بیرون می آید و دنیا را می بیند؛ و روزي که می میرد و آخرت را می بیند؛ و روزي که از قبر بیرون
می آید و حکمی چند را می بیند که در دنیا نمی دیده است. و حق تعالی بر یحیی علیه السّلام سلام و سلامتی فرستاد در این
سه حالت، و خوف او را به ایمنی مبدّل گردانید چنانچه حق تعالی فرموده است وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ
حَیا
و حضرت عیسی بر خود سلام فرستاد در این سه حالت و فرمود که وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیا .«2»
«4» .«3»
به سند حسن از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: روز اول محرم روزي است که زکریا علیه السّلام از خدا
فرزندي طلبید و خدا دعاي او را مستجاب فرمود، هر که آن روز را روزه بدارد و دعا کند، خدا دعاي او را مستجاب می
.«5» گرداند چنانچه دعاي زکریا علیه السّلام را مستجاب گردانید
و به سند حسن بلکه صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت زکریا علیه السّلام از بنی اسرائیل خائف
گردید، از ایشان گریخت و پناه به درختی برد، و آن درخت براي او شکافته شد و گفت: اي زکریا! داخل شو در من، چون
در شکاف آن داخل شد درخت بهم
ص: 1056
آمد، بنی اسرائیل چون او را
طلب کردند و نیافتند، شیطان علیه اللعنه به نزد ایشان آمد و گفت: من دیدم زکریا میان این درخت رفت، آن را ببرید تا او
هلاك شود.
چون آن جماعت آن درخت را می پرستیدند گفتند: نمی بریم این درخت را. پس ایشان را وسوسه کرد تا راضی شدند که
آن را بریدند و آن حضرت را در میان آن درخت به دونیم کردند، صلوات اللّه علیه و لعنه اللّه علی من قتله و من أعانهم علی
.«1» ذلک
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: پادشاهی بود در زمان حضرت یحیی علیه السّلام که با زنان بسیاري که داشت، به آنها اکتفا
نمی کرد و با زن زناکاري از بنی اسرائیل زنا می کرد تا آن زن پیر شد، و چون آن زن پیر شد دختر خود را براي پادشاه زینت
کرد و به دختر گفت:
می خواهم که تو را براي پادشاه ببرم، چون پادشاه با تو نزدیکی کند و از تو بپرسد: چه حاجت داري؟ بگو: حاجت من آن
است که یحیی پسر زکریا را بکشی!
چون دختر را به نزد پادشاه برد و با او مقاربت کرد از او پرسید: چه حاجت داري؟
گفت: کشتن یحیی.
تا سه مرتبه از او پرسید و در هر مرتبه این جواب گفت.
پس طشتی از طلا طلبید و یحیی علیه السّلام را حاضر کرد و سر مبارکش را در میان آن طشت برید. و چون خون آن حضرت
را بر زمین ریختند به جوش آمد، و هر چند خاك بر آن خون می ریختند خون می جوشید و به رو می آمد تا آنکه تلّ
عظیمی شد.
و چون آن قرن منقرض شد و بخت نصر بر بنی اسرائیل مسلط شد،
از سبب جوشیدن آن خون پرسید، هیچ کس آن را ندانست و گفتند: مرد پیري هست او می داند، چون او را طلبید و از او
پرسید، او از پدر و جدّ خود قصه حضرت یحیی علیه السّلام را نقل کرد و گفت: این خون اوست که می جوشد!
پس بخت نصر گفت: البته آن قدر بکشم از بنی اسرائیل که این خون از جوشیدن باز
ص: 1057
.«1» ایستد، پس بر روي آن خون هفتاد هزار کس را کشت تا خون از جوشیدن ایستاد
و به روایت معتبر دیگر منقول است که: آن زن زناکار زوجه پادشاه جبار دیگر بود که قبل از این پادشاه بود، و این پادشاه بعد
از او آن زن را خواست، و چون پیر شد اول تکلیف کرد پادشاه را که تزویج نماید آن دختري را که از پادشاه اول داشت،
پادشاه گفت: من از حضرت یحیی علیه السّلام می پرسم، اگر او تجویز می نماید من او را تزویج می کنم.
چون از آن حضرت پرسید و تجویز ننمود، پس آن زن دختر خود را زینت نمود و در وقتی که پادشاه مست بود او را به نظر
پادشاه به جلوه در آورد و او را تعلیم کرد که: از پادشاه استدعا کن کشتن یحیی را! و به این سبب آن حضرت را شهید کرد
.«2»
و به روایت دیگر منقول است که: حضرت عیسی علیه السّلام حضرت یحیی علیه السّلام را با دوازده نفر از حواریان فرستاد که
مردم را شرایع دین بیاموزند و نهی کنند آنها را از نکاح کردن دختر خواهر.
و پادشاه ایشان دختر خواهري داشت که او را دوست می داشت و می خواست او
را نکاح کند! چون خبر به مادر آن دختر رسید که یحیی نهی می کند از مثل این نکاح، دختر خود را زینت بسیار کرد و به
نظر پادشاه به جلوه در آورد تا او را مفتون حسن او گردانید، پس پادشاه از دختر پرسید: چه حاجت داري؟
گفت: حاجت من آن است که ذبح کنی یحیی بن زکریا را.
پادشاه گفت: حاجت دیگر بطلب.
دختر گفت: مطلب دیگري ندارم بغیر این.
چون بسیار اهتمام کرد آن ملعون فرستاد و حضرت یحیی علیه السّلام را حاضر کرد و سر آن سرور را بر طشت برید و قطره اي
از آن خون مطهر بر زمین ریخت و به جوش آمد، و پیوسته در جوش بود تا حق تعالی بخت نصر را بر ایشان مسلط گردانید
پس پیرزالی از
ص: 1058
بنی اسرائیل به نزد او آمد و آن خون را به او نمود و گفت: این خون یحیی است، از روزي که شهید شده است تا به حال در
جوش است.
پس در دل بخت نصر افتاد که بر بالاي آن خون آن قدر از بنی اسرائیل را بکشد تا ساکن گردد، پس در یک سال هفتاد هزار
.«1» کس از بنی اسرائیل را بر روي آن خون کشت تا ساکن شد
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون حق تعالی خواهد که براي دوستان خود انتقام بکشد به
بدترین خلق خود انتقام می کشد، و چون خواهد که انتقام از براي خود بکشد به دوستان خود انتقام می کشد، و از براي
.«2» حضرت یحیی به بخت نصر انتقام کشید
مؤلف گوید: بسیاري از احوال حضرت یحیی علیه السّلام
در باب احوال حضرت دانیال علیه السّلام و بخت نصر ذکر خواهد شد ان شاء اللّه.
باب بیست و هفتم در بیان قصص حضرت مریم دختر عمران مادر عیسی علیه السّلام است
«1» حق تعالی می فرماید إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
جدّه عیسی بود، و این عمران غیر از عمران پدر موسی علیه « حنه » به یادآور آن وقتی را که گفت زن عمران- که آن » : یعنی
السّلام است بلکه عمران پسر ماثان است، و جمعی گفته اند که خواهر حنه در خانه زکریا بود و عیشا نام داشت و یحیی و
مریم خاله زاده بودند-: پروردگارا! بدرستی که من نذر کردم براي تو که آنچه در شکم من است محرّر گردانم- یعنی خادم
-«2» بیت المقدس گردانم، یا مخصوص عبادت گردانم که از محراب بیرون نیاید چنانچه علی بن ابراهیم روایت کرده است
.«3» بدرستی که توئی شنوا و دانا
و عیاشی به سندهاي معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: چون نذر کرد زن عمران که آنچه در شکم
اوست محرّر گرداند، و محرّر آن بود که براي مسجد و معبد خود قرار می دادند که هرگز از مسجد بیرون نیاید فَلَمَّا وَضَ عَتْها
قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَ عْتُها أُنْثی وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَ عَتْ وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثی وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ
.«4» الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ
پروردگارا! من این فرزند را دختر بر زمین گذاشتم، و خدا داناتر بود به » : بوجود آمد گفت « حنه » حضرت فرمود: چون مریم از
آنچه از او بوجود آمده بود، و نیست مرد مثل
ص: 1062
از حضرت صادق -«1» « زن در خدمت بیت المقدس و عباد
علیه السّلام منقول است که: زیرا که زن حایض می شود و می باید از مسجد بیرون رود و محرّر می باید از مسجد بیرون نرود
بدرستی که من او را مریم نام کردم- یعنی عابده یا خادمه- بدرستی که در پناه تو در می آورم او را و ذرّیّت و فرزندان -«2»
.« او را از شرّ شیطان رجیم
پس قبول کرد او را پروردگار او براي خدمت بیت المقدس- با دختر بودن او- به » فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَ ناً
گفته اند که: در روزي نمو می کرد مثل آنکه دیگران در سالی نمو کنند؛ و ،« قبول کردن نیکو و رویانید او را رویانیدنی نیکو
.«3» ابن عباس روایت کرده است که: چون نه ساله شد، در روزه و عبادت و زهد و ترك دنیا، بر همه عبّاد زیادتی می کرد
چنانچه نقل کرده اند که: مادر مریم او را در خرقه ،« و خدا کفالت و محافظت او را به زکریا مفوّض گردانید » وَ کَفَّلَها زَکَرِیَّا
اي پیچید و به مسجد آورد به نزد احبار و رهبانان بنی اسرائیل و گفت: بگیرید که این نذر بیت المقدس است، و چون مریم
دختر امام و صاحب قربانی آنها بود احبار بنی اسرائیل نزاع کردند در کفالت او، پس زکریا گفت: من احقّم به کفالت او زیرا
که خاله اش در خانه من است، احبار گفتند: اگر ما به احق می گذاشتیم مادرش از همه احق بود و لیکن قرعه می افکنیم تا به
اسم هر که در آید او متوجه کفالت گردد، پس به قرعه قرار دادند و ایشان بیست و نه نفر بودند و قلمهاي خود را که کتابت
تورات را به آن می کردند و از فولاد
بود در آب انداختند، پس قلم زکریا علیه السّلام بر خلاف عادت بر روي آب ایستاد، یا در آب جاري افکندند و قلم دیگران
.«4» را آب برد و قلم او بر روي آب ایستاد و حرکت نکرد
کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ
ص: 1063
هرگاه داخل می شد زکریا بر مریم می یافت نزد او روزي از میوه هاي » «1» مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ
پس زکریا می -«2» بهشت در غیر موسم آن میوه- و گفته اند که: او شیر نخورد بلکه پیوسته روزي او از بهشت می آمد
گفت: اي مریم! از کجاست از براي تو این روزي؟ مریم می گفت: از جانب خدا است- و از بهشت است- بدرستی که خدا
.« روزي می دهد هر که را می خواهد بی حساب
حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که: پیغمبران بر او قرعه زدند، پس قرعه براي زکریا بیرون آمد که شوهر خواهر
مریم بود و زکریا متکفّل محافظت او گردید و او را داخل مسجد کرد، چون به راه افتاد مشغول خدمت پیغمبران و عبّاد
گردید، و چون به حدّي رسید که زنان دیگر حایض شوند حق تعالی امر کرد زکریا را که او را در مسجد در پرده عصمت
مستور دارد و مقبول ترین زنان بود، و چون به نماز می ایستاد محراب از نور او روشن می شد. پس هرگاه که زکریا به نزد او
می رفت میوه تابستان را در زمستان نزد او می دید و میوه زمستان را در تابستان نزد او می دید پس از او پرسید که: این میوه ها
از کجا براي تو می آید؟ مریم
.«3» گفت: از جانب حق تعالی می آید؛ پس در آن وقت زکریا از خدا فرزند طلبید
و به سندهاي صحیح و حسن از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي عمران که: من تو را
پسر مبارکی خواهم بخشید که کور را روشن کند و پیس را شفا بخشد و مرده را زنده کند به امر خدا و او را به رسالت
زن خود را بشارت داد که حق تعالی چنین وحی فرستاده است، چون حنه « حنه » خواهم فرستاد بسوي بنی اسرائیل. پس عمران
به مریم حامله شد گمان داشت که آن پسر است که عمران او را بشارت به آن داده بود، پس گفت: پروردگارا! نذر کردم که
این فرزند را که در شکم من است محرّر گردانم. پس چون دختر زائید گفت: پروردگارا! من دختر زائیدم و پسر مانند دختر
ص: 1064
نیست، و دختر، پیغمبر نمی تواند شد؛ چون خدا عیسی را به مریم بخشید آن بشارت که خدا عمران را داده بود به ظهور آمد.
پس اگر ما در باب یکی از اهل بیت خبري بدهیم و در باب او بعمل نیاید و در فرزند او یا فرزند فرزند او بعمل آید انکار
.«1» مکنید
در روایت معتبر دیگر منقول است که از حضرت امام رضا علیه السّلام پرسیدند: آیا می تواند بود که پیغمبران خبري بدهند و
خلاف آن بعمل آید؟
فرمود: بلی، خدا فرمود بنی اسرائیل را در زمان موسی علیه السّلام که: داخل شوید در ارض مقدسه که خدا براي شما مقدّر
کرده است و نوشته است، و آنها داخل نشدند و فرزندان فرزندان ایشان داخل شدند؛
و عمران گفت: خدا مرا وعده داده است که در این سال و در این ماه پسري به من عطا فرماید که پیغمبر باشد و غایب شد، و
زن او مریم را زائید و زکریا او را محافظت نمود، پس طائفه اي گفتند که: پیغمبر خدا راست گفته است؛ و طائفه اي گفتند
که: دروغ گفت. چون عیسی از مریم متولد شد، آن طائفه که تصدیق عمران کرده بودند گفتند: این است که خدا عمران را
.«2» وعده کرده بود
و به سند صحیح دیگر منقول است که از امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند: آیا عمران پیغمبر بود؟ فرمود: بلی، پیغمبر مرسل
زن زکریا علیه السّلام خواهر بودند، پس از براي عمران از حنه مریم بهم « حنانه » زن عمران و « حنه » بود بسوي قوم خود، و
رسید، و از براي زکریا از حنانه یحیی بهم رسید، و از مریم عیسی بهم رسید و عیسی پسر دختر خاله یحیی بود، و یحیی پسر
.«3» خاله مریم و خاله مادر به منزله خاله است، پس به این سبب عیسی و یحیی را خاله زاده یکدیگر می گفتند
مؤلف گوید که: جمع کردن میان احادیثی که دلالت می کند بر آنکه مادر یحیی خواهر مریم بوده است و احادیثی که دلالت
می کند بر آنکه خاله او بوده است مشکل است مگر به
ص: 1065
تأویلات بسیار بعید، و شاید یکی محمول بر تقیه بوده باشد اگر چه هر دو قول میان عامه نیز هست بنابر آنکه یک قول در آن
عصرها مشهورتر بوده باشد، و اللّه یعلم.
و به چند سند معتبر منقول است که اسماعیل جعفی به خدمت امام محمد باقر علیه السّلام
عرض کرد: مغیره می گوید که: حایض نماز را قضا می کند چنانچه روزه را قضا می کند.
فرمود که: چرا اینها را می گوید، خدا توفیقش ندهد، بدرستی که زن عمران نذر کرد که آنچه در شکم اوست محرّر باشد و
کسی که محرّر شد براي مسجد هرگز از مسجد بیرون نمی باید برود، و چون مریم از او متولد شد او را به مسجد آورد و قرعه
زدند براي کفالت او پیغمبران، پس قرعه به نام زکریا علیه السّلام بیرون آمد و زکریا او را محافظت نمود و در مسجد بود تا
آنکه به حدّ حیض زنان رسید، پس از مسجد بیرون آمد، اگر می بایست نماز را قضا کند در کدام ایّام قضا می توانست کرد و
.«1» حال آنکه همیشه می بایست که در مسجد باشد
و یک جهت ،«2» مؤلف گوید: حلّ این حدیث در نهایت اشکال است و در کتاب بحار الانوار به چند وجه توجیه شده است
و در احوال فاطمه علیها ،«3» اشکالش آن است که: احادیث وارد شده است که دختران پیغمبران را حیض و نفاس نمی باشد
السّلام مذکور خواهد شد، و ممکن است که این حدیث بر سبیل الزام بر عامه وارد شده باشد، اگر چه خواهد آمد بعضی از
احادیث که دلالت می کند بر آنکه او را حیض می بوده است و حق تعالی فرموده است وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَهُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ
یادآور وقتی را که ملائکه گفتند: اي » : که ترجمه اش آن است که «4» اصْ طَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْ طَفاكِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ
مریم! بدرستی که خدا تو را برگزید- به توفیق عبادت و بندگی یا ولادت حضرت عیسی- و مطهر و پاکیزه
گردانید تو را- از لوث معصیت و کفر و اخلاق ناپسندیده و کثافات خون حیض و نفاس و استحاضه- و برگزید تو را و
.« زیادتی داد بر زنان عالمیان
ص: 1066
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی دو مرتبه اصطفا و برگزیدگی را براي مریم
اثبات فرمود، پس برگزیدن اول آن است که او را از نسل پیغمبران برگزیده گردانید که احتمال زنا در نسبت او از طرف پدر
و مادر نبود، و برگزیدن دوم آن است که او را ممتاز گردانید از زنان عالمیان به آنکه بی نزدیکی مردي عیسی علیه السّلام از
او بوجود آمد، و تأویل برگزیدن دیگر آن است که قصه او را براي پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم بر وجه
.«1» تعظیم یاد کرد
و در احادیث معتبره وارد شده است که: مراد آن است که خدا او را برگزید بر زنان عالمیان زمان خود، و بهترین زنان جمیع
عالمیان حضرت فاطمه علیها السّلام است، چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت فاطمه
می گویند که ملائکه از آسمان نازل می شدند و با او سخن می گفتند و او را ندا می کردند چنانچه « محدّثه » را براي این
یا فاطمه « ان اللّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك علی نساء العالمین » مریم دختر عمران را ندا می کردند، و می گفتند: یا فاطمه
.« اقنتی لربک و اسجدي و ارکعی مع الراکعین »
پس فاطمه با ملائکه سخن می گفت و ملائکه با او سخن می گفتند، پس شبی آن حضرت با ملائکه گفت: آیا بهترین زنان
عالمیان مریم دختر عمران
نیست؟ گفتند ملائکه که: مریم بهترین زنان عالم خود بود و خدا تو را گردانیده است بهترین زنان اهل زمان تو و بهترین زنان
.«2» اهل زمان مریم و بهترین زنان پیشینیان و آیندگان تا روز قیامت
و عامه و خاصه به طرق متعدده از ابن عباس و غیر او روایت کرده اند که: روزي حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و
سلم نشسته بودند و چهار خط بر زمین کشیدند و بعد از آن فرمودند: می دانید چرا این خطها را کشیدم؟
صحابه گفتند: خدا و رسول او بهتر می دانند.
فرمود: بهترین زنان بهشت چهار نفرند: خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر
ص: 1067
.«1» محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم، و مریم دختر عمران، و آسیه دختر مزاحم زن فرعون
به سند معتبر از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود که: خدا
.«2» از زنان عالم چهار زن را اختیار کرده و برگزیده است: مریم و آسیه و خدیجه و فاطمه علیهنّ السلام
اي مریم! قنوت بخوان- یا عبادت کن و بندگی را خالص گردان و » «3» یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِي وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ
یعنی نمازگزارندگان. « خاضع شو- براي پروردگار خود و سجود کن و رکوع کن با رکوع کنندگان
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ ،« این خبر از خبرهاي غیب است که ما وحی می کنیم بسوي تو » ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ
و حاضر نبودي تو نزد ایشان در وقتی که می انداختند قلمهاي » «4» أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِ مُونَ
خود را براي قرعه
زدن که کدام یک از ایشان کفالت نمایند مریم را و حاضر نبودي تو نزد ایشان در وقتی که در این باب مخاصمه و منازعه می
.« کردند
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: قلمها انداختن براي قرعه کفالت مریم بود که پدر و
مادرش هر دو فوت شدند و او یتیم ماند، و مخاصمه آخر که خدا فرموده است براي کفالت عیسی علیه السّلام بود در وقتی که
.«5» متولد شد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: اول کسی که از براي او قرعه زدند، مریم دختر عمران بود، پس حضرت این آیه را خواند و
.«6» فرمود: سهام قرعه شش تا بود
مؤلف گوید: از این حدیث معلوم می شود که شش نفر در کفالت مریم علیها السّلام نزاع کرده
ص: 1068
باشند بر خلاف مشهور.
قطب راوندي به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت مریم فرج خود را از حرام محافظت
نمود پیش از ولادت حضرت عیسی علیه السّلام در مدت پانصد سال، و اول کسی که قرعه زدند براي کفالت او حضرت مریم
بود، مادرش نذر کرده بود که آنچه در شکم اوست محرّر باشد براي معبد ایشان، و چون مریم متولد شد او را به مسجد آورد،
چون به راه افتاد مشغول خدمت عبّاد، و چون بالغ شد حق تعالی امر فرمود زکریا را که از براي او پرده و حجابی در مسجد
قرار دهد که عبّاد او را نبینند و بغیر از زکریا کسی به نزد او نمی رفت، و پانصد سال بعد از پدر خود عمران زندگانی کرد
.«1»
مؤلف گوید: این
مدت طویل در عمر شریف آن حضرت بسیار غریب است و مخالف ظواهر سایر اخبار و آثار است، و اللّه یعلم.
به سندهاي معتبر منقول است از طریق عامه و خاصه که: چون هر چه در امم سابقه واقع شده است، در این امّت نیز می باید
واقع شود، چنانچه براي حضرت مریم علیها السّلام از بهشت نعمت الهی نازل می شد مکرر از براي حضرت فاطمه علیها السّلام
نعمتهاي بهشتی و مائده آسمانی نازل می شد، چنانچه صاحب کشاف و بیضاوي و نیشابوري و سایر مفسران عامه با نهایت
.«2» تعصب که دارند قصه نزول مائده را نقل کرده اند
و به سندهاي معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: روزي حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به حضرت
فاطمه علیها السّلام فرمود: آیا چیزي داري که بخوریم؟
حضرت فاطمه عرض کرد: سوگند می خورم به آن خداوندي که حقّ تو را عظیم گردانیده است که سه روز است که در خانه
ما چیزي نیست بغیر آنچه تو را بر خود اختیار کردم و از براي تو حاضر کردم.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: چرا مرا خبر نکردي؟
ص: 1069
حضرت فاطمه فرمود که: حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم مرا نهی فرمود مرا نهی فرمود از آنکه از تو چیزي
بطلبم.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون آمد و از شخصی یک دینار به قرض گرفت و برگشت که به خانه بیاورد، در راه
مقداد رضی اللّه عنه را ملاقات نمود و از مقداد پرسید: براي چه بیرون آمده اي؟
مقداد گفت: از شدت گرسنگی بیرون آمده ام!
آن حضرت علیه السّلام فرمود: من نیز براي این
بیرون آمده ام و یک دینار بهم رسانیده ام و تو را بر خود اختیار می کنم. پس دینار را به مقداد داد و با دست خالی به خانه
برگشت، چون داخل خانه شد دید که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم نشسته است و حضرت فاطمه علیها
السّلام نماز می کند و در میان ایشان چیزي گذاشته است که رویش پوشیده است، چون حضرت فاطمه علیها السّلام از نماز
فارغ گردید آن ظرف سر پوشیده را به نزد ایشان گذاشت و سرش را گشود، دید که کاسه اي است پرگوشت و نان، و تازه و
گرم است و در جوش است.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اي فاطمه! از کجا آوردي این را؟!
فاطمه علیها السّلام گفت: از جانب خدا آمد، بدرستی که خدا روزي می دهد هر که را می خواهد بی حساب.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: می خواهی بیان کنم براي تو مثل تو و مثل او را؟
گفت: بلی.
فرمود: مثل تو مثل زکریا است که داخل شد در محراب بر مریم و نزد او روزي یافت و از او پرسید که: این روزي از کجا آمد
از براي تو؟ مریم همین جواب را گفت که فاطمه گفت.
پس یک ماه اهل بیت از آن کاسه می خوردند و کم نمی شد. پس حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که: آن کاسه
نزد ماست و حضرت صاحب الامر علیه السّلام آن را ظاهر خواهد
ص: 1070
.«1» کرد و طعام بهشت از آن کاسه خواهد خورد
و احادیث بسیار در این باب هست که ان شاء اللّه در معجزات حضرت فاطمه علیها السّلام مذکور خواهد
شد.
در حدیث از ابن عباس منقول است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم خبر داد از ظلمهائی که بعد از آن
حضرت بر اهل بیت کرام او واقع خواهد شد، چون مصائب حضرت فاطمه علیها السّلام را بیان نمود فرمود که: در آن وقت
حق تعالی ملائکه را مونس او خواهد گردانید که او را ندا خواهند کرد به ندائی که مریم دختر عمران را به آن ندا می کردند،
خواهند گفت: اي فاطمه! بدرستی که خدا تو را برگزیده است و مطهر و معصوم گردانیده است و تو را فضیلت داده است بر
زنان عالمیان، اي فاطمه! قنوت و خضوع و بندگی کن براي پروردگار خود و سجده و رکوع کن با رکوع کنندگان. پس چون
به سبب آن دري که به امر عمر علیه اللعنه بر شکم او زنند مرض او صعب شود حق تعالی مریم دختر عمران را به پرستاري او
.«2» بفرستد که خدمتکار و مونس و یار او باشد در آن علت و اندوه و شدت
و به سند معتبر دیگر منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: فاطمه علیها السّلام را کی غسل داد؟
فرمود: امیر المؤمنین علیه السّلام او را غسل داد، زیرا او صدیقه و معصومه بود نمی توانست او را غسل داد بغیر از معصوم
.«3» دیگر، مگر نمی دانی که مریم علیها السّلام را غسل نداد مگر عیسی علیه السّلام
مؤلف گوید: سایر قصص آن حضرت علیها السّلام در ابواب قصص حضرت عیسی علیه السّلام مذکور خواهد شد ان شاء اللّه.
باب